eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم :روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۱۱-۳۱۲ 🔻قسمت: ۱۸۷ همرزم شهید: رضا سلیمانی حسین را بعد از این که مجروح شده بود ،برای ادامه ی درمانش انتقال دادند به ایران. مدّتی در بیمارستان فاطمة الزهرا ی کرمان بستری بود. روزی رفتم عیادتش. به هر طریقی بود ،خانمش را راضی کردم‌ شب‌ برود خانه تا من به جای ایشان کنار حسین بمانم. آن شب خیلی باهم صحبت کردیم. حسین از جنگ گفت ؛ از مجروحیت. گفت «رضا ،می دونی که اللّه العظیم ،اسم اعظم خداست. به اللّه العظیم قسم می خورم که شیرین ترین چیزی که در زندگی ام احساس کرده ام، همان تیریه که داعشی ها به من زدند. ». نقل قولی از یکی از سرداران شهید زمان جنگ کرد که گفته بود «اگه قرار باشه من فردای شهادت ،فقط یکی را شفاعت کنم، اون رزمنده ی عراقی ست که به من تیر زد. ». بعد گفت آن روزها من معنی این حرف را نمی فهمیدم؛ تا روزی که خودم این تیر را خوردم و باتمام وجود فهمیدم که چقدر این تیر شیرین است! 🔻قسمت: ۱۸۸ همرزم شهید: عبداللّه سلطان نژاد قبل از این که حسین برود سوریه، خیلی نگران وضعیت اجتماع بود. می گفت «مردم نتوانستند شهدا و راه شهدا را تشخیص بدهند. راه شهدا و خون شهدا، مظلومه!». زمانی که مجروح شده بود، به عیادتش رفتم. چهره و حرف هایش دیگر نور بالایی شده بود. صحبت هایش‌دیگر دنیایی نبود. سفارش خانواده ی شهید جمالی را می کرد. همیشه دغدغه ی خانواده ی شهدا را داشت. بهش گفتم «حسین تو دیگه دِینت رو ادا کرده ای. تو قلبت تیر خورده. نیازی نیست که بخوای ادامه بدی.». گفت «ببینم خدا چی می خواد.». حسین، پایه ای بود برای نظام و بچّه های رزمنده. 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍توسل به حضرت زهرا سلام الله روایت شهید حاج قاسم سلیمانی از عملیات والفجر هشت... 🔸روزی که فریاد يا وَجيهَةً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللّهِ با امواج اروند یکی شده بود... حاج_قاسم 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و حاج قاسم در فراقش گفت چگونه لبی بخندد که عارفِ ما عاشق ما مخلصِ ما حسین‌ آقای ما نباشد... 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
🌷سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: کاری ندارم کسی حرف من را قبول دارد یا ندارد؛ حزب و جناح فرع است؛ اصل، ولی‌فقیه است. اصل، جمهوری اسلامی است. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم : روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۱۳-۳۱۲ 🔻قسمت: ۱۸۹ همرزم شهید: رضا نژاد شاهرخ آبادی حسین، عاشق شهادت بود. به خانواده ی شهدا سر می زد. از مادران شهدا می خواست برای شهادتش دعا کنند. می گفت《خدا شهادت رو از ما نگیره.》 یک روز صبح دیدم حسین دو بار به گوشی ام زنگ زده. خواب بودم و متوجه نشده بودم. فوری تماس گرفتم. گفتم《حسین، چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!》گفت《آماده شو با هم بریم منزل شهید یزدانی.》 گفتم《باشه.》 حسین عجله داشت. کار من هم طول می کشید. دوباره بهش زنگ زدم و عذرخواهی کردم و گفتم《ان شاء الله دفعه ی بعد.》گفت《رضا، ضرر می کنی!》.گفتم《کم سعادت ایم.》.گفت《پس یه قول بهم بده. برام دعا کنی که به آرزوم برسم.》. خلاصه راضی شد بدون من برود. وقتی بعد از سوریه در بیمارستان فاطمه الزهرا بستری بود، به عیادتش رفتم. هنوز از در تو نرفته بودم که گفت: بی انصاف، دعام نکردی؟! 🔻قسمت: ۱۹۰ همرزم شهید: محمدرضا حسنی سال 1369 از اسارت آمدم.با حاج حسین، از همان ابتدا سلام وعلیک داشتیم؛ ولی ارتباط کاری نزدیکی نداشتیم. محل خدمت ایشان، رفسنجان بود، و من در کرمان بودم. سال 1386 ،من رفتم بنیاد شهید، و ایشان را بیشتر می دیدم. ازش بی خبر نبودم. تا این که رفت سوریه. در سوریه مجروح شده بود. برای ادامه ی مداوا، در بیمارستان فاطمه الزهرای کرمان بستری شده بود. من و سردار نوری به عیادت ایشان رفتیم. با آن جراحت، از برگشتن حرف می زد! حرف هایش، رنگ و بوی دیگری داشت. می گفت《کمی که بهتر شدم، باید برگردم.》.من و سردار گفتیم《برای چی می خوای برگردی؟!》. گفت《کاری که به خاطرش سوریه رفتم، هنوز تموم نشده. حاجی، تا حالا دیده این مسافری دست خالی بگرده؟!》.بعد از بهبود،دوباره برگشت سوریه. 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨