در مکتب شهادت
در محضر همسران شهدا
دفترچه خاطرات📝
#سردارشهید_ابراهیم_تارا🌷
من به همراه ابراهیم در کردستان به عنوان پاسدار کار می کردم. هر کدام از ما ۲ هزار تومان حقوق می گرفتیم و آن را تا آخر ماه باید مدیریت می کردیم. دخترمان سمیه یک ساله بود.
👈او برای من و خودش و دخترمان فقط یک غذا می گرفت. غذا را من و دخترم می خوردیم اگر چیزی از آن می ماند، ابراهیم با نان می خورد.
اگر هم غذا نمی ماند،
فقط نان می خورد.👉
👈 با اینکه من همکارش بود سهم غذای من را نمی گرفت.👉
👈با مأموریت سخت و سرمای منهای ۲۰ درجه باز هم به همین غذا راضی بود.👉
آن موقع غذای سپاه، تن ماهی یا عدس پلو بود.
👈 هیچ وقت گوشه های نان را دور نمی ریخت و می گفت گناه دارد. آن زمان واقعاًَ رعایت می کردند از یک خودکار و یک ورق کاغذ تا مسائل بزرگ تر. مواظب بود که هیچ کدام از این ها هدر نرود.👉
در واقع اگر رزمنده ها توانستند با دستان خالی مقابل آن همه امکانات دشمن بایستند، به خاطر همین اعتقادات بود. به قدری پاک و مخلص بودند که توانستیم پیروز شویم. به نظرم اگر شهید تارا زنده می شد و شرایط الان را می دید، دق می کرد😔😔😔
#یاد_عزیزش_با_صلوات
کجایند مردان خوب خدا
کجایند مردان بی ادعا
دریغ از فراموشی راه لاله ها
🌷🕊🇮🇷🌷🕊🇮🇷🌷
در مکتب شهادت
در محضر همسران شهدا
#سردارشهید_ابراهیم_تارا🕊
دفترچه خاطرات📝
وقتی شكنجه گرهای ابراهیم دستگیر شدند به من گفتند كه او توسط خود مسئول گروهك كومله شكنجه می شده است؛
گفتند او آن قدر با كابل به كف پای ابراهیم زده بود كه كف پایش از گوشت به استخوان رسیده بود. زانوها واستخوان های پایش را شكسته بود به طوریكه قادر نبود روی پا بایستد و بخش اعظمی از قسمت های بدنش سوزانده شده بود.
یكی از شكنجه گرها كه زندانبان ابراهیم بود گفت كه من برایش غذا میبردم. روز اول كه برایش غذا بردم دست داشت، روز دوم دست نداشت و دست هایش را شكسته بودند، روز سوم كه برایش غذا بردم نه دست داشت و نه پا. پاهایش را هم شكسته بودند و نمیتوانست هیچ كاری انجام دهد.
او گفت: مسئول گروهك كومله ابراهیم را مدام میزد و میگفت ما میدانیم كه تو با زن و بچه ات به اینجا آمده ای. زن و بچه ات كجا هستند؟ اسم بچه ات چیست؟ و ابراهیم در پاسخ به او میگفت من یك دختر دارم و همسرم اینجا نیست.
او گفت كه لحظه آخری كه ابراهیم را به حیاط آورده بودند نه دست داشت و نه پا و در كف حیاط افتاده بود و فقط «الله اكبر خمینی رهبر» را سرمی داد و آخرین كلمه ای او با صدای بلند نیز كلمه سمیه بود.بعد از آن مسئول گروهك كومله او را درمینی بوسی گذاشت وبا خود برد و زمانی كه بازگشت كف مینی بوس مملو از خون بود و به ما گفت ماشین را بشوییم. ما نمیدانیم با ابراهیم چه كرد و اصلا بدن ابراهیم چه داشت كه اینقدر از او خون رفته بود. هیچوقت هم به ما نگفت كه ابراهیم را كجا برد ویا كجا دفن كرده است
شهدا شرمنده ایم😭😭😭
چگونه در این انقلاب شهید داده ایم
و جان فشانی کردند شهدا
و حالا این مسئولین که صندلی های
ریاست شان را روی خون شهدا گذاشته اند اما راه و رسم شهیدان را فراموش کرده اند
خدایا آنان که در این نظام و انقلاب به خون شهدا خیانت میکنند در هر لباس و پست و مقام و مسئولیتی که هستند
ریشه کن و نابودشان بگردان
آمین یا رب العالمین
🌷🕊🇮🇷🌷🕊🇮🇷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
📜 #وصیت_نامه
شايد قرنها طول کشد انساني از سلاله پاکان زائيده شود و بتواند رهبری يک جامعه سردرگم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گيرد. #امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است
سردار بی سر خیبر
#شهید_همت
به همرزمانش گفته بود:
«من سی و سومین شهید
روستای بیشه سر هستم»
به اطرافیان گفته بود برای شهادتش دعا کنند و به همه سفارش می کرد تا در قنوت نمازشان، دعای فرج بخوانندو شهادت او را از خدا بخواهند.
میگفت ''گرچه به کمتر از شهادت راضی نیستم؛ولی از خدا می خواهم که اگر شهید نشدم، اجر شهید را به من بدهد''
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#یاد_عزیزش_با_صلوات
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
اواخر جنگ بود و دشمن دوباره در مناطق میانی فکه تک کرده بود...
خیلی از بچه های اطلاعات عملیات شهید شده بودند.
فقط چندتا مانده بودیم.با حاجقاسم رفتیم به سنگر فرماندهی ارتش که همان جا توی خط بود.
وقت نماز شد. حاجی به شدت به نماز اول وقت پایبند بود. بلند شد نمازش را بخواند.
در مقابل چشم فرماندهان رده بالای ارتش بدون ذرهای خجالت شلوار خاکی اش را که احتیاط داشت در آورد و با همان شلوار ورزشی سه خط که زیر شلوارش پوشیده بود به نماز ایستاد. متعجب به کارهایش نگاه می کردم!
شاید اگر من بودم برای اینکه به جایگاهم به عنوان فرمانده یکی از لشکرهای سپاه خدشه وارد نشود ، نمازم را به تاخیر می انداختم و راضی نمی شدم با شلوار ورزشی نماز بخوانم.
اما حاجی این حرفها برایش معنا نداشت یک بنده مخلص به تمام معنا بود
راوی : محمدرضا سخی
📚 :مجله فکه
#یاد_عزیزش_با_صلوات
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
#شهید_بهرام_بردبار
دوستانش می گفتند در جبهه هنگام برگزاری دعای کمیل چنان گریه و زاری می کرده که از حال می رفته و همیشه دعا می کرد و می گفت: خدایا! تنها با شهادت است که می توانم خود را به تو نزدیک کنم پس مرا به آرزویم برسان که همین طور هم شد و به آرزویش رسید.
🎤 راوی: پدر شهید
#یاد_عزیزش_با_صلوات
1789980637.mp3
1.48M
👈نماز شب فراموش نشه
چطور نماز شب خوان بشم؟؟
#استاد_مومنی
التماس دعا ، عاشقان شهدا
التماس دعای #شهادت
شب تون منور به نگاه خدا و شهدا
شبتون #شهدایی
*﷽*
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
سردار شهید دکتر چمران🌷♥️🕊
🤲نیایشی از شهید دکتر مصطفی چمران🤲
"خدایا هدایتم کن زیرا می دانم گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم، زیرا می دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.
خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم، زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است.
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.
خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم،
که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است.
خدایا مرا از بلاي غرور و خودخواهي نجات بده تا حقايق وجود را ببينم و جمال زيباي تو را مشاهده کنم.
خدايا پستي دنيا و ناپايداري روزگار را هميشه در نظرم جلوه گر ساز تا فريب زرق و برق عالم خاکي مرا از ياد تو دور نکند.
خدايا من کوچکم، ضعيفم، ناچيزم، پَر کاهي در مقابل طوفانها هستم. به من ديده ای عبرت بين دِه تا ناچيزي خود را ببينم و عظمت و جلال تو را به راستي بفهمم و به درستي تسبيح کنم.
خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است؛ تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده."
#یاد_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
در مکتب سالکان راه سعادت
در محضر عارفان
آیت الله العظمی طباطبایی (ره)
🌷 عشق الهى 🌷
💟عشق الهی آخرين و برترين مقام ومرتبه هاست كه تنها اهل مشاهده و توحيد و حقيقت بدان دست مى يابند.
💞 واین عشق در سحرها ومناجات با خدای سبحان تجلی می کند .
👌عشق الهی نمی گذارد انسان سحربخوابد.
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
🌷بچه هایی که نگهبان یا مسؤول شب بودند نیمه شب بیدار می شدند و از آسایشگاه بیرون می رفتند. چند شب پشت سر هم مصطفی را دیدم که از روی تخت اش بلند می شد و می رفت بیرون . مطمئن بودم که اسم اش توی «لوح» نیست. شب چهارم یواشکی تعقیب اش کردم. از سرویس بهداشتی که بیرون آمد رفت توی نمازخانه پادگان و گوشه ای مشغول نماز شب شد.
🌷شهید مدافع وطن #مصطفی_کرامتی پانزدهم مهرماه 89 در سنندج بر اثر درگیری با گروهک تروریستی پژاک به درجه رفیع شهادت نائل گردید
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani