eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید سلیمانی: در عملیات کربلای۴ وقتی به صورت بچه‌ها نگاه می‌کردم، احساس می‌کردم سوره‌های قرآن در مقابلم هستند. 📷تصویری از وداع شهید سلیمانی با همرزمانش در شب عملیات کربلای ۴ 《۳ دی سالروز آغاز عملیات کربلای۴》 شهید -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
🔹ویژه برنامه سالروز وفات حضرت ام البنین(س) و بزرگداشت مقام‌ والای مادران شهدا و تکریم از مادران معظم شهدا؛ در ایام شهادت سیدالشهدای مقاومت سردار حاج قاسم سلیمانی عزیز و همراهان عزیزشان؛ 🌹خاطره گویی مادران بزرگوار شهدا👇 ✅ مادر بزرگوار شهید دفاع مقدس "محمد معماریان" ✅ مادر بزرگوار شهید مدافع حرم "حجت الاسلام سید محمد موسوی ناجی" ✅ مادر بزرگوار شهید مدافع امنیت " حسن مختارزاده" 🔅 مجری راوی : مجتبی سیاری 🔅مداح: حاج جواد برزگر 🔅 قاری : حجت الاسلام مهدی متانت 🔅سخنران : حجت الاسلام زمانی ⏰ زمان: پنج شنبه ۷ دی ماه ، همزمان با اقامه نماز مغرب و عشاء 🔸 مکان:خیابان شهیدصدوقی، نبش کوچه چهارده معصوم غربی، مسجد ۱۴ معصوم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ فدا حاج قاسم ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی 👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas
✍امشب شهادتنامه عشاق امضاء مي شود فردا زخون عاشقان اين دشت دريا ميشود تا لحظاتی دیگر غواصان عملیات کربلای چهار وارد آبهای اروند میشوند امشب، شب سرنوشت است! میان آب وآسمان! مردانی از جنس نور ازجنس عشق، مردان اخلاص وشجاعت، خط شکن هایی بی پروا، دلیرمردانی غواص... رفتند تا بمانیم... و چه سرنوشتی برایشان رقم خورد.. شهادت،جانبازی،اسارت... آری امشب بود،شب قهرمانان کربلای۴... 🌷 🕊🕊-فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: پنجم 🔸صفحه: ۲۶۶_۲۶۷_۲۶۸ 🔻قسمت: ۱۶۰ همرزم شهید: رسول محمودآبادی می‌بایست به منطقه ای در حماه سر می زدیم. بیسیم ماشین روشن بود. یکهو صدای ناشناسی از پشت بیسیم آمد. داد می زد و کمک می خواست. بیسیم را برداشتم. گفتم برادر، شما کی هستین؟! کجایی؟ گفت من فلان منطقه هستم. دورتادورم رو نیروهای داعشی گرفته. اگه دیربرسین، من رو اسیر می کنند. خلاصه، نشانی اش را گرفتم. جایی نزدیک بچه ها در محور حماه بود. فوری رفتم سمت محور. از ماشین پیاده شدم. گفتم که یکی از بچه ها ظاهرا محاصره شده... همه ی بچه ها از قضیه خبر داشتند. گفتم پس چیکار کردین؟ گفتند ما داشتیم نقشه می‌ریختیم که حاج حسین، دست خالی و تنها رفت! این را که گفتند، یک سلاح گرفتم و دویدم سمت ماشین. گفتم: یا خدا! الان یه کاری دست خودش می ده. پایم را گذاشتم تا ته روی گاز. رسیدم کنارش. گفتم آخه با دست خالی؟ با ابومهدی فاصله ی زیادی نداشتیم. کامل می دیدمش. اطرافش را کاملاً نیروهای داعشی گرفته بودند. فقط من بودم و حاج حسین و یک سلاح. حاج حسین، آن را گرفت. مانده بودم که می خواهد چه کند! گفتم چه کار می خوای بکنی؟! هیچ نگفت؛ فقط دیدم بدون این که خم شود یا پشت خاکریز کمین کند، بلند بلند یا زهرا می گفت و به سمت نقطه ای که ابومهدی بود، می رفت و تیراندازی می کرد. حاج حسین به ابومهدی گفت توسل کن به حضرت زهرا(ع) و بیا سمت خونه. ابومهدی بلند و مکرر فریاد کشید یا زهرا..‌. تا رسید به این خانه. من، هاج و واج ایستاده بودم و فقط به شجاعت حاج حسین غبطه می‌خوردم. داعشی ها با دیدن حاج حسین فرار می کردند. من هم پشت سر حاج حسین راه افتادم. به آن آقا رسیدیم. همین که مار را دید، به پشت سر ما نگاه کرد. سرش را تکان داد و با تعجب گفت پس بقیه ی بچه ها کجا هستند؟! حاج حسین گفت فقط ما دو نفر هستیم. گفت یا خدا! داعشی ها، بیشتر از صد نفر بودند. اینجوری که شما اومدین، فکر کردند که شما فرمانده و جلودارشون هستین؛ بقیه هم پشت سر شما هستند. برای همین، فرار را بر قرار ترجیح دادند. من هم همین فکر را کردم. گفتیم چی شد اینجا تنها گرفتار شدی؟ گفت دیشب، تا خود صبح با بولدوزر اینجا کار می کردم. صبح که شد، یکی از بچه ها اومد بولدوزر رو تحویل گرفت. من هم دیدم خیلی خسته ام و خوابم می آد، ترجیح دادم همین جا گوشه ای بخوابم. زمانی که بیدار شدم، دیدم دور تا دورم نیروهای داعشی هستند. بقیه ی بچه ها، حتما زمانی که این ها اومده اند، فرار کرده اند. متوجه من نبوده اند که بیدارم کنند. نگاه کردم؛ فقط من بودم. تنها امیدم، همین بیسیم بود. بیسیم رو برداشتم و کمک خواستم. گفتم شاید کسی صدام رو بشنوه و به دادم برسه. خدا خیرتون بده! شما رو خدا رسوند؛ وگرنه الان اسیر این نامردها بودم. به حاج حسین گفتم مومن، این چه کاری بود کردی؟! خندید و گفت: نکنه خوابم رو یادت رفته که من یک سال وقت دارم و هیچ اتفاقی برام نمی افته؟! 👇 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚
✨🇮🇷 ۹ روز مانده تا چهارمین سالگرد آسمانی شدن حاج قاسم سلیمانی 🖤 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
✍سالروز شهادت سردار شهید عبدالمهدی مغفوری سردار شهید علی شفیعی سردار شهید حاج محمد شیخ بیگ و لحظه ماندگار حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه‌ای مد ظله العالی بر سر مزار مطهر و ملکوتی آنها... 💢هدیه به روح قدسی شهدای عملیات ۴ و ۵ صلوات... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛ شهید سید رضی موسوی: مشکی پوشیدن را ترک نکردم چون به من وعدۀ شهادت داده بود. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
دی ماه شهادت دی ماه ترور دی ماه وصال یاران چه فصل سردی این ماه ۷روز تا چهارمین سالگرد حاج قاسم عزیر🖤 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم :روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۶۸-۲۶۹-۲۷۰ 🔻قسمت: ۱۶۱ همرزم شهید : شیخ عباس حسینی بچّه ها پشت سر آقای محمود آبادی حرکت کردند. زمانی که به آنجا رسیدند، دشمن فرار کرده بود ! درمنطقه منتشر شد که حاج حسین ، دست خالی، حدود بیست نفر از دشمن را عقب رانده است. ارادت بچّه ها و فرماندهی به حاج حسین بیشتر شد. او هیچ جا این زا ذکر نمی کرد ،و هر جایی هم ذکر می شد ،می گفت «اقا ،مبالغه است. خدا این کارروکرد! ما کاره ای نبودیم. خدا به من گفت برو. خدا به من گفت داد بزن. ». تسلیم محض خدابود. رزمنده ی حقیقی‌ بود. همه ی کارش ،با مشیت خدابود. بچّه ها می گفتند «حاج حسین، تنهایی و دست خالی نترسیدی که خودت هم اسیر بشی!؟». می گفت :ترس یعنی چی تا خدا بامنه؛خدایی که تقدیر من رو نوشته؟! برای چی بترسم؟! اگه تو تقدیر من نوشته که شهید بشم، حتماً شهید می شم. اگه تو تقدیرم نوشته شده که مجروح بشم، خوب، حتماً مجروح می شم. قسمت: ۱۶۲ همرزم شهید : اصغر فلاح زاده سال ۱۳۹۳ وقتی وارد سوریه شدم ، مسائل زرهی را در سوریه پی گیری می کردم و بیشتر بابچه های عملیاتی سروکار داشتم ؛به خصوص با بچه های ایرانی‌ ارتباطی تنگاتنگ داشتم. ده پانزده روزی از آمدنم به سوریه می‌گذشت. دریکی از ساختمان های عملیات در دمشق، حاج حسین رادیدم. باهم سلام‌ و احوال پرسی کردیم. حاج حسین، سر حرف را باز کرد و گفت «شما، لشکر فجری هستین؟». گفتم «بله.». من هم ازش پرسیدم که «شما کرمونی هستین؟». گفت «بله. ». هردو از نیروهای معاونت عملیات بودیم و محل استراحت مان در منطقه ی زینبیه دمشق بود. این باعث شده بود که بیشتر باهم باشیم. هر از گاهی ،زمان زیارت یا مراسم خاص، همدیگر را می دیدیم، کنار هم می نشستیم و صحبت می کردیم. خیلی خونگرم و صمیمی بود؛ انگار که سال ها همدیگر را می شناختیم. درقیدو بند دنیا نبود. وضعیت مالی خوبی داشت. مدتی که آنجا بود ،حقوق نمی گرفت. معلوم بود ارادت ویژه اش به ائمه ی بزرگوار و‌دفاع از حرمین شریف و احساس دینی که نسبت به دوستان شهیدش می کرد، اورا به این راه کشانده بود. عکس شهید حسین یوسف الهی ،از هم رزمان جنگ تحمیلی، توی جیبش بود و می گفت «من قول های بسیاری به این آدم داده ام و باید به این قول ها عمل کنم. ». تا این که درگیری شهر حماه شروع شد. به علت مسئولیتی که داشتم ،با من تماس گرفتند و گفتند که «فوری برین حماه و با آقای استوار و آقای علی نژاد (جانشین قرارگاه حماه) همکاری کنید و نگذارید که حماه سقوط کنه. ». زمانی که به حماه رسیدم، حاج حسین را دیدم. باهم خوش و بشی کردیم و رفتیم منطقه. برایم در منطقه توضیح داد که چی شد و چه اتفاقی افتاد ، و برگشتیم. 👇 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
💢زیبایی ببینیم «تا پای جان گوش به فرمان حضرت یار » 🔹احترام نظامی فرزند در محضر فرمانده کل قوا -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🦋 مگر می شود یادتو کرد کمی گریه نکرد به خدا بعد تو این دل به کسی تکیه نکرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani --------‐‐-------------------------------------------------
دلم تنگ است 😔 ۷روز تا چهارمین سالگرد حاج قاسم عزیز🖤 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم :روایات سوریه 🔸صفحه:273-274 🔻ادامه قسمت:162 همرزم شهید:اصغر فلاح زاده وضعیتی پیش اومد که می بایست یک روزه می رفتم شام.در همین یک روزی که رفتم وبرگشتم،قضیه ی محاصره شدن مسئول مهندسی قرار گاه ونجاتش توسط حاج حسین پیش آمده بود.وقتی از شام برگشتم،ماجرا را شنیدم. عملیات اینجا تمام شد.دیگر قصد نداشتیم عملیات را ادامه دهیم.می بایست تثبیت می کردیم وارتش سوریه می اومد عملیات را ادامه می داد.عقید سهیل،فرمانده ی یکی از یگان های ارتش سوریه،آمد.اقداماتی صورت گرفت،در نهایت،شهر خطاب هم گرفته شد.تا این که عقید سهیل برای عقب راندن مسلحین از مناطق شمالی شهر خطاب،تل ناصریه،زورابو زید،حلفایا وطبیبه الامام و....از سپاه تقاضای کمک کرد.قرار شد حاج حسین،همراه عبدالکریم و برادرش حسین وشماری از نیروهای دفاع وطنی ودفاع محلی قمحانه،کنار عقید سهیل بمانند تا اگر لازم شد،در جاهای خاص به وی کمک کنند. حین تصرف تل ناصریه،عقید سهیل،از دو محور،یکی از سمت غرب ما ویکی از سمت خطاب عملیات می کنه وزمانی که می خواد از دو طرف تل ناصریه بالا بره،از حاج حسین کمک می خواد.حاج حسین،همین که در خواست کمک عقید سهیل را می شنوه،با بچه ها جلو میره.حین تصرف ناصریه،در ساختمانی پای همین تل،ساختمانی بوده که بچه ها میگن این ساختمان را تصرف می کنیم و مقر فرماندهی قرار میدیم ومیریم کمک عقید سهیل،تل را تصرف می کنیم.بچه ها به خیال این که ساختمان خالی ست،به سمت ساختمان می روند. نزدیک های ساختمان،تانکر آبی بود که مسلحین،اطراف آن را با خاک پوشش داده بودند.یک نفر از مسلحین،داخل تانکر کمین کرده بود واز آنجا بچه هارا می زنه.مسلحین از دو طرف،بچه ها را محاصره می کنند.حسین سورین ودو نفر دیگر از بچه ها ی فوعه اسیر می شن.در دم سر این دو نفر را از بدن جدا می کنند.بچه ها با وجود دیدن این صحنه دلخراش وقساوت و سنگ دلی آن ها،اصلا ترس و هراسی به دلشان رخنه نمی کنه؛بلکه شجاعانه تا ۷ساعت مقابل دشمن می ایستندو آن ها را مجبور به عقب نشینی می کنند.در ادامه ی عملیات،مناطق یاد شده به تصرف کامل نیروهای خودی در می آید. حاج حسین از شهادت حسین خیلی ناراحت بود وغبطه می خورد.حسین،بچه ی قمحانه وشیعه بود.دو هفته مرخصی گرفته بود تا بره لبنان وبه مادر و فامیلش سر بزنه. ادامه دارد... 👇 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨