40.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تاظهور_زمانی_نمانده🦋
یک راه خوب برای عاشق امام زمان شدن
خاطره زیبا از حاج قاسم سلیمانی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | شهید حاج قاسم سلیمانی: امروز اگر میخواهیم جامعه توجه کند به حقیقت وضع خودش، باید در آن جامعه یاد شهید زنده بماند...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
🌸🌸🌸🌸🌸 💗#مدافع_حرم 💗 #قسمت_دوم هوا تاریک شده. از ظهر که اینجا آمده ام، قطرهای آب ننوشیده ام و با
🌸🌸🌸🌸🌸
💗 #مدافع_حرم 💗
#قسمت_سوم
چاره ای نبود. قرار بود همان شب، بچه های ناصرین عملیات کنند و ما باید آخرین تحرکات دشمن را شناسایی میکردیم. کیلومترها دولا دولا راه رفتن زیر آفتاب، حسابی عرقمان را در آورده بود. یاد روزهایی که با مصطفی و حیدر، وزنه می زدیم و مدام اسکات و لانژ می رفتیم افتادم. همان وزنهها بود که ما را در این آفتاب و این خاکهایی که حرارت از خود تولید میکردند، نگه داشت. به محدوده تحت تصرف نیروهای داعشی رسیده بودیم. لباسهایمان خاکی بود و در حالت استتار، خودمان را تا جایی که امکان داشت، نزدیک پایگاه سیارشان رساندیم. ماشین های شاسی بلندی که مدل های مختلف تیربار روی آن ها نصب بود در جهت های مختلف پارک شده بودند.
لوله های تفنگمان را با گونی استتار کرده بودیم. من و حیدر و یکی از بچه های فاطمیون به نام ابوعلی. با دوربین، وجب به وجب تحرکات دشمن را زیر نظر داشتم و حیدر هم، منطقه و تغییراتش را بررسی می کرد:
- انگار تازه مهمات تخلیه کردن.
حیدر سعی کرد زاغه مهماتشان را پیدا کند. تعداد دشمن از دیروز بیشتر شده بود و تانک هایشان نشان از این می داد که قصد حمله دارند. این را که به حیدر گفتم، تایید کرد و گفت: باید قبل از آن ها وارد عمل بشیم. ابوعلی که بعضی شب ها از دست شیطنتهایش خواب بر ما حرام می شد، پیشنهادی را مطرح کرد. حیدر، نگاهی به من کرد و نظرم را پرسید.
- اگه عملی بشه فکر خوبیه. اما ما مهماتی نداریم.
+ باید گروه دیگه ای اینکار رو انجام بدن.
- من می رم نیرو بیارم و پیشنهادم رو برای فرمانده بگم.
+ صبر کن چند دقیقه دیگه با هم می ری
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
◽️ قویترین فرمانده ضدّ تروریسم در غرب آسیا
🏷کدام فرمانده دیگر قدرت داشت میتوانست کارهایی را که او انجام داد انجام بدهد؟
به یک منطقهای که در محاصرهی ۳۶۰ درجهای دشمن است، شهید سلیمانی با بالگرد وارد این منطقه میشود، در محاصرهی کامل دشمن جوانهای خوبی در آن منطقه هستند که دستتنها هستند، فرماندهای ندارند، چشمشان که به حاج قاسم سلیمانی میافتد، جان پیدا میکنند، روحیه پیدا میکنند، انگیزه پیدا میکنند، محاصره را از بین میبرند و دشمن را متواری میکنند و فراری میکنند؛ چه کسی میتواند این کارها را انجام بدهد؟ فرمانده ضدّ تروریسم در کلّ منطقه قویترین و سرشناسترین فرمانده، را ترور کردند.
▫️بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههای نماز جمعه تهران ۱۳۹۸/۱۰/۲۷
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم عزیز
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
✅کانال محتوایی مکتب حاج قاسم عزیز👇
https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
از آنجایی که فائزه خادم ثابت حسینیه بود همه مراسمها و مناسبتها را شرکت میکرد اما من نه...
بعدا که میدیدمش میگفتم که مثلا امتحان داشتم.... ولی خیلی دوست داشتم باشم...
میگفت نیّتت مهمه خواهر ،عیب نداره
همین که دلت اینجاست عالیه....🌱
#شهید_فائزه_رحیمی🕊
#شهدای_حادثه_کرمان
🕊 #شادی_روح_شهدا_صلوات
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
انصاف نباشد که منِ خستهیِ رنجور،
پروانهیِ او باشم و او شمعِ جماعت .
#شهادت_امام_رضا_تسلیت🥀🖤
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
زمانی که تو سوریه زندگی میکردیم لباس های ریحانه و مهرانه (فرزندان شهید ) را که استفاده و تکراری شده بود را جمع کردم و کنار گذاشتم که بدهم به بچه های سوری بعد به اقا مهدی گفتم می شود لباس های بچه ها را بدهی به کسی که نیاز دارد
توی جنگ نیازشان می شود و شاد می شوند
گفت:《نه بهتر است چند دست لباس تو و تازه بخری برای بچه های نیازمند اینطوری بیشتر دلشان شاد می شود》
اگر کسی برای بار اول می خواست بیاید منزل ما ، آقا مهدی می گفت چند نوع غذا درست نکن یا سفره را خیلی رنگین نکن
بگذار راحت باشند و دفعه بعد هم بیایند منزلمان
#شهید_مهدی_نعمائی_عالی
راوی: همسر_شهید
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
🌸🌸🌸🌸🌸 💗 #مدافع_حرم 💗 #قسمت_سوم چاره ای نبود. قرار بود همان شب، بچه های ناصرین عملیات کنند و ما با
🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مدافع_حرم💗
#قسمت_چهارم
کار من و ابوعلی تمام شده بود. راهکارهایی که برای نفوذ تعیین کرده بودیم، همه دست نخورده بودند. لحظه آخر، یکی از داعشی ها از حفره ای بیرون آمد و حیدر، دهانش به شکر باز شد: الحمدلله. خدایا شکرت. مختصات زاغه مهماتشون هم لو رفت. با دوربین مختصات را حساب کرد و یادداشت کرد. وسایل اندکی که داشتیم را جمع کردیم و برگشتیم. نزدیک اذان ظهر بود. چند کیلومتر پیاده روی در گرمای بالای 50 درجه با حمل اسلحه و وسایل، توانم را برده بود و حسابی تشنه ام کرده بود. حیدر که لب های خشکیده و صدای خس خس نفس هایم را میشنید، از کوله پشتیاش، بطری آب معدنی ای در آورد: بخور نوش جان. بطری را از او گرفتم و دادم به ابوعلی. ابوعلی بی صدا، کمی خورد و آن را برگرداند. سایه هایمان از بین رفته بود. موقع اذان بود. پشت تپه ی کوچکی، ایستادیم به نماز جماعت. حیدر را جلو انداختیم و من و ابوعلی، به او اقتدا کردیم. دولا شده بودیم تا مورد اصابت تک تیراندازهایشان قرار نگیریم. چند ساعت دیگر باید می رفتیم تا به نیروهای خودی برسیم. اینجا مرز بین داعشی ها و خط پدافندی نیروهای حزب الله بود.
بعد از نماز، حیدر باز هم دوربین کشید و منطقه را بررسی کرد. من هم با تفنگ دوربین دارم، منطقه را چک کردم. ابوعلی، حواسش به اطراف بود که موقع شناسایی، رَکَب نخوریم. تغییر جزئی ای کمی آنطرف تر، چشمانم را تیز کرد:
- حیدر ساعت ده رو نگاه کن. به نظرت زمین تغییری نکرده؟ خاک ها زیر و رو؟
+ چرا انگار خبرهایی است
با احتیاط، جلوتر رفتیم. جا به جا، حفره های تک نفره به عرض و ارتفاعِ نصفِ قد یک انسان معمولی حَفر شده بود. در حال بازرسی از منطقه بودیم. تله های انفجاری عجیبی توجهم را جلب کرد. تا آمدم به حیدر و ابوعلی بگویم، موج عظیم انفجار، مرا با سر داخل یکی از حفره ها انداخت. چند انفجار بزرگ که پی در پی صورت گرفت. تله های انفجاری با بمب های دست سازی که قدرت تخریب بالایی داشتند، با سیم به همدیگر وصل شده بود. بمب های جهنمی.
ملاج سرم به زمین خورده بود. خون، روی صورتم جاری بود. سَرَم مَنگ شده بود. گوشهایم پر از سوت شده بود. سوت خمپاره. سوت داور زمین فوتبال برای تله آفسایدی که در آن افتاده بودم، سوت بستنی قیفی ای که برای امین خریده بودم و خانه را روی سرش گذاشته بود: "پسر جان سَرَم رفت. ول کن اون سوت رو. بستنی خریدم برات ها، نه سوت".. غش غش خنده هایش، جدیت حرفم را به مزاحی شیرین بدل کرد و جمله ای که با زرنگی، تحویلم داد، وجودم را برایش فدا کرد: "بستنی شو خوردم و حالا کیف سوتش رو می کنم. یک تیر و دو نشان." ای جانم به این حاضر جوابی. دور اتاق می چرخید و سوت می زد. ممتد. صد رحمت به جیغ کشیدن های دو سال پیشش؛ وقتی برادر بزرگش، تفنگش را برداشته بود و زبان درازی کرده بود. کاری نتوانسته بود بکند الا جیغ کشیدن. ممتد. پردهی گوش پاره کننده. سوت گوشهایم دست بردار نبود...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من عاشق نبودم که زیبایی تو
وجود مرا ناگهان زیرو رو زیرو رو کرد...
#ساعت_عاشقی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
خونماراهمچونرودسازید
تاهرچهبرسرراهدارد،بردارد
تابهدریایحکومتعدلحضرتمھدی(عج)
برسید.
#شھیدمحمّدحسینیوسفاللھی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ذکاوت یعنی در کمین شهـادت
نشستن ...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
🌸🌸🌸🌸🌸 💗#مدافع_حرم💗 #قسمت_چهارم کار من و ابوعلی تمام شده بود. راهکارهایی که برای نفوذ تعیین کرده بو
🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مدافع_حرم💗
#قسمت_پنجم
روی زمین نم دار، به سختی نشسته ام. سرمای بیابان های سوری را با تمام تنم حس میکنم. بینی شکسته ام، پر است از بوی خون وکباب و نفت. می لرزم. با هر لرزشی، درد در تمام تنم پمپاژ می شود. سوزش سینه ام، نفس کشیدنی عذاب آور نصیبم کرده. سعی می کنم، آرام هوای گردوخاکی و خفهی اینجا را به ریه هایم برسانم. هوا که به سختی پایین میرود، سخت تر و پر سوزش، وارد ریه ها میشود. به سوزش و دردی بزرگ تر، رها می شود و ریه ها خالی از هوا. صدای پدر در گوشم می پیچد: " هر نفسی که فرو می رود، ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت...
صدای پدرم، دلم را آرام میکند.
" الحمدلله رب العالمین. هر چه تو بدهی نیکوست ... خدایا.. می بینی ام؟ "
و باز هم اشک. صورتم به اشک هایم می سوزد اما مانع از اشک ریختنم نمی شود. می خواهم سجده کنم. اینجا خاک است. زیر خاک است. خاکی ترین جایی است که جسمم قبل از قبر، آن را درک کرده است. دلم سجده می خواهد.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
حاج قاسم در وصف شهید صدرزاده میگوید :
«یک جوان تو دل برویی بود، آدم لذت میبرد نگاهش کند؛ من واقعاً عاشقش بودم. آن وقت این جوان چون ما راهش نمیدادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد، #زرنگ به این میگویند!»
#تولدت-مبارک-داداش-مصطفی🎂🌸🍰
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
هرکس برای دیده شدن کار نکند
خدا برای دیده شدندش کار میکند
#حاج_قاسم
#ابو_مهدی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️یادو نام شهدا را چگونه زنده نگه داریم؟
#بیانات_رهبرِ_معظم
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
و 40 شب از آن شب تلخ گذشت...
#شهید_اسماعیل_هنیه
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناه میبرم به خندههای تو
که درد دل کنم فقط برای تو...💔
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
🌸🌸🌸🌸🌸 💗#مدافع_حرم💗 #قسمت_پنجم روی زمین نم دار، به سختی نشسته ام. سرمای بیابان های سوری را با تمام
🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مدافع_حرم 💗
#قسمت_ششم
صدای لخ لخ دمپایی های پارهی دختر سوری میآید. صدا نزدیک تر می شود. از روی صدای قدم های کوچک این دختر، تشخیص می دهم تا دهانه ورودی، پنج متری فاصله است. وجودم ناله می زند: وای خدای من. لباس های پاره اش چرا اینطور است؟ یک طرف صورتش کبود شده و ورم کرده. دستش به چنگال های کفتار، زخمی و خونی است. می لنگد و به درد، ناله خفیفی، فریاد میکند. صدای ظریف کودکانه اش نابودم می کند. خدایا. ایکاش این یک چشمم هم نمی دید و این طفل معصوم را نمی دیدم. به یک لحظه، خودم را می بازم. مصطفی فریادم را در گلو، خفه میکند: " نکند ضعف نشان دهید. از ضعفتان لذت می برند و عذابتان را دو چندان می کنند. ضعفی که شاید به قیمت کشته شدن انسان دیگری تمام شود. با صلابت باشید. " صدای پر صلابت و دلسوزانه مصطفی با صدای سوت گوشم در هم پیچیده شده است. درونم ناله سر می دهد: "مصطفی... مصطفی... کجایی که به من بگویی ضعف نشان نده. مگر عذابی بالاتر از این هم هست که دختر معصومی که هنوز شاید هفت ساله هم نشده را این چنین لت و پار کنند..". صدای امینِ شش سالهام را می شنوم: "بابا. بیا اینو بخور." دستان کوچکش را جلوی صورتم نگه داشته است. نگاهش پر از خواهش است. لب نداشته ام را جلو می برم و دستش را می بوسم و زمزمه می کنم: فداکِ یا بنتی.
ظرف کثیفی که تکه ای به اصطلاح نان در آن است، جلویم گرفته. فقط نگاهش میکنم و سعی میکنم لبخندی تشکرآمیز نثارش کنم. او از چهره ی من چه می بیند، نمی دانم. صورتم با آن همه ضربات زنجیر، به چه روزی افتاده، نمی دانم. باز هم می گویم: فداک یا بنتی. الله حافظک. نان را با دو انگشت سالمش، برمی دارد و روی لب های ورم کرده ام میگذارد. سعی می کنم نان را نگه دارم. نمی توانم. میافتد. ظرف را روی زمین میگذارد. نان را برمی دارد و مجدد به دهانم میگذارد. این بار توانستم نگه دارم. لب های چین خورده ی خشکیده اش، کمی کشیده می شود. نعره ی سربازی، از جا می پراندش و به سرعت، لنگ لنگان، در تاریکی دالان، گم می شود. صدای خنده بچهگانه اش در گوشم میپیچد: مامان خورد. دیدی گفتم من بدم به بابا می خوره. بالا و پایین می پرد و پیروزمندانه، بابا خورد، بابا خورد را تکرار میکند. به پهنای صورت میخندم. کمرش را می گیرم. مانند چرخ و فلکی می چرخانمش و بین زمین و آسمان، معلق، نگه می دارم. هواپیمایش می کنم و دور خودم می چرخانم. غش غش خنده هایش تمامی ندارد: " دِ بترس بچه. سَرِت گیج نرفت این همه چرخوندمت؟ دنیا دور سَرِت نمی چرخه؟ " صدای خنده های امین دور سرم می چرخد. سرم درد میکند. نمی توانم چشمانم را باز نگه دارم. حالت تهوع شدیدی دارم. عق می زنم. تمام مغزم به پیشانی هجوم میآورد. دل و روده هایم به گلو چنگ میاندازند. قفسه سینه ام، می سوزد. بیهوش می شود...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
🔰 وارد مسافرخانه شدم. عکس[امام خمینی] را از زیر پیراهن بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه و سفیدی که حالا بهشدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
🔺بخشی از کتاب «از چیزی نمیترسیدم» زندگینامه خودنوشت شهید #حاج_قاسم سلیمانی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید حاج قاسم سلیمانی: این رژیم[اسرائیل] ماندنی نخواهد بود، اعمال این رژیم امروز نشان میدهد، این رژیم، رژیم پایداری نیست، هیچ عوامل و آثار پایداری در این نظام دیده نمیشود...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬غبارروبی مضجع نورانی امامین عسکریین(ع) توسط فرمانده شهدای مدافع حرم، سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🏴بازنشر به مناسبت ایام شهادت اباالمهدی امام حسن عسکری (ع)
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------