eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| پاسخ عملی شهید حسین علم الهدی به ادعای صدام مبنی بر همراهی عرب های خوزستان با رژیم بعث عراق راوی: خادم الشهدا حسن بوعذار مدیر یادمان شهدای هویزه🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
از قبل خانواده هایمان یکدیگر را میشناختند و از این طریق ما با هم ازدواج کردیم. سال ۸۸ حسین به خواستگاری‌ ام آمد. یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من می‌گویند: اسمت در لیست بیمه زن‌های پاسدار است. حسین آقا خیلی خجالتی نبود اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت می‌کشید. تنها چیزی که صحبت شد در آن جلسه در مورد کارشان بود. از من پرسید: صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یکسال خانه نباشم دو روز باشم. من دوست داشتم با یک طلبه یا پاسدار ازدواج کنم، گفتم: اصلا با کارتان مشکل ندارم. ۱۵ بهمن ۸۸ عقد کردیم و عید ۹۱ به زیر یک سقف مشترک برای شروع یک زندگی جدید رفتیم. دوسال و نیم نامزد بودیم چهار سال زندگی مشترک با هم داشتیم. در دوران نامزدی یک دوره بیشتر ماموریت نرفت، اما بعد از عروسی ماموریت‌هایش شروع شد. بعد از اینکه بچه‌ها یکساله شدند یعنی خرداد ۹۴ تا اردیبهشت ۹۵ تقریبا دائم ماموریت‌های مختلف می‌رفت. حسین آقا به حضرت زهرا(سلام الله علیها) ارادت عجیبی داشت؛ می‌گفت اسم پسرمان را هر چه می‌خواهی انتخاب کن اما اسم دخترمان حتما باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد. اسم نازنین زهرایم را حسین آقا انتخاب کرد و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نام امیر مهدی را برای پسرمان انتخاب کردم. ❤️ سالروز ازدواج 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
همیشه در کار خیر پیش‌قدم بود و در واسطه‌گری ازدواج پیش‌قدم‌تر. هر کس قصد ازدواج می‌کرد اول به سراغ «سید جواد» می‌رفت آن‌قدر که در مدت یک سال نامزدی‌اش، بیش از پنجاه مراسم نامزدی به‌واسطه او به انجام رسیده بود. بعد از شهادتش هم این رسم دیرینه‌اش ادامه دارد و خیلی‌ها از حاجت‌روایی‌شان به‌واسطه شهید گفته‌اند. سالروز ازدواج 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
آقا محمودرضا تازه ازدواج کرده بود که به منزل اش رفتیم. محمودرضا مشغول مطالعه کتابی درباره تئوری های صهیونیست و دیدگاه آنها نسبت به شیعه بود. مباحثی پیش آمد و با هم گپ و گفتی داشتیم. موضوع بحث مان سدی بود که در خوزستان ساخته شده بود و اشکال علمی داشت. آن موقع تنها باری بود که محمودرضا خیلی جدی موضوع انتظار را مطرح کرد و به من تذکر جدی داد که در شعرها و مطالبی که برای حضرت حجت(عج) می نویسی دقت کن که چه معنا و مفهومی را به مخاطب القاء می کنی! دقت کن چیزی که می گویی درست و دقیق باشد. در حین صحبت هایش خیلی جدی به من گفت: «بیشتر دقت کن امام زمان(عج) از ما انتظار دیگری دارند.» راوی: دوست شهید 🍃 فدایی 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
همه متعجب بودند از اینکه یک دختر پذیرفته تا با مردی ازدواج کند که هم نابینا و دستفروش است و هم دو دخترخردسال دارد که به تازگی مادرشان را از دست داده اند. وقتی از او خواستگاری شد داشت گریه می کرد به او گفتند تو مجبور نیستی بپذیری او گفت این مرد سید و تنهاست! با دو بچه کوچک چه کند!؟ دلش سوخته بود، ازدواج کردند مرد مهربان بود و عاشق! نام عروس حافظه بود اما حسین آقا زهرا خانم صدایش می کرد. گاهی زنهای همسایه از بچه ها می پرسیدند زهرا خانم اذیتتان می کند؟ بچه ها می گفتند: نه! واقعیت این بود که زهرا خانم یک کدبانوی کامل و یک مادر فوق العاده بود. بعدها که دخترها خودشان مادر شدند تعریف می کردند که مادر یعنی زهرا خانم هر شب با وجود خستگی از کار روزانه حتما باید برایشان لالایی می خوانده و نوازششان می کرده تا بخوابند، هرگز دست رویشان بلند نکرده و به آنها احترام می گذاشته چون از نظر او اینها سید و یتیم و بی پناه بوده اند. زهرا خانم هفت فرزند پسر بدنیا آورد، پسرها هم همین گونه موظف بودند به خواهرهایشان احترام بگذارند. حسین آقا در اطراف حرم امام رضا علیه السلام دستفروشی می کرد تا اینکه مریض شد. مادر به اتفاق بچه ها خودشان دست به کار شدند و با مدیریت مادر به کار پدر ادامه دادند حسین آقا زود فوت کرد سال پنجاه و دو. القصه برادر زهراخانم همراه با خواهر به انقلاب پیوستند برادر در شهر مشهد شهید انقلاب شد. زهرا خانم بشدت فعال بود در دوران جنگ به او میگفتند مادر بسیجیها یک نوه دختری و دو پسرش شهید شدند خودش هم یکسال بعد از شهادت دومین پسرشهیدش در حج خونین سال شصت و شش بشهادت رسید. او تمام وجودش را وقف مجاهده و تلاش برای مردم و انقلاب نمود. قبل از رفتن به حج ولیمه مفصلی داد به دخترش گفت: هروقت آمدی مکه بیا سر قبرم و فاتحه بخوان اگر قبر نداشتم از همانجا که هستی بخوان! من ازاین سفر بر نمیگردم چون میروم پیش پسرم. همین هم شد مادر هرگز برنگشت.  دوستش می گفت صبح آن روز مقنعه و آستینش را محکم بسته بود میگفت در این وضعیت هر اتفاقی افتاد حجابم باید درست باشد، یک کتری بزرگ را پر از آب کرد برای آب دادن به حاجی ها و در راهپیمایی اعلام برائت از مشرکین در مکه شرکت کرد و بدست وهابیون پلید بشهادت رسید. پیکر پاکش هرگز بازگردانده نشد. پ.ن: مادر عزیز و مجاهد! بانوی رستگار و خوشبخت! تو با زندگی پاک و زیبایت به من یاد دادی کمال انسانیت، کسب صفت آزادگی است. شاید بظاهر در سختی و مشکلات فراوان زندگی کردی اما همیشه در سرور و شادمانی زیستی چون آزاده بودی و انسان آزاد شاد است؛ منافقان در بند هستند در بند دنیا، پس جهاد و شهادت را مصیبت می دانند در صورتیکه شهادت، اوج شادی و آزادگی و خوشبختی است. گوشه ای از سرگذشت زندگی شهیده حاجیه خانم حافظه سلیمانشاهی متولد اردبیل، اهل مشهدمقدس. سالروز ازدواج 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مراسم یادواره شهدای عزیز روستای فردو ⚘جمعه ۳۰ مهرماه۱۴۰۰، ساعت ۸:۳۰ صبح 🌷 روستای فردو، حسینیه شهدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://t.me/sayarimojtabas http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/banovaneshahideh
🌹 گزارش تصویری مراسم "لشگری از فرشتگان" چهارمین یادواره بانوان شهیده استان قم بوستان سرداران شهید مهدی و مجید زین الدین ☝☝ ⚘ با حضور خانواده های معظم و معزز بانوان شهیده 🌷با سخنرانی، روایت گری، مداحی، اجرای سرود و تجلیل از خانواده های معظم و معزز بانوان شهیده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://t.me/sayarimojtabas http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/banovaneshahideh
در دل خيالِ توست كه خوابم نمى‌بَرَد...
در خانواده ای متوسط اما متدین و مذهبی در شهر زاهدان دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارشان یکی از کسبه و معتمدین بازار و مادر مکرمه ایشان مربی قرآن بودند. ایشان پس از طی دوره طفولیت وارد دوران پرتلاش تحصیل و دانش آموختگی می شود و دوره ی ابتدایی و راهنمایی و متوسطه را به پایان می رساند شهیده در طول دوران تحصیل بسیار باهوش و فوق العاده با استعداد بوده.. شهیده بزرگوار در سال ۱۳۶۲ در سن ۱۹ سالگی با آقای صادقیان ازدواج می نماید. پس از ازدواج به همراه همسر به شهرستان یزد مهاجرت می نماید. در سال ۱۳۶۳ در کنکور سراسری شرکت کرده و در رشته آمار دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته می شود اما به دلیل وظیفه سنگین همسرداری و مواظبت از فرزند کوچکش از تحصیل در آن دانشگاه انصراف می دهد. ایشان پس از چند سال دوباره به شهر زاهدان بازگشتند. شهیده بزرگوار با توجه به اینکه دیگر فرزندانش بزرگتر شده بودند کمی فراغت یافتند و به دنبال تحصیل در آزمون ورودی دانشگاه جامع علمی و کاربردی شرکت کردند و در مقطع کاردانی در رشته نرم افزار کامپیوتر پذیرفته شدند. ایشان در حین تحصیل در دانشگاه در حوزه علمیه خواهران (مکتب نرجس) زاهدان مبانی و نرم افزار کامپیوتر را تدریس می کردند. شهیده فاطمه ترکان در سال ۱۳۸۱ به استخدام موسسه مالی و اعتباری مهر در آمد، در همان سال در یک ابتکار جدید با تلاش و پشت کار و پیگیری فراوان توانست اولین شعبه خواهران را راه اندازی کند. در سال ۱۳۸۲ دوباره در کنکور سراسری شرکت کرده و در مقطع کارشناسی در رشته حسابداری قبول شدند و پس از تحصیل موفق به اخذ مدرک لیسانس شدند. سرانجام در ظهر دهم خرداد ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه تعدادی از وهابیون با ایجاد رعب و وحشت در شهر و شکستن درب و پنجره های شعبه و پرتاب گاز اشک آور و تیر اندازی وارد سالن شعبه شده و با قساوت تمام شعبه را به آتش کشیدند که در این حادثه درد ناک تعداد ۶ نفر از کارکنان آن واحد در آتش ظلم وهابیون به شهادت رسیدند. فاطمه ترکان یکی از شهدای این فاجعه عظیم می باشد. ❤️ 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
در شب‌ قبل از عملیات‌ها، وقتی بعضی افراد کم‌انگیزه بودند، فیلم مجالس توهین به مقدسات اهل سنت را پخش می‌کردم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
محسن مرزبان بود و مسئولیتش شناسایی کمین‌های ضدانقلاب بود. هیچ‌ وقت از نامساعد بودن شرایط مرزی نمی‌گفت. شب حادثه بعد از گشت‌زنی، در راه بازگشت به پاسگاه مورد حمله گروهک تروریستی جیش الظلم قرار گرفت. این گروهک تروریستی پسرم و هم‌رزمانش را به رگبار گلوله بستند؛ اما کینه آن‌ها تمامی نداشت و پس از متوقف شدن ماشین آن‌ها، پیکر بی‌جانشان را از ماشین بیرون کشیدند و از ناحیه گردن به آن‌ها شلیک کردند. محسن قبل از شهادت خشاب اسلحه‌اش خالی شده بود و این نشان دهنده این است که بین آن‌ها و عوامل این گروهک تروریستی درگیری رخ داده بود. تمام ناراحتی من از این است که فقط 1ماه از جشن عروسی پسرم می‌گذشت. شهید محسن دایی زاده از مرزبانان ناجا در مرز میرجاوه ششم اردیبهشت 96 در درگیری با تروریستها به شهادت رسید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
حتی در اوج ناراحتی خنده از لبش نمی‌رفت.. کم می آمد، خیلی کم هم می‌ماند. شاید چند ساعت. اما همین که می‌آمد برایم خیلی مهم بود. فرمانده بود و شهید و مجروح شدن نیروها حتما رویش تأثیر می‌گذاشت. وقتی قرار بود بیاید می‌گفتم الان ناراحت است و از شهادت نیروهایش می‌گوید و سختی عملیات؛ ولی توی اوج ناراحتی، خنده از لبش نمی‌رفت. غصه و ناراحتی‌هایش را می‌گذاشت پشت در خانه. راوی همسر شهید 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
به اهل سنت طوری احترام میگذاشت انگار بستگانش هستند، ضیافت افطار، نمازجماعت، به آغوش کشیدن... به اون چیزی که می‌گفت اول خودش عمل میکرد، مردی که خیلیا رو با نظام آشتی داد؛ این اسطوره مردم بلوچ ۱۲ سال قبل همراه با یاران شیعه و سنی اش به شهادت رسید. تصویری از اقامه نماز توسط سردار شهید نورعلی شوشتری با اهل سنت در سیستان و بلوچستان 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
خودم را از لا به لای جمعیت به سردار رساندم و پرسیدم: برای تقویت وحدت بین دانشجویان شیعه و سنی چه نظری دارید و در دانشگاه چه باید کرد؟ با همان لبخند همیشگی و در حالی که شانه هایم را فشار می داد گفت: رجوع دانشجویان اهل سنت و تشیع به فرهنگ دفاع مقدس والسلام. گفتم سردار! فقط همین ! جواب داد: راه فقط همین هست. سردار با حالتی خاص گفت: یکبار در جبهه در سنگری خودم شاهد بودم که دو رزمنده شیعه و سنی در کنار هم در حال مبارزه با دشمن بودند و بهم کمک های فراوانی می کردند که ناگهان گلوله بمبی به سمتشان شلیک شد و هر دو نفر شهید شدند. سردار ادامه داد: هنگامی که خود را به سنگر رساندم دیدم گوشت و خون این دو رزمنده شیعه و سنی چنان بهم آمیخته شده است که نمی توان از هم تفکیک کرد. سردار بعد نگاهی به دانشجویان شیعه و سنی که دوربرش جمع بودند، کرد و گفت: گفتم رجوع به فرهنگ دفاع مقدس فقط همین راه درست است ، باید با هم اینجوری باشیم و از ته قلب به این موضوع یقین قلبی داشته باشیم. آن روز با خودم گفتم که این خاطره را که نمی شود تبدیل به خبر کرد! اما هنگامی که گوشت و خون سردار محمد زاده به اتفاق دیگر فرمانده هان سپاه با خون سرداران، ریش سفیدان و برادران اهل سنت بر اثر انفجار انتحاری یکی شده بود با خودم گفتم: سردار به حرفی که می زد باور عمیق داشت. یاد و خاطره شهدای وحدت گرامی باد.🍃 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
باهم مشرف شده بودیم به حج؛ هر کدام از توی کاروانی مسئولیت داشتیم، محل اسکان حاجی به مسجدالنبی نزدیک تر بود. شبها که کارهایم تمام می شد، می رفتم سراغش. آن موقع ها ساعت یازده شب درهای مسجدالنبی را می بستند. نیمه های شب، دوتایی راه من افتادیم سمت مسجد. یکی دو ساعتی منتظر ها می ایستادیم و نگاهمان را گره می زدیم به گنبد خضرای پیامبر تا شرطه ها بیایند درها را باز کنند. من و حاجی جزو اولین نفراتی بودیم که می رسیدیم به روضه منوره. چه شبهایی که نافله مان را در جوار روضه پیامبر(ص)خواندیم. سال ۷۱؛ اوج گرمای عربستان بود. روزها پیگیر کارهایی بودیم که بهمان محول شده بود. گرمای صحرای عرفات، نفست را می برید، هلاک یک لیوان آب خنک بودیم، اما حاجی عهد کرده بود که با زبان روزه وارد صحرای عرفات شود. راوی: حاج محمود خالقی 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
بنام خدا 🌹 اعزام کاروان راهیان نور مکتب حاج قاسم عزیز به استان کرمان ⚘ ویژه خواهران 🌷روز و تاریخ حرکت: پنج شنبه ششم آبان ماه ۱۴۰۰، ساعت ۶ صبح 🌷 روز و تاریخ برگشت و حضور در قم: جمعه هفتم آبان ماه ۱۴۰۰، آخر شب ⚘مجمع راویان ⚘مکتب حاج قاسم http://eitaa.com/raviannoorshohada ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani http://eitaa.com/banovaneshahideh
شهید اعتقاد داشتند اگر ما دین رو مطابق دستورات اهل بیت و قران بار بیاریم هیچ بچه ای دین گریز نخواهد بود ما متاسفانه بیشتر دین رو برای بچه ها تو چارچوب عرف اموزش میدیم مثلا پسرم ۱۲ سال داشتند که شهید همه احکام اقایون رو براشون توضیح دادند بدون هیچ حیا و چشم پوشی وقتی من اعتراض کردم شهید گفتند اگر فرزند من بدونه من در سن بلوغ با چه مشکلاتی در گیر بودم فردا که به بلوغ برسه اگر سوالی براش پیش بیاد حتما از خودم میپرسه نمیره از دوست بزرگترش سوال کنه یا از پدر دوستش بشنوه ولی متاسفانه ما چنان جلوه میدیم به بچه ها که اصلا ما دوره بلوغی نداشتیم و از اول همین جور بودیم اگر دختری جلوی پدر و برادرش بدون پوشش مناسب باشه مشکلی نیست ولی اگر از احکام خانمها چیزی و یا سوالی براش پیش بیاد میشه عین بی حیایی.. 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| وصیت شهید مدافع حریم ولایت مصطفی نبی‌لو که به فرزندش تاکید کرده بود بعد از شهادتش به مردم منتقل شود.🌷🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
از ردِ پای تـو می گیرد نشان هـر که دارد آرزویِ آسمان ...
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
از ردِ پای تـو می گیرد نشان هـر که دارد آرزویِ آسمان ...
همسرم بار دوم که سوریه رفته بودند یه پرچم فاطمیون با خودشون اورده بودند وقتی ما پرچم رو دیدیم خیلی اعتراض کردیمکه چرا این پرچم رو اوردید چون برای ما نه در روضه های خونگی و نه در هیات و حسینیه کاربردی نداشت ولی شهید گفتند اگر بدونید که بچه های زینبیون و فاطمیون چقدر مظلومند این حرف را نمیزنید ما گفتیم اخه پرچم اونها به چه درد ما میخوره؟ یه بار داشتم کشو لباسها رو مرتب میکردم با خنده به ایشون گفتم واقعا بعضی از کارهای شما عجیبه، گفتند چطور گفتم اخه این پرچم رو چقدر باید از این کشو به اون کشو کنم یه پرچم دیگه میخریدی که بدردمون بخوره(نمیدونستم که اون پرچم ماموریت داره که اومده خونه ما) برگشت و گفت اگه اذیت میشید ببرم اداره بذارم تو اتاقم وقتی شهید نبی لو شهید شدند گفته بودند با لباسهای خدمت حرم دفنم کنید😭 داشتیم لباسها رو مرتب میکردیم که من گفتم بچه ها لباسهای بابا پرچم نداره. کاش یکی میخریدیم و میگذاشتیم روی لباسها دخترم گفت پرچمی که روی وسایل شهید میارند باید از جای خاصی اومده باشه و متبرک باشه که یکدفعه یاد پرچم فاطمیون افتادم گفتم بابا خودش تبرک کرده همون رو بیارید و تزیین کنید بذاریم روی وسایل بابا. همون موقع پسرم با بچه های سپاه رفته بودند برای تعیین محل دفن شهید نبی لو پسرم زنگ زد و گفت مادر دو جا برای بابا در نظر گرفتند یکی در گلزار یکی در بهشت معصومه من گفتم هر کدوم رو که مادرم قبول کنه الان بیایید اینجا ما بهشت معصومه هستیم. اگه دوست نداشتی بریم گلزار رو ببینیم ما با دامادمون رفتیم وقتی رسیدیم ناخوداگاه من به زمین نشستم و سرم رو گذاشتم همون محل و درد دلهام رو با اون مزار کردم و به پسرم گفتم بابا بچه های فاطمیون و زینبیون رو خیلی دوست داشت، همینجا رو بگو اماده کنند نمیخواد بریم گلزار رو ببینیم دقیقا ماموریت پرچم اونجا معلوم شد.. راوی همسر شهید 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani