بچههای شهید مدافع حرم مهدی نعمایی به حاج قاسم گفتند:
«ما یک اتاق داریم که تمام وسایل بابا در آنجاست.» سردار گفتند: «بسیار خوب، برویم به اتاق بابا.» به همراه سردار به اتاق آقا مهدی رفتیم؛ سردار به در و دیوار اتاق آقا مهدی که قاب عکسهایی از شهید بود نگاه میکردند؛ عکسی از سردار و آقا مهدی بود. من در کمد را باز کردم تا سردار کفش و پوتین و لباسهای آقا مهدی را ببینند؛ سردار گفتند: «احسنت، احسنت به شما که موزه درست کردید، خیلی کار قشنگی بود.»
همسر شهید نعمایی ادامه میدهد: در این دیدار سردار وارد اتاق آقا مهدی شدند؛ دوستان آقا مهدی از خاک محل شهادتش چند عدد مُهر درست کرده بودند؛ من این مُهرها را به سردار نشان دادم و ایشان گفتند: «میخواهم با مهر تربت شهید در این اتاق نماز بخوانم.»
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
💐#مجید_بربری #قسمت_27 گلزار شهدای یافت آباد _اردیبهشت ۱۳۹۵ برای مجید و دیگر شهیدان خان طومان ،سنگ
💐#مجید_بربری
#قسمت_28
روز آخر و لحظه هایی که داشتند باهم خداحافظی می کردند :
_مجید،یعنی تصمیمت را گرفتی؟واقعا داری میری؟
_آره آبجی،من راهم رو تو زندگی پیدا کردم، به من نگید نرو.
_اگه رفتی و شهید شدی چی؟
_از بین دویست نفر،دوازده سیزده نفربیشتر شهید نمیشن.خیالتون راحت ،من لیاقت شهادت ندارم.
_ما که غیر تو،داداش دیگه ای نداریم،بعد از تو چی کار کنیم.
_تا خدا و حضرت زینب رو دارید من و می خواین چی کار؟
عطیه تاب نیاورد. نتوانست دم رفتن مجید، بغضش را نگه دارد،تا پشت سر برادر، به جای آب،اشک نریزد.اما حریف اشک نشد و زد زیر گریه.سرش را گذاشت روی شانه ی مجید.مجید سرش را بوسید.لرزش شانه ها و هق هق برادر، صدای گریه ی عطیه را بلند کرد.مجید سرش را برگرداند،تا خواهر گریه اش را نبیند.ساک کوچک وسایلش را برداشت و رفت.
عطیه آرام اشک هایش را پاک کرد،اما یک هو خنده اش گرفت. یاد دعواهایش با مجید افتاد.سال هشتاد و هشت بود.
_عطیه این تیشرتم خیسه،می خوام برم بیرون،زود برو سشوار بیار ،قشنگ خشکش کن.
عطیه رو ترش کرد و گفت:
_به من چه؟این همه لباس داری،یکی دیگه رابپوش،چرا گیر دادی به این لباس خیس؟
_من امروز این رو میخوام بپوشم،بدو تی شرتم را خشک کن.بدو بهت میگم.
و عصبانی شد.
عطیه چشم سفیدی کرد و روبه رویش ایستاد.
_نمیرم!
قبلش دعوا کرده بودند و دل عطیه پر بود،امتحان هم داشت.حسابی قاطی کرده بود.دستش را بلند کرد و محکم کوبید توی گوش مجید.به قدری محکم زد که ردّ انگشتانش، روی صورت مجید ماند.تا زد،دستپاچه شد،دوید توی اتاق و زار زار ،زد زیر گریه.دو سه دقیقه بعد،مجید در آستانه ی در ایستاد بود.نگاهی به عطیه کرد و پیش رفت.سرش را که روی زانو گذاشته بود،بلند کرد و گفت:
_پاشو پاشو،نمیخواد حالا گریه کنی .
به ثانیه نکشید،انگار آب روی آتش ریخته بود،گریه ی عطیه بند آمد.
خب دیگه حالا پُررو نشو،پاشو این تی شرت رو خشک کن.
آخرش هم آبجی ساناز دست به کار شد و خشکش کرد.اما هنوز سرخی ردِ انگشتان عطیه،روی صورت مجید بود.
دستانش را در هم پیچید،دست راستش را محکم فشار داد،طوری که انگار تنبیهش میکرد:(کاش این سیلی را به مجید نزده بودم.)😔
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🦋
شهید سلیمانی: جامعه ما خانواده ماست
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤ حاج قاسم عزیزم خیلی خیلی دلتنگتم...
دست هایم بگیرید عزیز دلم🤲
به دادم برسید فرمانده ی قهرمان...
🌹شب جمعه است...بی قرارم.. آواره ام آواره😭
شب زیارتی آقا سیدالشهدا(ع) ، مادرم، شهدا و رفقای شهید مدافع حرم...
❤شب عاشقی...
لحظه ی عاشقی...
به وقت ۱:۲۰ عاشقی...
به وقت شهادت حاج قاسم عزیز...
مجتبی سیاری
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
#جان فدا ؛
#شهیدالقدس ؛
#مکتب حاج قاسم عزیز ؛
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈کانال اطلاع رسانی:
برنامه ها،دوره ها،یادواره ها،راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،راهیان نور،روایت گری ها، دیدارها،اردوها و...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا از دیار هستی در نیستی خزیدیم
از هر چه غیر دلبر، از جان و دل بُریدیم
#ساعت-عاشقی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
🌹 مراسم هشتمین سالگرد شهادت عارف مجاهد مدافع حرم شهید ابراهیم عشریه ؛ (ابراهیمی که هادی مدافعین حرم
سلام، عرض ادب و احترام؛
🌹 مراسم هشتمین سالگرد شهادت عارف مجاهد مدافع حرم شهید ابراهیم عشریه الحمدلله با عنایت خداوند و مدد این شهید عزیز و حاج قاسم عزیز و لطف خانواده ی معظم و معزز شهید ، دیشب در منزل شهید با حضور خانواده های معظم شهدا، عاشقان شهدا، همرزمان شهید و استقبال پررنگ و عالی به خوبی برگزار گردید...
ابراهیم ممنونتیم...
ابراهیم دعوتنامه ی خاص فرستاده بود...
مهمونای خصوصی آقا ابراهیم همه اومده بودن...
آقا ابراهیم این قدر قشنگ و زیبا از مهمونای خصوصیش پذیرایی و میزبانی کرد...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
اجر همه ی مهمونای خصوصی با شهدا؛
سیاری
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
#جان فدا ؛
#شهیدالقدس ؛
#مکتب حاج قاسم عزیز ؛
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈کانال اطلاع رسانی:
برنامه ها،دوره ها،یادواره ها،راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،راهیان نور،روایت گری ها، دیدارها،اردوها و...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌹 مراسم نهمین سالگرد عروج و شهادت مبلغ و هادی عامل، حجت الاسلام والمسلمین محمدمهدی مالامیری
اولین شهید روحانی مدافع حرم کشور ؛
♦️در سالروز غم بار تخریب قبور ائمه مظلوم بقیع (علیهم السلام) به دست سفاکان منفور وهابیت ؛
🎤 با روایت گری همرزمان و دوستان شهید
و راویان شهدا ؛
همراه با مداحی ، روضه و ذکر توسل؛
⏰ زمان:
چهارشنبه ۲۹ فروردین ماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰
🕌 مکان: شهر قم، منزل این شهید عزیز ؛
در جوار بانوی کریمه حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)
⚘ویژه خواهران و برادران
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌷 جعبه ی بهشتی شامل: پرچم روی مزار و قبر مطهر آقا امام حسین(ع) ، تربت ناب و اصلی آقا سیدالشهدا(ع) ، انگشتر حاج قاسم عزیز و... فضای مراسم را عطرآگین تر خواهد کرد...
( ۱۴۴ امین)
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈 با توجه به محدودیت جمعیت، بزرگوارانی که تمایل دارند در این محفل شهدایی شرکت فرمایند، لطفا با ارسال نام و نام خانوادگی خود به صورت پیامک به شماره
۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ ثبت نام نمایند و آدرس منزل شهید خدمتشان ارسال می گردد.
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
#جان فدا ؛
#شهیدالقدس ؛
#مکتب حاج قاسم عزیز ؛
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈کانال اطلاع رسانی:
برنامه ها،دوره ها،یادواره ها،راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،راهیان نور،روایت گری ها، دیدارها،اردوها و...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
بخش اول؛
🌹 مراسم هشتمین سالگرد شهادت عارف مجاهد مدافع حرم
شهید ابراهیم عشریه ؛
(ابراهیم در ۲۴ فروردین ۹۵ در العیس حلب سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرشان ماند و
پس از ۳ سال و سه ماه به وطن بازگشت و در گلزار شهدای نکا پیکر مطهرشان به خاک سپرده شد)...
🎤 با سخنرانی : حجت الاسلام مومنی ، خاطره گویی همرزم شهید و روایت گری راوی؛
همراه با مداحی،روضه و ذکر توسل؛
⚘با حضور خانواده های معظم شهدا، همرزمان شهید و عاشقان و خادمین شهدا؛
⚘شب جمعه ، شب زیارتی آقاسیدالشهدا (ع) ، حضرت مادر و شهدا...
⏰پنج شنبه شب ۲۳ فروردین ماه ۱۴۰۳
🕌 شهر قم، منزل این شهید عزیز ؛
در جوار بانوی کریمه حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈فاطمه معصومه خانم دختر شهید ابراهیم، انگشتر حاج قاسم را در انگشت شون قرار دادن...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
❤جعبه بهشتی؛شامل:
پرچم روی مزار و قبر مطهر آقاامام حسین(ع)
/ تربت ناب و اصلی آقاسیدالشهدا(ع)
/ آب سرداب
/ پرچم گنبد حرمین آقاسیدالشهدا و آقا اباالفضل(ع)
/انگشتر و تکه ای از پیراهن حاج قاسم عزیز
/تربت پیکر مطهر شهدای گمنام، مدافع حرم و غواص
/هدایای متبرک و لباس مطهر شهدای:دفاع مقدس،مدافع حرم،مدافع امنیت و گمنام فضا و محیط این ویژه برنامه را عطرآگین تر و معنوی تر کرد...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
#جان فدا ؛
#شهیدالقدس ؛
#مکتب حاج قاسم عزیز ؛
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈کانال اطلاع رسانی:
برنامه ها،دوره ها،یادواره ها،راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،راهیان نور،روایت گری ها، دیدارها،اردوها و...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
💐#مجید_بربری #قسمت_28 روز آخر و لحظه هایی که داشتند باهم خداحافظی می کردند : _مجید،یعنی تصمیمت را
💐#مجید_بربری
#قسمت_29
عطیه یاد آخرین روزهای مجید افتاد.میرفت آموزشی و هیچکس باور نداشت که مجید هم مسافر سوریه باشد.حتی عطیه.یک شب نفس زنان ،خسته و کوفته آمد.
_میدونی چقدر امروز دویدم،تا اون طرف اتوبان؟میخواستم برم قهوه خونه، دوستام رو ببینم.
_آهان بله،رفتی قلیون بکشی،تو که میگی من برا همیشه قلیون رو ترک کردم. پس رفتی قهوه خونه چی کار کنی؟
_به قرآن میگم قلیون نکشیدم ،ترک کرده ام.واقعا هم ترک کرده م.واقعا هم ترک کرده م.فقط رفتم بچه ها رو ببینم و یه تمرینی هم برا دوره ام بکنم.حالا پاشو بیا پاها و شونه ام رو،یه کمی ماساژ بده،آش و لاش شده م.
_به من چه؟مگه تو دیوونه شدی؟وقتی ماشین داری ،چرا این همه راه رو بدو بدو میکنی ؟
_همه ی بدنم درد میکنه،مجبورم تمرین دو بکنم.جون من پاشو پاها و شونه هام رو یه کمی ماساژ بده.
عطیه بلند شد ،اما مثل همیشه،اول مجید را مهمان یک لگد کرد،بعد شانه هایش را آرام آرام ماساژ داد.یک ماه میشد که خواهر و برادر درست و حسابی هم دیگر را ندیده بودند.مجید درگیر آموزش های قبل از اعزام بود و کمتر میشد که کنار هم بنشینند یا بیرون بروند.
_مجید!اگه میرفتی بدنسازی ،این قدر استخونهات ورزیده نمیشدن،با چند ماه پیش،چقدر فرق کردی.
_نمیدونی چه کارایی که نمی کنم،تا بتونم توی تمرینات دوام بیارم.وَاِلّا از دوره و بعدم از اعزام حذف میشم.
عطیه سریادبود مزار برادر،خنده و گریه اش قاطی شده بود .کم پیش آمده بود که نماز خواندن مجید را ببیند.همان روزها که کنار دایی اش مهرشاد،در سولوقون بود.یک روز خانوادگی هوس کردند،تفریحی و سرزده به آنجا بروند.وقتی رسیدند،عطیه جلو افتاد.از طبیعت پاک و زیبای اطراف لذت میبرد،اما برای چند لحظه روی پله های سنگی میخکوب شد سرجایش.کمی بعد برای مجید دست تکان داد و کنار تختی ایستاد،که مجید روی آن،مشغول پوشیدن جورابهایش بود.
_کَلَک ،نگفته بودی تا حالا که نماز هم میخونی.
_حالا نمیخواستم که تو بدونی.نمیخوام همه جا رو پر کنی.
عطیه کنار یاد بود مجید که می نشست،حالش رو به راه میشد.هوا کم کم داشت تاریک روشن میشد.از مجید خداحافظی کرد و راه افتاد به سمت خانه.در راه یاد خوابی افتاد.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد..
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
هسته اولیه تشکیل لشکر پیادهنظام ۴۱ ثارالله، در سال ۱۳۵۹، افراد و گروههایی از استان کرمان بودند که پیش از جنگ ایران و عراق، در قالب کمیته در کردستان و سیستان و بلوچستان با ضدانقلاب مبارزه میکردند. مرکزیت این لشکر استان کرمان بود؛ اما نیروی انسانی آن بهجز از استان کرمان، از استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان نیز تأمین میشد. فرماندهی این لشکر از همان بدو تشکیل تا پایان جنگ بر عهده حاج قاسم سلیمانی بود.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬لحظه شهادت شهید #ابراهیم_عشریه
چه زیبا گلچین میکنی
خوبــــان عــــالــم را...!
و مـــن
مبهوت هر شهیدم
که چه زیبــــــــا میرود
تا عــــــــرش اَعــــــــلی!🕊
شادیروحمطهرشهداصلوات 🥀
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
💐#مجید_بربری #قسمت_29 عطیه یاد آخرین روزهای مجید افتاد.میرفت آموزشی و هیچکس باور نداشت که مجید هم
💐#مجید_بربری
#قسمت_30
قیافه مهرشاد و مجید شبیه هم بود.همه خانواده،منزل پدربزرگ مادری جمع بودند.سر سفره،عطیه حرفی با مهرشاد داشت که حواسش نبود و صدایش زد مجید.همان موقع دلش شکست .دلتنگ مجید بود😔.کسی متوجه حالش نشد.رفت توی یکی از اتاقهای خلوت و شروع کرد به اشک ریختن.زن دایی اش نگران ،به سراغش آمد.
_عطیه ،چی شده؟چرا اینجا نشستی گریه میکنی؟
_دلم برا مجید تنگ شده😭
عطیه را در بغلش جا داد.
_الهی من قربون تو برم که تموم غصه هات رو میریزی تو خودت.برا ملاحظه پدرومادرت،یه خنده ی دروغکی روی لبت می شینه. من میدونم بیشتر از همه،این دوری و برنگشتن مجید،به تو داره فشار میاره.همیشه هم به مامانم میگم،سر قصّه شهادت مجید،این عطیه است که درد جدایی،داره ذره ذره آبش میکنه. امشب پیش من بمون.
خوابید.الله اکبر اذان صبح را می گفتند ،که عطیه سرجایش نشست.چند دقیقه ای سکوت کرد.تکان نمی خورد،اطرافش را با نگاه می کاوید.
دوست داشت چیزهایی را که در خواب دیده،در بیداری هم ببیند.
مجید از در وارد شد،رو به رویش ایستاد و اشک هایش را پاک کرد و دستانش را زیر اشک هایش گرفت.گفت:دیگه گریه نکن،باشه؟عطیه حتی در خواب می دانست که برادرش شهید شده،فقط نگاهش می کرد.بُهت زده شده بود.ولی صدای مجید را می شنید:(بهت میگم دیگه گریه نکن.باشه؟)عطیه در جوابش آهسته گفت:باشه، و مجید رفت و بعد صدای اذان صبح بود که رویای مجید را،از چشمان عطیه برد.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------