eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐#مجید_بربری #قسمت_54 مجید عشقش مرتضی کری
💐 حسن آقا دایی مجید،بر زبان آوردن خاطرات خواهرزاده،برایش سخت بود.وقتی آقا افضل و مریم خانم داشتند راجع به مجید می گفتند،او دور از چشم بقیه اشک می ریخت .وقتی هم که می خواست،از مجید صحبت کند،چشمانش قرمز بود.حسن دایی چهارم مجید و رفیق اولش بود.مجید و مهرشاد دایی دیگرش،در یک گروه ده دوازده نفری،با هم رفیق بودند و بیشتر اوقاتشان را با هم می گذراندند.حسن در این جمع،به حسن لُر معروف بود.حسن به یاد ندارد ،مجید هیچ وقت دایی صدایش کرده باشد.میگفت((حسن لُر)).خودش میگوید: ))کاش هیچ وقت اینجا نمی نشستم.چون حرف زدن از مجید برای من سخت است.دوست داشتم من به جای مجید برای من سخت است.دوست داشتم من به جای مجید می رفتم.رفتن مجید،هیچ وقت در ذهنم نمی گنجید.فکر میکردم شوخی میکنه.مثل همه بیست و چندسال زندگی اش،به استثنای این اواخر،که شوخی شوخی سر کرد.می گفتم به قول خودش جوگیر شده.جوّ چند تا بچه هیأتی را گرفته که اومده اند قهوه خانه اش و بعد از چند وقتی تموم میشه و میره.هر بار که آبجیم نگران بود و به من زنگ میزد،با هق هق گریه میگفت:حسن،رفتنش قطعی شده،این داره میره.اگه بره من چه به سرم بریزم.ولی من در جواب اون گریه ها،از ته دل غش غش می‌خندیدم و میگفتم :آبجی،نگران نباش.این فیلم‌فیلمشه!این هم یه اذیت جدیده. جوگیر شده.چشمش به چهارتا بچه هیأتی افتاده.این جوری شده.از دور و برش که برن،برمیگرده پیش همون رفیق های قبلیش.قلیون و بقیه بساط.تو این قدر نگرانش نباش. ما فکر می کردیم مجید جوگیر شده،ولی نشده بود.جوی در کار نبود که مجید را بگیرد و رهاش کند.مجید در راهی قدم گذاشته بود،که به را های قبلی زندگی اش،پشت پا زده بود و شد حرّ مدافعان حرم.این که مجید را حرّ می گویند،کلی حرف پشتش هست.حرّ مدافعان حرم،این که مجید را حرّ میگویند،کلی حرف پشتش هست.حرّ اول لرزه به حرم اهل بیت انداخت.بعد هم سرش را روی پای ارباب گذاشت و به شهادت رسید.خیلی از حرفها در مورد مجید را، نه می‌شود نوشت و نه می‌شود گفت.ما یک سری خط قرمزهایی در جامعه داریم،که همه باید رعایت کنیم.یا شرع این خط قرمزها را گذاشته،يا عرف جامعه و ما ملزم به رعایتشان هستیم.مجید پا روی خط قرمزها هم گذاشته بود و بعضی کارها را که نباید انجام داد،انجام می‌داد. اما چون مجید لقمه حلال خورده بود،به گذشته اش پشت پا زد.لات بود،با لات و لوتهای محل م گشت،اما با مرام بود،صفا داشت. این طور بگم که مجید شبیه یه سری لاتها و لوطی های قدیمی بود،غیرت داشت.این لقمه حلالی که پدرش،سر سفره گذاشته بود و بعدها خودش نون حلال در می‌آورد،یک جایی خودش را نشون داد. 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
خدمات به سراسر کشور👇 در این ایام و به مناسبت برنامه مهم انتخابات ارائه خدمات ذیل الذکر را داریم👇 ✅ اعزام راویان تخصصی: _تبیین گفتمان ولایت _جهاد تبیین _انقلاب اسلامی _دفاع مقدس _جبهه مقاومت _سیره شهدا _پیشرفت و امیدآفرینی _مکتب حاج قاسم عزیز _تبیین گفتمان رئیس جمهور شهید و شهدای خدمت به عنوان الگو در انتخابات به 👇 _یادواره ها و کنگره های شهدا _راهیان مکتب حاج قاسم _راهیان نور _ گلزارهای شهدا و یادمان های شهدای گمنام _مراکز _سازمان ها _ادارات _مساجد _پایگاه ها _هیئات _ بوستان ها و پارک ها _ محلات _ منازل و روضه های خانگی و... ✅برگزاری دوره ها وکارگاه های آموزش تخصصی روایتگری و تربیت مربی :مکتب حاج قاسم،دفاع مقدس،سیره شهدا،جبهه مقاومت،پیشرفت،توانمندسازی وامتداد ابراهیم ✅اعزام کاروان راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی عزیز به استان کرمان؛ 👈 زیارت مزارمطهرحاج قاسم و شهدای کرمان؛ 👈 اجرای سین راهیان مکتب و برنامه های متنوع فرهنگی؛ باحضورتیم هادی،راویان تخصصی مکتب حاج قاسم،خانواده معظم شهدا، هماهنگی غذا،اسکان، ترابری و... ✅برگزاری مراسم یادواره ها،کنگره هاو بزرگداشت رییس جمهور شهید،حاج قاسم عزیز و همه ی شهدا بااعزام تیم کامل:(راوی،مجری،مداح و...) ⚘لطفادرخواست خود رابه شماره ۰۹۱۲۳۵۱۷۱۳۸ یا ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ اعلام فرمایید. ⚘⚘⚘⚘⚘ فدا؛ ؛ حاج قاسم عزیز؛ ⚘⚘⚘⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی: راهیان مکتب حاج قاسم عزیز/راهیان نور/ راهیان کربلا/راهیان قدس/روایتگری ها/ کنگره ها/یادواره ها/دوره ها/کارگاه ها/ویژه برنامه ها/دیدارها/اردوهاو... 👇👇👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | «مدیر» ▫️شهید حاج قاسم سلیمانی : مدیر باید خلاق باشد، نوآور باشد، مبتکر باشد، از دل بحران خلاقیت ایجاد بکند،بحران را دور بزند... 🎞 آپارات 🏷 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ فدا؛ ؛ حاج قاسم عزیز؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈 لینک کانال محتوایی مکتب حاج قاسم عزیز 👇👇👇 https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌شهید سلیمانی: اساس هر تحولی و ساده‌ترین راه هر تحولی و موفق‌ترین راه هر تحولی برمی‌گردد به مسئولین آن جامعه! -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
💐#مجید_بربری #قسمت_55 حسن آقا دایی مجید،بر زبان آوردن خاطرات خواهرزاده،برایش سخت بود.وقتی آقا افض
💐 از بامرام بودن مجید براتون بگم.ما سولوقون سفره خونه داشتیم.چون آب و هوای سولوقون خوب و جای خلوت و دنجی بود،اکثر میزهای ما رزرو می‌شد.آخر هفته ها هم،بیشتر میزبان هنرمندان و علی الخصوص بازیگرهای سینما بودیم.چون رفت و آمدش،از بعضی جاهاش کمتر بود.برای این که از دست عکس گرفتن و امضا دادن و این صحبت ها راحت باشند. میزها را رزرو می کردند و نصف سفره خونه را براشون قرق می کردیم.یک روز مجید با عجله اومد و از دم در بلند داد کشید؛حسن زود یه شیشلیک ،سالاد و نوشابه سفارشی بیار. _میزها همه رزرو هستن،بیا بشین همین جا پیش خودم بخور. _رزرو کشک کیه،زود بیار!عجله دارم. هیچ وقت نمی گذاشتم حرفش روی زمین بمونه.دست به کار شدم.گوشت هایی را که با استخوان از راسته ی گوسفند توی پیاز و زعفرون و فلفل دلمه خوابونده بودم،برداشتم.دو تا سیخ روی منقل گذاشتم و می گردوندم و در فکر بودم.شک هم کرده بودم .پیش خودم گفتم مجید این غذا را برا خودش نمی‌خواد. کباب را توی یه دیس فلزی گذاشتم،تزئینش هم کردم،چون مجید به غذا اهمیت می‌داد.اگه خوب نبود یا دورچینش ایرادی داشت،غذا را نمی‌خورد.حتما باید دورچین و مخلفات کامل می بود.براش بردم.دیدم روی یکی از دنج ترین میزها،یک پسر سیزده چهارده ساله نشسته که گونه هاش آفتاب سوخته است،پوست دستاش خشک و پر از ترکه.لباس درست و حسابی هم تنش نیست.بساط دست فروشی اش رو روی میز گذاشته بود.با چشمان گرد شده،به دور و اطرافش زل زده بود.نشسته و منتظر غذا بود.مجید را صدا زدم:مجید خاک بر سرت!این بچه را برا چی آوردی اینجا؟تو کی میخوای آدم بشی؟ _چی برا خودت پرت و پلا مرگی!داشت سر خیابون،زیر تیغ آفتاب که داغیش به صورت سیلی میزد،دست فروشی می کرد.بابا هم نداره.سر صحبت رو باهاش باز کردم .ازم پرسید شیشلیک چیه؟من تا حالا نخورده م،منم آوردمش بخوره و فکر نکنه،چیز خیلی مهمیه یا یه غذای خارجیه _مرد حسابی!میخوای بذل و بخشش کنی،از جیب من می بخشی؟ _برو ببینم بابا حال ندارم.مگه جیب من و تو داره؟ثوابش را شریک میشیم با هم. وقتی مجید سربازیش تموم شد ...،ناگفته نمونه. سربازی رفتنش هم ماجراهایی داشت.چه کارها که نکرد و چه نقشه ها که نکشید تا از زیر سربازی رفتن فرار کنه.یک مرتبه پاش را گذاشته بود و یکی از بچه ها،با ماشین از روش رد شده و پاش رو خرد و خمیر کرده بود.تا مدتی به بهانه شکستگی پا،خورد و خوابید و از پادگان رفتن فرار کرد.هوا گرگ و میش بود که آقا افضل هرروز،با ماشین میرفت دم پادگان،پیاده اش می کرد. خیلی از روزها ،پشت سر باباش برمی گشت تو پارک می نشست و ظهر هم می اومد خونه.بیست و یک ماه سربازیش بود ،باید هشت ماه خدمت میکرد که سیزده ماه شد.فاصله بین هشت تا سیزده ماه اضافه خدمت،گل کاری هاش بود.آقا افضل دو سال سابقه ی حضور در منطقه جنگی ((زبیدات))داشت و برای همین بقیه خدمتش را بخشیدند.به خاطر همین اداهایی که سر سربازی رفتنش درآورده بود،من می گفتم این آدم سوریه برو نیست.پوزخند میزدم و می گفتم؛سربازی رو که اجبار بود و کارت پایان خدمتش ،لازمش میشد؛نرفت،حالا داوطلب بلند میشه بره خودش دستی دستی بندازه جلو گلوله؟اون هم جلوی وحشی ترین آدم های روی زمین!خودتون و مضحکه این و اون نکنید و مدام نگید مجید راهی سوریه است. 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اشک‌های فرمانده 💔اشک و رثای شهید ابومهدی المهندس در مقبره شهدای اسپایکر -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
🚫در هیچ دوره‌ای از تاریخ، در زمان بربرها و تاتارها، حتی در حمله مغول، تاریخ شاهد این همه خشونت، توحّش و سختی نبوده است. 🚫۲۲۰۰ نفر از جوانان دانشکده اسپایکر عراق را دست بسته سر بُریدند و تیرباران کردند، هزاران زن و دختر ایزدی را بین خودشان به حراج گذاشتند و طفل نوزاد را از بغل مادرش جدا کرده و جلوی چشم مادر سوزاندند. در تاریخ همچین توحّشی نداشته‌ایم. 🎙سردار شهید حاج قاسم سلیمانی -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 انتشار برای نخستین بار ❤ قربان حاج قاسم عزیز بشم ... کاش همه ی ماها به ویژه مسئولین ، بصیرت و نگاه حاج قاسم عزیز را داشته باشیم... ▫️شهید حاج قاسم سلیمانی: فلسطین گردنه‌ای است که اگر دشمن بر آن مسلط شود، ما در تهران نمی‌توانیم بمانیم. ▫️ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ فدا؛ ؛ حاج قاسم عزیز؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈 لینک کانال محتوایی مکتب حاج قاسم عزیز 👇👇👇 https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
نماز صبح را با حاج قاسم خواندم گفت برو ببین حسین پورجعفری آمده یا نه؟ پشت در ایستاده بود به نماز، گفتم چرا این‌جا؟ چرا نیامدی داخل؟ گفت: من سال‌هاست نماز صبحم را این‌جا می‌خوانم. سردار شهید 🕊🌹 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
💐#مجید_بربری #قسمت_56 از بامرام بودن مجید براتون بگم.ما سولوقون سفره خونه داشتیم.چون آب و هوای سو
💐 سربازیش که تموم شد،به من پیشنهاد داد قهوه خونه بزنیم.پیشنهاد خوبی به نظرم می اومد.اون زمان زیاد به قهوه خونه ها رفت و آمد داشتیم و از اوضاع مالی شون بی اطلاع نبودیم.با یکی از دوستامون شروع به کار کردیم.اوایل،اوایل که میگم منظورم هفته اوله،مشتری آنچنانی نداشتیم.هنوز یک هفته نشده بود که قهوه خونه،هر نیم ساعت یک مرتبه،پر و خالی میشد.مجید با نصف بچه های یافت آباد رفیق بود و همه روی حساب او می اومدند.مجید با دسته های رفیق دو سه نفره گرفته،تا بیست نفره نمی نشست و قلیون می کشید و چایی هورت می کشید و بگو بخندش،تا چند مغازه اون طرف تر هم می رفت.قلیون کشیدنش به روزی پنج تا،بعد ده پونزده تا و حتی به بیست تا هم رسیده بود.ورق بازی هم رو شاخش بود.اگه نمی رفت وسط بازی دوستاش،اصلا انگار بازی،بازی نمیشد.مدتی بعد اون قهوه خونه رو فروختم به شریکم و یه زمین جهارصدو پنجاه متری خالی گرفتیم و شروع به ساخت کردیم.مجید هر جا میرفت،پیش همه ی دوستاش افاده می اومد و می گفت:قهوه ی خونه عرفان مال منه،کامل شد منتظرتون هستم. قهوه خونه توی خیابون عرفان بود و ما هم اسمش رو عرفان گذاشتیم.ولی بین بچه های یافت آباد و محله های دیگه به قهوه خونه ((مجید بربری))معروف بود.از چند ماه قبلش ،هرجا می نشست ،می گفت قهوه خونه خودمه،بیاین مهمون خودم.وقتی مشتری ها می اومدن و یه دل سیر قلیون می کشیدن و خوش می گذروندن و می خواستند برن،تازه موقع حساب کردن متوجه می شدند که قهوه خونه مال مجید بربری نیست و مال دایی مجیده. هشت ماه قهوه خونه عرفان را داشتیم و بعد جمع کردیم و رفتیم فرحزاد.فرحزاد،راهش یه کمی تا یافت آباد دور بود و مجید نیومد.رفیق هاش براش مهمتر از هرچیزی بودن.چون رفقاش هرروز نمی تونستند به فرحزاد بیان،مجید هم نیومد.گاهی دو سه هفته یه بار،سری به ما میزد.یک سال بعدش رفتیم‌سولوقون که سر و کله مجید دوباره پیدا شد.مدتی که قهوه خونه رو داشتیم،صبح تا ظهر می رفتم شهرداری.چون کار قهوه خونه از سه چهار بعدازظهر تا دوازده شب بود. یه مدت کمر درد ناجوری منو گرفت،به جای خودم مجید رو گذاشتم. صبح بازیافت های شهرداری رو جمع می‌کرد. یه سال نیسان من دستش بود و کار می کرد. سال نور و یک بود.هشت صبح شروع میکرد،ده صبح توی قهوه خونه حاج مسعود ،بساط قلیون کشیدن و شوخیش به راه بود. ماهی دو میلیون تومن ازم می گرفت،تازه روزی چندتا بار مجانی ،واسه دوستاش جابجا میکرد. 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------