eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ چه جمعی ✳️شهید حاج محمد رضا زاهدی، ترور در حمله هوایی به سفارت ایران در دمشق ✳️شهید حاج عماد مغینه، ترور در بمب گذاری خودرو در دمشق ✳️شهید حاج قاسم عزیز، ترور در حمله هوایی در فرودگاه بغداد ✳️ و شهید زنده، مجاهد سید حسن نصرالله که دو روز پیش گفته بود: 🔥در مسیر پیروزی، افرادی شهید خواهند شد. اینجا خون بر شمشیر پیروز می‌شود و خون مقاومت نیز بر تمام شمشیرها پیروز خواهد شد. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
14.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺سخنان گهربار با لباس نظامی در بین مدافعان حرم عقیله بنی هاشم(س) حضرت زینب(س) -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
▪️اگر دستم به دامان امام حسین(ع) برسد نام تک تک تان را خواهم برد .. | شهید مصطفی صدرزاده❣| -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
‌ تا قبل از شهادت ‎حاج قاسم، درک درستی از برنگشتن سردار و علمدار نداشتیم.. بعد از شهادتشون فهمیدیم که نیامدن علمدار چقدر سخته😭😭 السلام علیک یا علمدار کربلا ‎🏴 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
💐#مجید_بربری #قسمت_63 توی صفحات مجازی می چرخیدم که دیدم،عکس هم رزمش حسین امیدواری را زده اند و نو
💐 مهرشاد دایی دیگر،از کودکی با مجید هم بازی بود،و تا آخر رفیق هم بودند.صحبت از مجید ،برایش سخت ترین آزار دنیا بود: من و مجید فقط خواهرزاده و دایی نبودیم،با هم بزرگ شدیم.به حدی نزدیک بودیم که آب بدون هم نمی خوردیم.همیشه خدا خونه ی ما بود.کم کم پیش ما قد کشید و جوون برومند شد.مجید را مادرم بزرگ کرد.همه کارهای بچه های آبجیم،گردن مادرم بود‌‌.به خاطر همین بیشتر از اون که،اخلاق آبجیم رو به ارث برده باشه،خلقیات و روحیات مادرم رو داشت.از سه چهار سالگی که توی ذهنم مونده،من و مجید با هم بودیم.مدرسه مون هم یکی بود‌‌.من یه سال بالاتر بودم،باهم می رفتیم و برمی گشتیم و البته بیشتر اوقات.،این رفت و برگشت ها با دعوا بود.ما از همون بچگی مون ده دوازده تایی رفیق بودیم که بچه شرّ و دعوا چاق کن مون مجید بود.هفته نبود که چهار پنج تا دعوا نداشته باشیم.به بهانه ها و حرف های مختلف.بعد از این که یه کمی بزرگ شد،دیگه کمتر دنبال دعوا می رفت. بیشتر رفیق هاش براش مهم بودن.دعوایی هم اگر بود ،برا رفیق و رفقاش بود.بیشتر هم میونجی بود تا طرف دعوا.از بچگیش تا بزرگ شد،خانواده" برای مجید حرف اول را می زد.هرچی که داشت،برا خانواده اش می داد.حتی جونش را هم فدا می کرد.سال نود و سه برا خودش ،تو یه باغ درندشت،جشن تولد گرفت.باغ رو کرایه کرده بود.دور تا دورش رو میز و صندلی چیده بود. دو سه میلیونی هم خرجش شد.کلی هم هدیه براش آوردن.یادش به خیر؟موقع کیک بریدن ،اول از همه سهم آبجیم اینها رو کنار گذاشت.بعد هم دستش رو کرد،وسط بقيه کیک و تو صورت بیشتر مهمون ها مالید.هیچ کی هم از این کار مجید ناراحت نشد.همه می دونستن مجید آدم شوخی یه.از اون آدم های شوخ که هر قدر هم باهاش کَل کَل می کردی،یه پله از تو بالاتر بود.همیشه خدا جوابِ دست به نقد ،توی آستینش داشت.این پسر پیش هیچ بنی بشری کم بیار نبود.از همون بچگی ش برای خودش،اعتبار جمع می کرد.توی یافت آباد از اولین تا آخرین مغازه رو،باهاشون سلام و علیک داشت‌ و ازشون نسیه خرید می کرد.جالب اینجاست که مغازه دارها هم بهش نسیه میدادن. به محض این که پول دستش می رسید؛حساب همه رو پاک می کرد.با همه این مغازه دارها،بزرگتر یا کوچکتر از خودش هم نداشت،با همه شون حساب شوخی رو،اول باز میکرد،،بعدش حساب نسیه.من بعضی وقت ها تعجب می کردم،به یه الف بچه ،چطور اعتماد می کنن و نسیه میدن. 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی‌ازهمرزمان‌حاج‌قاسم‌می‌گفت: ‌گفـتم: حاجی‌دستتون‌روبندازید‌دورگردن‌ من‌باهم‌عکس‌بگیریم.. حاجی‌گفت‌: من‌دستموبندازم‌دورگردنت‌خطریه‌ ها گفتم‌:چراحاجی؟! حاجی‌گفت‌: من‌دستمودورگردن‌‌هرکی‌انداختم‌ شهیدشد،جزخودم... !‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌:))) -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
هم اکنون شب جمعه؛ شب زیارتی آقا امام حسین(ع)؛ شب زیارتی حضرت مادر؛ شب زیارتی شهدا؛ به یاد حاج قاسم عزیز و شهدا؛ ❤ سر مزار مطهر شهدای عزیز گمنام و خوشنام در مسجد مقدس جمکران نائب الزیاره هستم... ⚘پرچم روی مزار و قبر مطهر آقا امام حسین(علیه السلام) و پرچم حرم مطهر آقاسیدالشهدا(ع) و پرچم حرم مطهر آقا اباالفضل(ع) هم در این مسجد مقدس جمکران، فضا را کربلایی کرد... مجتبی سیاری ⚘ سحر جمعه ۲۹ تیرماه ۱۴۰۳، ساعت ۵۳ دقیقه بامداد ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ فدا؛ ؛ حاج قاسم عزیز؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی: راهیان مکتب حاج قاسم عزیز/راهیان نور/ راهیان کربلا/راهیان مقاومت/راهیان حرم/راهیان قدس/ راهیان وطنی و گلزارگردی/روایتگری ها/کنگره ها/یادواره ها/دوره ها/ کارگاه ها/ویژه برنامه ها/دیدارها/گردشگری ها/اردوها و... 👇👇👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬ببینید | «اصل ولی فقیه است» 🌷شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔸حزب و جناح فرع است، اصل ولی فقیه است. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
💐#مجید_بربری #قسمت_64 مهرشاد دایی دیگر،از کودکی با مجید هم بازی بود،و تا آخر رفیق هم بودند.صحبت ا
💐 سال هشتاد و پنج یه مرکز درمانگاهی توی یافت آباد بود.مجید زودتر از ما رفت و دستش رو بند کرد.بعد اونقدر از اونجا تعریف کرد که همه ما وسوسه شدیم.رنگ و لعابش را هم زیاد کرد.گفتیم برای یه هفته هم شده بریم ببینیم چه خبره.این حرف ها راسته یا مجید شایعه درست کرده.از طرف درمانگاه برای خود ما دوره می ذاشتند ،بعد ما را به عنوان مربی می فرستادن این طرف و اون طرف،تا به بقیه آموزش بدیم.بیشتر فعالیت هامون هم در زمینه اعتیاد و ایدز بود.یک سال و خرده ای اونجا بودیم.حقوق آن چنانی هم به ما نمی دادن،ماهی صدتومن.جایی که ما می رفتیم،زیر نظر یونیسف بود.رییسش به ایران اومده بود و قرار بر این شد تا به یکی از مراکز درمانی سر بزنه.قرعه کشی کردن و به نام‌ یافت آباد در اومد.چه روزی بود اون روز!تو پوست خودمون نمی گنجیدیم.شیک ترین لباس هامون رو پوشیدیم.خط اتوی شلوارهامون هندونه رو قاچ میزد.کفش هامون را یه نیم ساعتی واکس زدیم،سیاهیش برق میزد.همه در جنب و جوش بودیم.چند روزی از خواب و خوراک افتاده بودیم.روز مراسم نفس برامون نمونده بود.نفری یه شاخه گل به ما دادند که وقتی رئیس یونیسف اومد،گل ها رو بهش هدیه کنیم.همه به صف شدیم و یکی یکی گلها رو،با احترام تقدیمش کردیم.مجید گلش را نداد و تا آخر مراسم دستش بود.باهاش پیش بقیه،کلاس می ذاشت.وقتی اون آقا داشت می رفت که سوار ماشینش بشه،مجید بلند صداش زد و با خنده گفت: _این گل را داده بودن تا بدم به شما. جمله مجید رو براش ترجمه کردند،اون هم لبخندی به لبش نشست و سرش رو آروم بالا پایین می کرد. _می خواستم بهت ندم،اما دیدم گناه داری،دلم برات سوخت.و گل رو بهش داد.اون هم به زبون خارجی تشکر کرد. مترجمش هم می خندید و هم ترجمه می کرد. 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------