همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم.... تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم.
وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند،
قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد!
همان جا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟! همه اینها را میدانم! من با تو زندگی میکنم مصطفے».
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسر شهید
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
39.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| روایت سردار باقرزاده از تفحص شهیدی که در عالم رویا خود را مسئول گلهای باغ امام حسین علیه السلام در بهشت معرفی کرد؛
این خاطره در محل تفحص شهید علیرضا کنی بیان شده است.
🌷 شهید علیرضا کنی در سال 94 در منطقه جزیره مجنون جنوبی تفحص گردید.
#محرم
#امام_حسین🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
سلام علیکم؛
عرض ادب و احترام؛
شهر کریمان و مزار مطهر حاج قاسم عزیز و شهدای عزیز کرمان نایب الزیاره هستم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
http://eitaa.com/sayarimojtabas
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 حال و هوای گلزار شهدای کرمان
🌷 مناجات و روضه در کنار مزار مطهر حاج قاسم سلیمانی و شهدای عزیز در گلزار شهدای بین المللی کرمان
🌷 سحر جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
⚘ نایب الزیاره هستم...
http://eitaa.com/sayarimojtabas
سرمان میرفت هیئتمان نمے رفت: رایه العباس چیذز، دعاے ڪمیل حاج منصور در شاه عبد العظیم (ع)، غروب جمعه ها هم میرفتیم طرف خیابان پیروزے هیئت گودال قتلگاه، حتے تنظیم میڪردیم شبهاے عید در هیئتے ڪه برنامه دارد، سالمان را تحویل ڪنیم.به غیر روضه هایے ڪه اتفاقے به طورمان میخورد، این سه تا هیئت را مقید بودیم.
#امام_حسین ع
#راوی: همسر شهید
#شهید_محمدحسین_محمدخانی💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فرمانده بودم پادگان زیاد برق میرفت یک روز عارف اومد گفت:حاج آقا تا برق میره بچه ها از ترس پتو میچسبند به دیوار و فریاد میزنند یا ابوالفضل؛ میشه دستور بدید جشن پتو غدقن بشه.
حسابی خنده ام گرفت. گفتم اسمت چیه گفت عارف. گفتم بیرون وایسا.
تماس گرفتم گفتم بیایید عارف رو بندازید تو پتو تا بیشترین حد ممکن بندازیدش بالا! :)
یادش بخیر اولین آشنایی من بود.انقدر این بچه نجیب و مودب بود که حدو حساب نداشت .
به نقل از همرزم بزرگوار شهيد 🌱
#شهيد_عارف_كايدخورده ♥️
رهروان #امام_حسین ع
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
عکس حجلهای سه نفره
دی ماه 1365 بود. گردان حمزه در خط مقدم ارتفاعات قلاویزان در مهران، آن روز دوربین را آوردم رفتم دم سنگرشان تا با هر کدام از بچه ها عکس بیندازم.
از هر سه نفرشان خواستم از سنگر بیرون بیایند. هر سه را کنار هم ایستاندم و درحالی که خواستم عکس بگیرم، گفتم: یه عکسی ازتون می گیرم که هر کی دید و فهمید، خنده اش بگیره.
امینی با تعجب پرسید: "بخنده؟ واسه چی؟ مگه ما چمونه؟" که گفتم: خنده دارتر از این می خوای که هر سه تایی تون متولد 1348 هستید؟ تو با این ریشت و محسن با این جثه کوچیک و احمد با این هیکل درشت!
ده روز بعد ما را به منطقه عملیاتی کربلای پنج در شلمچه بردند
دو سه روز بیشتر نگذشته بود که هر سه جوان 17 ساله که در مهران ازشان عکس گرفته بودم، در شلمچه به شهادت رسیدند.
ستار امینی؛ شهادت: دوشنبه 6 بهمن 1365 مزار: بهشت زهرا(س) قطعه 29 ردیف 23 شماره 5
محسن کردستانی شهادت: سه شنبه 7 بهمن 1365 مزار: بهشت زهرا(س) قطعه 27 ردیف 88
احمد بوجاریان شهادت: چهارشنبه 8 بهمن 1365 خاکسپاری: 17 تیر 1375 مزار: بهشت زهرا(س) قطعه 28 ردیف 43 شماره 20
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حس میکنم انگار نزدیک ظهوریم..
#استوری
#حاج_قاسم🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
عصر جمعه، حاجی را به اتاق عمل بردند، قبل از رسیدن دکتر، کنار هم نشستیم و حاجی مثل همیشه دعای «سمات» را خواند. او را از زیر قرآن رد کردم، پرستارهای انگلیسی با تعجب به ما نگاه میکردند، در آخرین لحظه گفت: «سوره والعصر را بخوان تا گریه نکنی.» زهرا دختر کوچکمان پشت در اتاق عمل ایستاد و با مشت به شیشه میزد و مدام میگفت: «بابایم را کجا میبرید؟»
....پرستارها نیز با او گریه میکردند، بعد از ساعتی عمل به پایان رسید، صورت حاجی خونآلود بود. زهرا دوباره شروع به گریه کرد. اکبر برای یک لحظه با تمام وجود داروهای خوابآوری که به او داده بودند، چشمانش را گشود و گفت: «جانم! عزیز بابا.» دکتر قبل از عمل گفته بود، شش تا هفت ماه بیشتر زنده نمیماند. پرستارها هم این موضوع را میدانستند، و با مشاهده گریههای زهرا و نگاههای بیقرار اکبر برای او، یكباره شروع به گریه کردند. کمی که گذشت، میگفت: «حساب کن، چقدر از شش ماه مانده؟!»
مدتی بعد همزمان با ماه محرم به ایران بازگشتیم. حاجی اعتقاد داشت، شفایش را باید از اباعبدالله بگیرد. در راه برگشت، گفت: «سه ماه که در لندن گذشته است، سه ماهش هم در ایران میگذرد.» روزهای آخر حال عجیبی داشت؛ میگفت: «من عاشق شهادتم» و بالاخره در حالی که زیارت عاشورا را قرائت میکرد، پس از سالها صبوری در تحمل درد و رنج حاصل از مجروحیت شیمیاییاش در سحرگاه پنجم شهریور ماه ١٣٧٥ به شهادت رسید.
#محرم
#امام_حسین ع
#پای_انقلاب_حسین
#خون_دلها_خورده_ایم..🍃
#جانباز_شهید_اکبر_آقابابایی🌱
راوى: همسر شهيد
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#حاج_قاسم
#پای_درس_سردار🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
حاج حسین میخواست بره فاو، ماشین رو برداشت و رفت. ساعتی بعد دیدم پیاده داره برمیگرده! گفتم: چی شده؟ چرا نرفتی؟ ماشینت کو؟ حاجی گفت: داشتم رانندگی میکردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد؛ مثل اینکه....
مثل اینکه مراجع تقلید فرمودند؛ رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی حرامه، منم یک دستم قطع شده و رانندگی کردنم خلاف قانونه!! تا این حکم شرعی رو شنیدم ماشین رو زدم کنار جاده و برگشتم یه راننده پیدا کنم که منو ببره فاو....
#شهید_حاج_حسین_خرازی❤️
#رهروان #امام_حسین ع🌱
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani