eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
❤: 📸 تصویری از شهید حاج قاسم سلیمانی 🔰 شهید حاج قاسم سلیمانی شهادت غمبار و دردناک حسین‌بن‌علی علیه السلام، سرور جوانان بهشت به همراه برادران و برادرزاده‌ها و همه کسان او آن‌قدر سنگین بود که عالم خلقت تا ابد شرمگین است. حادثه‌ای که عرب در تاریخ خود مشابه آن را ندیده و نشنیده بود. 🏴 🌷http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
چله ميگرفت؛ قرار های مختلفی می‌گذاشت؛ مي خواند يا يک چله نماز صبح ميرفت کنار شهدای گمنام تيپ الغدير. نيتش را نميدانستيم ،وقتی مدتی بعد از نماز مغرب، زیارت عاشورا ميخواند حدس ميزديم که دوباره چله خوانی دارد. يکی از کار هايی که باب کرده بود و به ما هم ياد داد ، قبل از محرم، شروع ميکرديم به عدس پلو خوردن، ميگفت عدس اشک را زياد ميکند. از چند روز مانده به محرم را شروع میکرد... یک روز عاشورا یادم هست توی خانه غذا درست کرد، حدود چهل نفر بودیم. روز عجیبی بود. حتی موقع شستن دیگ و پختن غذا هم می‌خواندند. تعداد کم بود ولی، اثرش قابل قیاس نبود. عشقِ این بود که با شور و حرارت بخواند. میگفت نباید در بند سبک باشی؛ وقتی هم مثل ما مستمع بود اصلاً کاری به مداح نداشت. هر کسی اسم امام حسین (علیه السلام) را می آورد با خودش حسین حسین میگفت و ناله میکرد. کتاب عمار حلب🌱 ع💚 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
9سالی بود که خاکش کرده بودیم. همون جنازه ای که 18روز توی ارتفاعات کردستان مونده بود.. تازه بعد از 28روز که برای دفن آوردنش تغییری که نکرده بود هیچ، بوی خوشی هم می داد. بارون زده بود وقبرش رو خراب کرده بود باید تعمیرش می کردیم. سنگ قبرش رو برداشتیم. زیر سنگ خالی شده بود. دیواره های قبر و سنگ لحد بهم ریخته بود.برادر و پسرم رفتند توی قبر جنازه سالم بود. نمی شد کاری کرد باید می آوردنش بیرون وقتی خواستند جنازه رو بدند بالا،دست هردوشون خونی شد.🍃 اینا رو پدرش می گفت با همون لهجه بوشهری ادامه داد:«شبا کا از بیرون می اومد تا دیر وقت می نشست زیر نور چراغ فانوس،می خوند و می نوشت. بهش می گفتم: بابا خسته ی کاری، برو بخواب برای چی خودتو اذیت می کنی؟» می گفت: «بابا می خوام خوندن و نوشتن یاد بگیرم، روضه خون امام حسین(ع)بشم.» آخر به آرزوش رسید. محرم که می شد مردم رو جمع می کرد براشون نوحه می خوند،روضه می خوند. عبدالنبی هر چی داره از امام حسین(ع)داره...»🍃 کتاب خط عاشقی:حسین کاجی تولد: 1342استان: بوشهر روستای تنگ ارم برازجان شهادت: 8/5/1362 منطقه عملیاتی حاج عمران🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
تیکه کلامش این بود خودتو خرج امام حسین کن..." ♥️ ع💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
39.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| روایت سردار باقرزاده از تفحص شهیدی که در عالم رویا خود را مسئول گل‌های باغ امام حسین علیه السلام در بهشت معرفی کرد؛ این خاطره در محل تفحص شهید علیرضا کنی بیان شده است. 🌷 شهید علیرضا کنی در سال 94 در منطقه جزیره مجنون جنوبی تفحص گردید. 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
عصر جمعه، حاجی را به اتاق عمل بردند، قبل از رسیدن دکتر، کنار هم نشستیم و حاجی مثل همیشه دعای «سمات» را خواند. او را از زیر قرآن رد کردم، پرستارهای انگلیسی با تعجب به ما نگاه می‌کردند، در آخرین لحظه گفت: «سوره والعصر را بخوان تا گریه نکنی.» زهرا دختر کوچکمان پشت در اتاق عمل ایستاد و با مشت به شیشه می‌زد و مدام می‌گفت: «بابایم را کجا می‌برید؟» ....پرستارها نیز با او گریه می‌کردند، بعد از ساعتی عمل به پایان رسید، صورت حاجی خون‌آلود بود. زهرا دوباره شروع به گریه کرد. اکبر برای یک لحظه با تمام وجود داروهای خواب‌آوری که به او داده بودند، چشمانش را گشود و گفت: «جانم! عزیز بابا.» دکتر قبل از عمل گفته بود، شش تا هفت ماه بیشتر زنده نمی‌ماند. پرستارها هم این موضوع را می‌دانستند، و با مشاهده گریه‌های زهرا و نگاه‌های بی‌قرار اکبر برای او، یكباره شروع به گریه کردند. کمی‌ که گذشت، می‌گفت: «حساب کن، چقدر از شش ماه مانده؟!» مدتی بعد همزمان با ماه محرم به ایران بازگشتیم. حاجی اعتقاد داشت، شفایش را باید از اباعبدالله بگیرد. در راه برگشت، گفت: «سه ماه که در لندن گذشته است، سه ماهش هم در ایران می‌گذرد.» روزهای آخر حال عجیبی داشت؛ می‌گفت: «من عاشق شهادتم» و بالاخره در حالی که زیارت عاشورا را قرائت می‌کرد، پس از سال‌ها صبوری در تحمل درد و رنج حاصل از مجروحیت شیمیایی‌اش در سحرگاه پنجم شهریور ماه ١٣٧٥ به شهادت رسید. ع ..🍃 🌱 راوى: همسر شهيد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
خانه مان روضه امام حسین (ع) بود.. مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد.. بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد! از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه بودم همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما، سرباز و فدایی شما...بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.. خدارو شکر آن روز به خیر گذشت. سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم.. فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود. راوی: مادر شهید 🌱 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت. گاهی حتی خود من هم به سّید می‌گفتم: اینها کی هستند می‌آوری هیئت؟ به یکی می‌گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می‌گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! می‌گفت: نه! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد، اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می‌رود و دیگر هم بر نمی‌گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده‌اید. برنامه هیئت او اول با سه چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود. رهروان ع💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
- هیئت نباید بری! + چرا..؟! - مگه نگفتی من سوریه نرم. من سوریه نمیرم، اسم تو هم سمیه نیست، اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست کوروشه. اسم فاطمه رو هم عوض می‌کنیم. هیئت و مسجدم نمی‌ریم و فقط توی خونه نماز می‌خونیم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی! + اصلا نگران نباش هیئت نمیریم! بعد از ظهر نرفتم شب که شد، دیدم نمی‌شود هیئت نرفت. گفتم: پاشو بریم هیئت! - قرار نبود بری آزیتا خانم..! + چرا اینجوری می‌کنی آقا مصطفی؟ - قبول می‌کنی من سوریه برم، تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی اسم دخترم فاطمه اسم پسرم محمد علی..؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری..! + من رو با هیئت تهدید می‌کنی؟ بله یا رومی روم یا زنگی زنگ! کمی فکر کردم و گفتم: قبول اسم تو مصطفی‌ست! راوی: همسر شهید 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
کاظم تازه شهید شده بود. زنی با لباسی مندرس آمده بود منزل مان و به من و مادرم سرسلامتی می داد. او را نمی شناختم. توضیح داد که کاظم خیلی به گردن او حق دارد و بعد گفت : « از وقتی مغازه سوپر مارکتی عابدی در محله مان باز شد یک روزنه امید در زندگی من به وجود آمد. بیشتر شب ها میوه های باقیمانده را نگه می داشت برای من و یکی دو تا خانواده مستضعف دیگر. میوه ها را رایگان می بردم و ترشی درست می کردم. با فروش همان ترشی ها پول مختصری بدست می آوردم و با عزت شکم بچه های یتیم ام را سیر می کردم. » شهید مدافع وطن از سربازان انتظامی کردستان سیزدهم فروردین 90 در مریوان بر اثر درگیری با گروهک تروریستی پژاک به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ع 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بارزترین و شاخص ترین عملیات هایی که دلاورمردان یگان ویژه صابرین سپاه طی چند سال اخیر موفق به انجام آن شده اند، عملیات تپه جاسوسان در منطقه سردشت و پیرانشهر می باشد. دلاورمردان یگان ویژه صابرین در این عملیات موفق شدند این منطقه استراتژیک را از لوث وجود گروهک تروریستی پژاک پاک سازی نمایند. ارتفاعات جاسوسان از جمله نقاط حساس شمال غرب کشور محسوب می شود که به سبب اشراف کامل بر روستاهای دوله تو، داوود آباد و تعدادی از روستاهای دیگر همواره به عنوان یکی از نقاط استراتژیک محسوب می شود. گروهک های ضد انقلاب این ارتفاعات را نقطه ای امن برای شرارت ها و باج خواهی خود از مردم منطقه محسوب می کردند. بعد از نا امنی های شمال غرب کشور در سال های 89 و 90 توسط گروهک تروریستی پژاک، با حضور مقتدرانه سپاه در تابستان سال 1390 در منطقه سردشت و پیرانشهر، اشرار مسلح گروهک پژاک در شهریور ماه همان سال در منطقه سرکوب و به عقب رانده شدند. در سیزدهمین روز از شهریور ماه سال 1390 در ارتفاعات جاسوسان و در درگیری مستقیم با گروهک تروریستی پژاک 13 تن از دلاورمردان یگان ویژه صابرین سپاه: 🌷سردارشهید محمد جعفرخانی 🌷 شهید محمد محرابی پناه 🌷 شهید علی بریهی 🌷شهید مجتبی بابایی زاده 🌷شهید سید محمود موسوی 🌷 شهید مسلم احمدی پناه 🌷شهید حسین رضایی 🌷شهید محمد منتظر قائم 🌷شهید صمد امیدپور 🌷شهید حسن حسین پور 🌷شهید یوسف فدایی نژاد 🌷شهید مصطفی صفری تبار 🌷 شهید محمد غفاری به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 🌱 فداییان ع ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
اطراف سردشت، هفت، تپه (پایگاه) وجود داشت که به محور بچه‌های رزمنده قزوین معروف بود. من در «تپه شهید عابدی» بودم. ساعت حدود ۶ یا ۷ صبح بود که طبق روال هر روز، گروه تأمین جاده برای استقرار در پست‌های مشخص شده حرکت کردند. معمولاً دو نفر مین‌یاب با سر نیزه جلوی گروه تأمین حرکت می‌کردند و به قول رزمنده‌ها به زمین سیخک می‌زدند. اگر منافقین یا کومله و دموکرات، بمب یا مین کار گذاشته بودند، با این روش خنثی می‌شدند. یک‌دفعه.... ....یک‌دفعه صدای رگبار بلند شد و متعاقب آن انفجار قوی منطقه و پایگاه را لرزاند. با شهید رودباری و چند نفر از بچه‌ها به طرف جاده رفتیم. خیلی نگران بودیم. تصور ما این بود که بچه‌ها شهید شدند. نزدیک که شدیم دیدیم الحمدالله همه سالم هستند و در بالای یک تپه ایستاده‌اند. داستان از این قرار بود که وقتی مین‌یاب‌ها، مین ضد خودرو را می‌بینند تصمیم می‌گیرند از فاصله‌ای دور با رگبار منفجرش کنند. با این کار، منافقین که منتظر انفجار مین زیر پای رزمنده‌ها بودند، مأیوس شدند. قرار بود ساعت ۸ تویوتا طبق روال هر روز حدود ۱۵ نفر از رزمنده‌ها را به شهر منتقل کند که اگر مین‌ها جلوی پای بچه‌ها منفجر می‌شد، چه مصیبتی اتفاق می‌افتاد؟! این ماجرا گذشت، اما نامردها چند روز بعد یک کمین برای بچه‌های پایگاه شهید کلوسه گذاشتند. منافقی با آر.پی.جی به وسط جاده آمده و از روبرو به تویوتا شلیک می‌کند و به تبع آن ۴ نفر از بچه‌ها شهید شدند. دو نفر هم از بچه‌های داخل کابین با راننده کاملاً سوختند. یک معلم دینی در دبیرستان داشتیم بنام محمد خدا یاوران که در صندلی عقب تویوتا بود اما به او آسیبی نرسید. در جبهه جنوب، دشمن معلوم بود، اما شهدای غرب به علت نفوذ منافقین و مزدوران کومله و دموکرات، خیلی مظلومانه به شهادت می‌رسیدند. راوی: رزمنده دلاور یدالله یوسفی فرمانده پایگاه شهید عابدی سردشت فداییان ع🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
در حاشیه "خور عبدالله" مشغول صرف شام بودیم. حاج قاسم به اتفاق برادر فارسی تشریف اوردند. از قرارگاه خبر آوردن نیروها را برای عملیات فردا تجهیز کنیم؛ دشمنان قصد دارند منطقه را بمباران شیمیایی كنند. حاج قاسم تذکرات لازم را دادند. به بچه ها گفتند: حالا برای نزول باران دعاى توسل برگزار کنید؛ فردا هوا بارانی شود و هواپيماهاى دشمن نتوانند پرواز کنند. ساعتی بعد صدای مناجات بچه ها خط را نورانی کرد. هنوز دعا به پایان نرسیده بود که قطره های شفاف باران را روى چهره های خود حس می کردیم. حاج قاسم در حالی که شبنم مژه هایش با نم نم باران در هم آمیخته بود با خود می گفت: خدایا این دعای کدام بسیجی عارف بود که مستجاب شد؟! شهيد حـاج قاسم سليمانى فدایی ع🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani