eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی انسانی به خدا وصل شد، همه‌اش می‌شود مغناطیس الهی، جذب می‌کند، این شهید است. ♥️🕊 -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷جوانی که دستور «شهید حاج قاسم سلیمانی» را اطاعت نکرد! 💠🔸💠🔸💠 《پرسیدم: می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من به قرارگاه خبر نمی‌دهم. گفتم: حاج قاسم ناراحت می‌شود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن می‌کنم.》 🌤🌹🌿 🌺«حسین یوسف‌الهی» را همه بر و بچه‌های لشکر ۴۱ ثارالله مثل ستاره‌ای می‌دانستند که درخشان‌تر از ستاره‌های کویر کرمان است. او جوانی است که در روزهای جنگ جانشین فرمانده واحد اطلاعات لشکر خودش بود و به خاطر پاکی‌اش،به صفای باطنی دست یافته و بعضی از راز و رمزهای پیرامون خود را کشف کرده بود. ⭕آن چه خواهید خواند، یکی از خاطرات این عارف جوان و مجاهد است که پس از تطبیق روایات چهار نفر از همرزمانش(حمید شفیعی، علی نجیب زاده، مرتضی حاج‌باقری و ابراهیم پس‌دست)به این ترتیب ثبت شده👇 💥در سال ۱۳۶۲ بعد از عملیات خیبر، «لشکر ثارالله» در محور «شلمچه» مستقر شد. 🔻 بین مواضع رزمندگان اسلام و دشمن حدود چهار کیلومتر آب فاصله بود و رزمندگان برای شناسایی مواضع دشمن می‌بایست از آن عبور می‌کردند. 🌷یک شب که با موسایی‌پور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آن‌ها از ما جدا شدند و جلو رفتند. 🍃مدتی که تاخیر کردند، فکر کردیم کار شناسایی‌شان طول کشیده، منتظرشان ماندیم. وقتی تاخیرشان طولانی شد فهمیدیم برای‌شان اتفاقی افتاده است. 🥀با قایق جلو رفتیم، هر چه گشتیم اثری از آن‌ها نبود. بالاخره کاملا از پیدا کردن‌شان ناامید شدیم و فرصت زیادی هم برای مراجعت نداشتیم. بناچار بدون آن‌ها عقب برگشتیم. 🔅 «حسین یوسف‌الهی» با دیدن قایق ما جلو آمد. ماجرا را که تعریف کردیم، خیلی ناراحت شد. ☘شهادت بچه‌ها یک مصیبت بود و اسارت‌شان مصیبتی دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچه‌ها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. 🍂حسین سعی کرد هر طور شده خبری از بچه ها بگیرد. او ما را برای پیدا کردن بچه ها به اطراف فرستاد ولی همه دست خالی برگشتیم. 🌴حسین به خاطر حساسیت موضوع، با «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر تماس گرفت و او را در جریان این قضیه گذاشت. ⚘حاج قاسم هم خودش را رساند و با حسین داخل سنگری رفت و مشغول صحبت شدند. وقتی بیرون آمدند، حسین را خیلی ناراحت دیدم. پرسیدم: چی شد؟ 🏵گفت: حاجی می‌گوید چون بچه‌ها لباس غواصی داشته‌اند، احتمال اسارت‌شان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم. 🌾پرسیدم: می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من الان به قرارگاه خبر نمی‌دهم. گفتم: حاجی ناراحت می‌شود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن می‌کنم و فردا می‌گویم برای آن‌ها چه اتفاقی افتاده است. 🍀بعد از این که حاج قاسم رفت، باز بچه‌ها با دوربین همه جا را نگاه کردند و تا جایی که امکان داشت جلو رفتند، ولی فایده‌ای نداشت. 🌼صبح روز بعد که در محوطه مقر بودیم، حسین را دیدم . با خوشحالی به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم صادقی را. پرسیدم: کجا هستند؟ 🥀گفت: جایی نیستند. دیشب آن‌ها را خواب دیدم که هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سر او. بعد گفت: چهره اکبر خیلی نورانی‌تر بود. می‌دانی چرا؟ گفتم: نه. 🌹گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمی‌شد. ولی حسین این‌طور نبود. نماز شب می‌خواند، ولی اگر خسته بود نمی‌خواند. 🌿دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد مانده بود. 🌻بعد گفت: دیشب اکبر توی خواب به من گفت: ناراحت نباشید عراقی ها ما را نگرفته اند. ما برمی‌گردیم. پرسیدم: اگر اسیر نشده‌اند چطور برمی‌گردند؟ 🍃گفت: احتمالا شهید شده‌اند و جنازه های شان را آب می‌آورد. پرسیدم: حالا کی می‌آیند؟ خیلی راحت گفت: یکی شب دوازدهم و آن یکی شب سیزدهم. پرسیدم: مطمئن هستی؟ گفت: خاطرت جمع باشد. 🏵شب دوازدهم، از اول مغرب، مرتب لب آب می‌رفتم و به منطقه نگاه می‌کردم که شاید خواب حسین تعبیر شود و آب جنازه بچه‌ها را بیاورد ولی خبری نمی‌شد، اواخر شب خسته و ناامید به سنگر برگشتم و خوابیدم. 🕊حوالی ساعت  ۴ صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم. اکبر بختیاری که آن شب نگهبان بود، مضطرب و شتابزده گفت: حاج حمید زود بیا این‌جا، چیزی روی آب است و به این سمت می‌آید. حاج اکبر (مسئول خط) و حسین هم لب آب ایستاده بودند. ⚡مدتی صبر کردیم دیدیم جنازه شهید صادقی روی آب است. حسین جلو رفت و آن را از آب گرفت. شب سیزدهم هم حدود ساعت دو یا سه شب بود که موج های آب پیکر اکبر را به ساحل آورد و خواب حسین کاملا تعبیر شد. -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗨️انگارخودآقا هم؛ حاج قاسم را زیارت میکنه ویه لحظه متوجه میشه همه دارن نگاهش میکنن -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
سیره و سبک زندگی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی... 💢فرمانده‌ای که کفش‌های رزمندگان را جفت می کرد... 🔹حاج قاسم به هیچ عنوان خودش را در قالب یک فرمانده نمی دید و گاهی کارهایی می کرد که هیچ فرماندهی انجام نمی داد. 🔸در دشت عباس که برای رزم شبانه اردویی زده بودیم ایشان همراه با همه رزمندگان در تپه ها در ارتباط بود و حتی یادم هست در شبی که همه رزمندگان خواب بودند و حاج قاسم کاری نداشت و بیکار بود بلند شد و کفش های تک تک بچه ها را جفت می کرد و پتو روی بچه ها می کشید. 🔹پس از پایان جنگ هم در خدمت حاج آقا بودیم تا بحث ناامنی جنوب شرق و حضور اشرار در این منطقه از کشور مطرح شد. 🔸یکی از ویژگی های حاج قاسم بحث رأفت و مهربانی ایشان بود. 🔹در این عملیات‌ها در ابتدا مقرر شد که ما از طرف حاج قاسم نامه‌هایی را برای سران اشرار ببریم. 🔸ایشان به شدت به ما تأکید داشتند که در هنگام برخورد با این افراد حق ندارید توهینی به آنها کرده و یا با بی‌احترامی صحبت کنید آنها مثل برادرانتان هستند که باید به راه راست هدایت شوند. 💢راوی زین العابدین حسنی سعدی از همرزمان شهید حاج قاسم سلیمانی... -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💠💠💠 💠💠 💠 "پسرم قاسم" -ششم 🌷محمد قاسم اسدی گندمانی 🌷پدر:عباس اسدی گندمانی فوق لیسانس مدیریت مربی قرآن 🌷مادر: فریبا جعفری ۱۲ امامی طلبه خانه‌دار شهر بروجن استان چهارمحال بختیاری 🌷محمد قاسم فرزند اول ماست. تیر ماه ۱۴۰۰ متولد شد. بعد از شهادت سردار من و همسرم تصمیم گرفتیم اگر خداوند فرزند پسری به ما عنایت کند اسم "حاج قاسم" را زنده نگه داریم این شد که تصمیم گرفتیم اسمش را محمد قاسم بگذاریم.اعضای خانواده هر دوی ما استقبال کردند. همه نام محمد قاسم را دوست داشتند و تحسین کردند... 🌷همسرم محمد قاسم را با صوت‌های ملایم قرآن می‌خواباند و برایش لالایی و شعرهای مذهبی می‌خواند. من هم گاهی برایش مداحی زمزمه می‌کنم. هر بار که اسمش را صدا می‌زنیم، می‌گویم: انشاالله سردار ما را شفاعت کند و دعاگوی تو باشد... 🌷برای من اخلاص و تواضع شهید سلیمانی سرمشق است. از خدا می‌خواهم محمد قاسم ما هم همین‌ها را در وجود خودش داشته باشد. وقتی بزرگ شد به او خواهیم گفت: "نام تو نام یک قهرمان است" قهرمانی که همه به وجودش افتخار می‌کنند. باید به خودت ببالی که نام کسی را داری که نه تنها ملت ایران بلکه جهان به او افتخار می‌کنند... -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💠عارف شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضای گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ،شهادت، اسارت و زنده ماندن و دقیقاً همان شد... ✅ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم!✋ صورت افرادی را که دورش نشسته بودند از نظر گذراند . نگاهش بر چهره ی «جمال زاده» ثابت ماند . دو دوست مدتی به هم زل زدند و بعد لبخند بر لبانشان نشست . علی گفت : «دست به کار شوحسین جان! اگر نامه ای ، وصیتی می خواهی بنویسی ، بنویس! فردا که عملیات شروع بشود ، برای تو برگشتی نیست .» جمال زاده جواب داد :« نوشته ام حاجی .این قدرها هم حواسم پرت نیستم.» مهدی گفت :« بقیه چی ؟ جمال زاده را گفتی، بقیه را هم بگو .» علی گفت : « خودتان می بینید .» « - می خواهیم از زبان تو بشنویم .» « بگو حاجی !نکند فکر می کنی ما ترسیدیم ؟» آنقدر اصرار کردند تا مجبور شد دوباره به حرف بیاید . « باشد . می گویم اول از همه این را بدانید که این عملیات ، عملیات شهادت خواهد بود .هرکسی آرزوی شهادت داشته باشد ، در این عملیات خواهد رفت . ما افراد زیادی را ازدست خواهیم داد هم از فرمانده ها هم از برادرهای دیگر . خود من هم جزء اولین نفرها خواهم بود . قبلاً به مهدی گفته ام . من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم . آنجا از شما خداحافظی می کنم . بعد از آن خودتان باید راه را ادامه بدهید...» سکوت سنگینی بر چادر حاکم شد . تا مدتی کسی جرات نمی کرد چیزی بگوید . بالاخره مهدی بود که سکوت را شکست : « غلام چطور !» علی گفت : « غلام هم ان شاالله رفتنی است .» « من چطور حاجی ؟» « تو ماندنی هستی ...» « جواد چطور؟» « جواد زخمی می شود.» مهدی نگاهش را در چادر چرخاند . امراللهی گوشه چادر نشسته بود . گفت :« امراللهی چطور؟» علی گفت : « ایشان هم شهید می شود » «سید کاظم چطور؟» « او هم رفتنی است .» « ناصر چطور؟» « به ناصر نمی شود زیاد امیدوار بود ؟» « رضا چطور؟» «رضا هم شهید می شود .» ناصر گفت :«اگه رضا شهید بشود ، تکلیف محمود چه می شود؟ بیچاره بدون رضا دق می کند . شما که می دانید ، این ها همه جا با هم هستند .»محمود گفت :«اگر قرار بر شهید شدن باشد ، ما باید هر دو شهید بشویم .» علی گفت : « نترس محمود جان ! شما همراه هم خواهید بود .تازه اگر رضا هم نبود ، باز من تو را تنها نمی گذاشتم . ما با هم سال های زیادی را گذرانده ایم . ایام تحصیل در یزد را فراموش کرده ای ؟ چه شب هایی که با هم بیدار مانده ایم و زل زدیم به درس ومشق ،چه روزهایی که از دقوق آباد تا سه قریه پیاده رفته ایم . مگر می شود ما برویم وتو بمانی ؟.» محمود آرام شد و چشم دوخت به رضا. مهدی گفت : «نجمیان چطور حاجی ؟ نجمیان هم شهید می شود یا اینکه می ماند تا به داد چای خورهای دیگری برسد.» نجمیان برگشت و مهدی را نگاه کرد . علی گفت :« نجمیان هم شهید می شود .» مهدی دور تا دور چادر چشم چرخاند و گفت :«پس هیچی دیگه حاجی . بگو همه شهید می شوند فقط من و جواد می مانیم .» دست بر سینه گذاشت و رو به دیگران سرخم کرد. « آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم !» ناصر گفت: «چیزی از قلم نیفتاد ؟» و حسین را نشان داد. مهدی انگار که تازه یاد حسین افتاده باشد ، پرسید :«اصل کاری را فراموش کرده ام. درباره حسین بگو حاجی !» علی دست انداخت دور گردن برادر . صورت او را بوسید . لحظه ای چشمهایش را بست . سر فرو برد در شانه ی او .او را بویید . سر بالا آورد. « حسین هم شهید می شود . برو برگرد ندارد.» نجمیان داد زد :«اشتباه شد حاجی . اشتباه شد . برو دارد اما برگرد ندارد.» همه خندیدند و علی بار دیگر حسین را در میان بازوانش فشرد. « سرنوشت همگی همان شد که حاج علی محمدی پور گفته بود .» -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
~🕊 💌 هروقت‌می‌رفت‌گلزارشهدا قبور شهدا‌ رومی‌شست‌ و می‌گفت: من‌مزارشهدارو می‌شورم‌ به‌ امید اینکه‌ اونها هم‌ غبار از دلم‌ بشورند🌱 ❤️🕊 -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💢 شهدای راه قدس در یک قاب -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝دلنوشته شهید حاج قاسم سلیمانی: ✅عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می‌شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می‌شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می‌افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می‌گذارند، در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمالِ مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد. ✅اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند. ✍🏼قاسم سلیمانی، ١٣٩۵/٨/١٠، حلب -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠💠💠 💠💠 💠 "پسرم قاسم" -هفتم 🌷قاسم حسین‌زاده 🌷پدر: علی حسین‌زاده فوق دیپلم مدیریت محیط بان 🌷مادر: زهرا غلامی تحصیلات ابتدایی خانه‌دار روستای کوی حیدر شهر بشاگرد استان هرمزگان 🌷قرار گذاشته بودیم اسم پسرمان را رضا بگذاریم. اما شهادت حاج قاسم نام او را عوض کرد. من محیطبان هستم و روز شهادت حاج قاسم توی کوه بودم. تلفن همراه در کوه و کمر آنتن نمی‌دهد. من و همکارانم بی‌خبر از همه جا مثل هر روز در حال انجام ماموریت بودیم. وقتی به منطقه امواج آنتن رسیدیم، اولین خبری که دریافت کردیم، شهادت حاج قاسم سلیمانی بود. حاله ما دست کمی از حال بقیه نداشت. باید جوری ادای دین می‌کردیم... 🌷نامگذاری پسرمان بخشی از این ادای دین بود. وقتی از بیمارستان به خانه رفتیم. همه خانواده بچه را بغل می‌کردند و حاج قاسم صدایش می‌زدند... پدر خودم هم شهید است. محمد حسین‌زاده تنها شهید روستا... 🌷همه اهل روستا هم از اسم حاج قاسم ما خوشحالند و او را حاج قاسم سلیمانی صدا می‌زنند... 🌷خداوند قبل از قاسم، محمد و حسین و حسن را به ما عنایت کرده بود و لطفش به تولد قاسم ادامه پیدا کرد. دلم می‌خواهد قاسم ما پاسدار شود. یک سپاهی شجاع و با رشادت مثل "حاج قاسم" قاسم ، نامی است که کهنه نمی‌شود... -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ما این لباس را کردیم تنمون که پاسدار باشیم پاسدار یعنی چی ، یعنی هم این دنیا را دارد هم آخرنت... احمد کاظمی -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥زیباترین تعریف درباره شهادت که تا الان شنیدم همین بیانات حضرت آقا بوده👌 -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
سردار حاجی‌زاده: ما معنی عزیز از دست دادن در غربت را می‌دانیم...💔 -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
31.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤ حاج قاسم عزیزم خیلی دلتنگتم... دست هایم بگیر عزیز دلم 🤲 🌹 به دادم برس مرد و فرمانده ی قهرمان... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈 من اومدم بگم فقط که... یه جوری شرمنده ام ازت که... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 🌹شب جمعه است... بی قرارم... بی قرار... آواره ام... آواره ...😭 ❤ شب زیارتی ارباب مان آقاسیدالشهدا(ع) ، حضرت مادرمان، شهدا و رفقای شهید مدافع حرمم... ❤شب عاشقی... لحظه ی عاشقی... به وقت عاشقی... به وقت ۱:۲۰ عاشقی... به وقت شهادت حاج قاسم عزیز و یاران باوفایش... به یاد حاج قاسم عزیز، سیدحسن نصرالله، شهید نیلفروشان و همه ی شهدا... ❤ دل تون شکست...دعا کنید... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ جان فدا؛ شهیدالقدس؛ مکتب حاج قاسم عزیز؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی: راهیان مکتب حاج قاسم عزیز/راهیان نور/ راهیان کربلا/راهیان مقاومت/راهیان حرم/راهیان قدس/ راهیان وطنی و گلزارگردی/روایتگری ها/کنگره ها/یادواره ها/دوره ها/ کارگاه ها/ویژه برنامه ها/دیدارها/گردشگری ها/اردوها و... 👇👇👇 https://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🎥 روحیه‌تون رو‌ نبازید... بی تعارف، روزهای سخت و تلخی بر جبهه حق می‌گذرد؛ اما در جبهه حق، شکست معنا ندارد! -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
💠💠💠 💠💠 💠 "پسرم-قاسم" -هشتم 🌷قاسم بیرجندی 🌷پدر: ناصر بیرجندی بازنشسته نیروی انتظامی تحصیلات دیپلم 🌷مادر: معصومه ثمین‌زاده شغل خانه‌دار و تحصیلات دیپلم شهر کرمان 🌷من اهل کرمانم. بارها حاج قاسم را در محافل و مجالس و مراسم دیده بودم. مثل یک همشهری راهپیمایی روز قدس و ۲۲ بهمن اگر در کرمان بود حتماً به دیدنش می‌رفتم... 🌷خداوند به ما یک پسر داده است. متولد سال ۱۳۷۴ است و حسابداری خوانده و ازدواج کرده است. دلمان می‌خواست یاد و نام "حاج قاسم" در خانواده ما هم باشد... 🌷در جمع خانوادگی تصمیم گرفتیم پسرم آقا منصور را قاسم صدا بزنیم. همه مان از این تصمیم خوشحال هستیم. از این تاریخ آقا منصور ما شد ،حاج قاسم... 🌷قاسممان را که در آغوش می‌گیریم حس و حالمان فرق می‌کند. دقیقاً یاد لحظه‌هایی می‌افتم که آقا آغوششان را برای حاج قاسم باز می‌کند... آقا منصور می‌گوید: کاش از اول تولد اسمم را قاسم گذاشته بودید. در این یک سال یاد حاج قاسم توی خانه ما زنده مانده است. حالا بعضی از اهل فامیل و دوستان می‌خواهند اسم پسران آینده‌شان را قاسم بگذارند. آقا قاسم ما کارگر کارخانه است. به او می‌گویم سعی کن مثل حاج قاسم مرد میدان باشی در کار خودت. 🌷حاج قاسم باید همانطور که امام خمینی رحمت الله علیه برای ما ماند، بماند. نباید فراموش شود... -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷☘ اگر می‌خواهید تاثیرگذار باشید اگر می‌خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید ما راهی به جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم.. شهید -فدا❤ حاج قاسم 💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------