eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
🏷 سیره حاج قاسم در سحرهای ماه رمضان ▫️در ماه مبارک رمضان، هر شب ٢ ساعت قبل از اذان صبح بیدار مي‌شدند و نافله و قرآن و دعای سحر را مي‌خواندند و به سجده طولانی مي‌رفتند و استغفار می‌كردند... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
✍سیره زندگی سردار شهید عبدالمهدی مغفوری... 🔹در محل کارش میزش را بطرف قبله گذاشت و از دیگران هم خواست که میز خود را به طرف قبله بگردانند. 🔸او با اینکار نشان می داد که ما باید حتی نشستن خودمان را هم جهت دار کنیم... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
: ❗️همیشه بهترین آدمها اگر بدترین همراه‌ها را داشتند، شکست خوردند 🔻آدم اگر میخواهد قله‌ی بلندی بخواهد برود، اگر همراهانش افراد هم وزن این قله نباشند، در راه زمین گیرش میکنند. ✅ اما اگر آدمهای همراه این راه، افرادی بودند که نه تنها قله را می‌پیمایند، بلکه آدم را هم میگیرند میبرند همراه خودشان، انسان احساس اطمینان میکند. اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ‌_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
💐#مجید_بربری #قسمت_10 حرف سوریه،سینه به سینه و دهان به دهان،به گوش همه رسید.خیلی ها تعجب کردند و ه
💐 هفت ماه بعد یافت آباد_حسن و مهرشاد،دائی های مجید توی نمایشگاه،حسن پشت میز و مهرشاد روی صندلی کناری نشسته بود.حال هیچ کاری را نداشتند.دمق بودند.هر دو نگاه به هم می‌کردند و اشک اشک شان نم نم می‌ریخت. هرچه خواستند حرفی بزنند،کلامی برای گفتن نداشتند.چشم ها و صورتشان پف کرده بود.مهرشاد بیشتر از همه،از نبودن مجید می‌سوخت. باهم بزرگ شده بودند.مهرشاد فقط یک سال از مجید بزرگ تر بود.آخرش حسن به حرف آمد، _من باورم نمی‌شد مجید بره. _من فکر می کردم،خودش را میخواد برا مریم و افضل عزیز کنه. می گفتم داره با چند تا بچه هیأتی و بسیجی میره،به قول خودش جوگیر شده. _من روزهای آخر،یه بار بهش گفتم،الهی بری شهید بشی،تا ما از دستت راحت بشیم.گفت:حسن!من اون دنیا هم اگه برم،باز هم از جیبت میکَنَم.خیالت راحت،هیچ وقت از دستم خلاص نمیشی. _من فکر می کردم چون آقا افضل مدام بهش گیر میده،این کار رو بکن،اون کار رو نکن،میخواد یه مدتی باباش، دست از سرش برداره و خودش را از بکن و نکن هاش راحت کنه. _هرچی آبجی مریم زنگ میزد و گریه می‌کرد، میگفتم خواهر!خیالت راحت،این سوریه برو نیست.اگه هم بره،سر یه هفته برمیگرده. _چون همه ی کارهاش رو با شوخی و مسخره بازی رد می‌کرد، منم فکر می کردم، این هم مثل همه کارهاشه. _کسی باورش نمی‌شد، مجید سوریه باشه _من می گفتم چون یه مدتیه، تو تلویزیون و فضای مجازی،بحث سوریه داغه،اینم میخواد خودش رو،به این داغی ها بچسبونه.ولی کم کم یخش آب میشه. _حالا که مجید رفته و من و تو موندیم،با همه غصه های آبجی مریم و آقا افضل. حسن و مهرشاد به هم نگاه نمی‌کردند.سرشان را بردند سمت گوشی و گاهی اشک شان را از گوشه چشم پاک می‌کردند.دلشان برای صدای سلام مجید،بدجوری تنگ شده بود.وسط گریه،مهرشاد خنده اش گرفت.حسن چشمش گرد شد و نگاهش کرد. _مهرشاد خوبی؟چرا الکی می خندی؟ _یاد مجید افتادم. حسن هم قبل از این که مهرشاد چیزی بگوید،خنده اش گرفت.علت خنده اش را می‌دانست. هر دو بلند بلند می خندیدند. _حالا تو یاد کدوم خاطره اش افتادی؟ صدای خنده مهرشاد بلندتر شد. _مجید از بچه گی تا همین اواخر،شرّ و شیطون بود.هرکاری هم که میکرد،می انداخت گردن من.آخر بازی های توی کوچه مون ،آتیش یه دعوای حسابی رو روشن می‌کرد.این وسط منِ بیچاره،کتک می خوردم و خودش فلنگ را می بست .بعدش من کتک خورده بودم و اون پیش مامان و باباش عزیزتر بود. 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
🌺 نماز شب را ترک نکنید 🥀السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🥀 🌼 شادی روح بلند حاج قاسم و تمامی شهیدان در سحرگاهان فاتحه‌ای بخوانیم🌼
3.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍شهید حاج قاسم سلیمانی انتخاب فرماندهان جنگ از قبیل شوشتری برونسی چراغچی سفارشی‌ نبود اینها در کوره‌ آتش‌ جنگ انتخاب شدند... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍نیمه شب های فرمانده روایتی از فرمانده گردان ۴۱۰ که نیمه شب ها دستشویی های پادگان را تمیز می کرد شهید حاج احمد امینی... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج قاسم سلیمانی: والله، اُشهد‌بالله! سرآمد همه‌ی این روحانیت و این علما از مراجع ایران و مراجع غیرایران، این مرد بزرگِ تاریخی است، یعنی آیت الله العظمی خامنه‌ای. 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
1.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍اعزام به خارج شهید محمد حسین یوسف اللهی... 🔹پس از شیمیایی اول به اصرار مسئولین لشکر محمد حسین برای ادامه درمان به فرانسه اعزام می شود در پاریس محمدحسین با یکی از دوستان دوران تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد می کند آن دوست در مدت اقامت محمد حسین او را راهنمایی می کند شهر را نشانش می دهد و هر جا که نیازی بود به عنوان مترجم به او کمک می کند. 🔸او محمد حسین را به خوبی می شناخت از هوش و استعدادش باخبر بود و سابقة موفقیّتهای درسی اش را می دانست به همین سبب زمانی که محمد حسین می خواهد به ایران برگردد پیشنهاد عجیبی به او می دهد تو به اندازه کافی جنگیده ای چند بار مجروح شده ای به نظر من تو وظیفه خودت را به طور کامل انجام داده ای دیگر کجا می خواهی بروی همین جا بمان اینجا می توانی درس بخوانی و آینده درخشانی داشته باشی من آشنایان زیادی دارم قول می دهم هر امکانی که بخواهی برایت فراهم کنم. 🔹محمد حسین تشکر می کند و در جواب می گوید اینجا برای شما خوب است و دشتهای داغ جبهه های جنوب ایران برای من دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست اما حسین پسر غلام حسین آفریده شده برای دفاع و تا جنگ است و من زنده ام توی جبهه ها می مانم. 🔸هنوز دو ماهی از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت به زودی به ایران بر می گردد چشمانش کاملا خوب نشده بود و دکتر برایش عینکی تجویز کرده بود که نمره اش به راحتی پیدا نمی شد و آن دفعه هم به مصیبت و بدبختی در قم شیشه را پیدا کردیم چند وقت بعد که حالش بهتر شد به جبهه برگشت. 💢منبع کتاب حسین پسر غلامحسین صفحات ۱۹۳_۱۹۲ راوی فاطمه بذرافشان مادر شهید... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🤲 دلنوشته حاج قاسم به جهادگران جهاد سازندگی این سنگرسازان بی‌سنگر دوران پرافتخار هشت سال دفاع مقدس، و این شیرمردان گمنامی که حضورشان در دفاع مقدس «طوفان معنویت» بود. از «جهادی» نوشتن، یعنی تفسیر بر آیات جهاد نوشتن، بنابراین برای امثال من بسی سخت است دسترسی بر آن قله رفیعی که به بلندای آسمان است. شیرمردان گمنامی که حضورشان طوفان معنویت بود. هرچه بر قلم فشار می‌آورم تا بتوانم او را که بر بلندای لودر و بلدوزرش بر مرگ می‌خندید و ده‌ها تانک که او را نشان گرفته بود و باران گلوله‌هایی که بر او باریدن گرفته بود ترسیم کنم، فراوان او را دیدم درحالی‌که خون سرخش بر زین مرکب آهنینش ریزان بود. او را کنار پل خیبر دیدم؛ او را در اروند دیدم، درحالی‌که شط را از خون خود گلگون کرده بود. او را در مجنون دیدم؛ درحالی‌که دوده‌های باروت بر چهرۀ چون ماهش نشسته بود او را در وسط میدان مین دیدم درحالی‌که زمین را از خون خود پر از شقایق کرده بود. او را در کوه‌های سخت و سرد کردستان در سورن دیدم. او جلودار بود؛ آری او همیشه جلودار بود. همۀ خاکریزهای جبهه بوی او را می‌دهد، زیرا هر کیلومتر آن با خون ده‌ها جهادی احداث‌ شده است. به کجا بنگرم تو را ببینم ای اسطورۀ جهاد و شهادت؟ همه‌جای جبهه نشان از تو دارد. و هرکجا تو بودی آنجا مقاومت را دیدم. ایثار را ملاقات کردم، و شهادت آنجا میهمان بود درود بر تو ای «سنگرساز بی‌سنگر»! چه بگویم که قلم عاجز و زبانم الکن است؟ بهتر است دم فروبندم و خاضعانه و خاشعانه بگویم: «السّلام علیک یا خاصّه اولیاء اللّه»" اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹🤲
46.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍لحظاتی از عملیات والفجر ۱۰ گردان ۴۱۹ لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سردار شهید مهدی طیاری قسمت اول... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------