در محضر شهدا
پای سخنان سردار شهید
#عباس_حاجی_زاده
راه شهید ، پیام شهید
📃فـــرازی از #وصیتنامه
🌼با انتصـاب در #مسئوليتی تغييـر حــال پيدا نڪنيد، بايد تمامی کارهای ما رنــگ خـدايی داشته باشد، سرباز واقعی و گمنام اسلام ڪسی است ڪه #مخلصانه در جبهه و #پشت_جبهه فعاليت و جانفشانی ڪند و ڪسی هم از کارهای او مطلـع نباشد...
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند شهیدان راه خدا
عباس جان قرار بود #راهت را ادامه دهیم اما خود شاهدی که ما امروز #راحت ادامه میدهیم
روحت شاد و همنشین مولای عدالت
امیرالمومنین علی علیه السلام
در بهشت خدا باشی
شادی روحش #صلوات
#عشقم_فقط_شهدا
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
محبان واقعی اهلبیت(ع)
خواب دیدم بانویی بر مزاری نشسته و اشک میریزد. مرا که دید گفت:من حضرت زهرایم و این قبر حسین است به مادر حسین خبر بدهید!
حسین عاشق و دلسوخته حضرت زهرا بود. شب میلاد حضرت زهرا به دنیا آمد. شب شهادت حضرت زهرا هم ترکشی به پهلویش نشست و شهید شد.
#شهیدسیدمحمدحسین_انجوی_امیري
#شهید_زهرایـے
روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات
🌺🌺🌺🕊🌺🌺🌺
در محضر راویان شهدا
راوی شهدا سردار
#حاج_حسین_یکتا
دنبال این باشید که یه دوست خوب پیدا کنید که شمارو به خدا برسونه...
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، پیام شهید
#شهیدمجیدصنعتی توی وصیت نامش نوشت خدایا تو شاهد باش که من تمامی مظاهر مادی دنیا را بخاطر تو به سویی افکنده ام تو مرا بخر تو مرا ببر...
میدونید لذت های دنیای شهید صنعتی چی بود؟؟؟
باباش مولتی میلیاردر بود...😳😳😳
بله تعجب هم داره پسری که باباش
میلیاردر هست و همه امکانات برایش فراهم شده به همه آنها پشت پا بزند و به جبهه برود و #شهادت را در آغوش بکشد
مجید جان الحق و الانصاف که بزرگترین درس عشق را به همه آیندگان آموختی
روحت شاد و یاد و نامت تا ابد جاودان باد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
#عشق_فقط_شهدا ❤️
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
#سردارشهید_حاج_احمدکاظمی
ماجرای #حاج_احمد با بانوی دو عالم حضرت زهرا(س):
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس میگفت: «کسی نفهمه زخمی شدم همینجا مداوام کنید»
دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه»
بستریش کردند از بس خونریزی داشت بیهوش شد یه مدت گذشت یکدفعه از جا پرید گفت: «پاشو بریم خط» قسمش دادم گفتم: «آخه تو که بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی»؟ گفت: «بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا(س) اومدند داخل فرمودند: «چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم» حضرت فرمودند: «بلند شو بلند شو، چیزی نیست بلند شو برو به کارهایت برس»...
به خاطر همین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی حسینیه فاطمهالزهرا(س) ساخته است…
ایام شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد
#شهید_احمد_کاظمی
فرمانده لشکر هشت نجف اشرف
#سردار_دلها
#فرمانده_نیروی_زمینی_سپاه
شادی روحش صلوات
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
#یاد_یاران دلاورمردان عرصه های دفاع مقدس شهدای گردان 411 سیدالشهدا زرند لشکر ثارالله کرمان #محمدرضا
مرحله در مکتب شهادت
در محضر یاران شهید
دفترچه خاطرات دفاع مقدس
عملیات کربلای پنج
قول و قرار به سبک شهدا
#عهد_و_پیمان_بهشتی
#شهیدان محمد رضا قربان زاده ، سعید درگاهی، ماشاالله رشیدی، مسعود زکی زاده
حاج قاسم سلیمانی در تشییع جنازه شهدای عملیات کربلای 10 در زرند ضمن بیان خاطره ای از دوستان شهیدش
و فرماندهان و مسئولین گردان 411 سیدالشهدا زرند گفت👇
مرحله دوم عملیات کربلای پنج تو غرب کانال ماهی داشتیم عملیات میکردیم من صبح زود شهید زکی زاده را دیدم چهره اش نورانی شده بود و فهمیدم او هم رفتنی هست دیدم بی قراره و آرام نیست
گفتم چیه؟ چی شده؟ گفت هیچی حاجی اومدم کاری داشتم دارم می رم خط
همون لحظه شهید ماشاالله رشیدی رسید
گفت میخوای بگم چرا زکی زاده بی قراره؟ گفتم موضوع چیه؟
گفت قبل از عملیات کربلای پنج منو و زکی زاده و قربان زاده و درگاهی با هم تو چادر فرماندهی جلسه داشتیم جلسه که تموم شد دستهایمان را گذاشتیم تو دست هم و عهد و پیمان بستیم که هر کی زودتر شهید شد به بهشت نرود و دم در بهشت بماند تا همه با هم وارد شویم
دیشب زکی زاده خواب درگاهی و قربان زاده را دیده که جلو درب بهشت منتظرند
( قربان زاده و درگاهی مرحله اول عملیات کربلای پنج در اواخر دی ماه شهید شدند ) گفته چرا وارد بهشت خدا نمی شوید درگاهی گفته مگه قول و قرار مان یادت رفته ما منتظر شما هستیم
و زکی زاده منتظر لحظه وصال و رسیدن تا خدا و دوستان شهیدش بود من خیلی سعی میکردم که این فرماندهان مستقیم وارد جنگ.نشوند و دوست داشتم بمانند و بیشتر به اسلام خدمت کنند اما بخاطر شوق و اشتیاق آنان به شهادت هیچ چیز جلودارشان نبود و همان روز شهادت زکی زاده( پنجم بهمن) را به من خبر دادند و دو روز بعد هم (هفتم بهمن) شهادت رشیدی را
📚 یاد یاران
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد
کجایند مردان بی ادعا
کجایند شهیدان راه خدا
ای شهدا تا ابد باد و نامتان در قلبهای❤️
ما ماندگار خواهد ماند
شادی روحشان #صلوات
❤️🌷🌷🌷🌷❤️
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع👇
#همسرداری
معلم مربوطه: سردار عشق
شهید حاج یونس زنگی آبادی
تازه از جبهه برگشته بود ولی خستگی براش معنی نداشت، رفت سراغ لباسها و شروع کرد به شستن...
فردا صبح هم ظرفها رو شست مادرم ناراحت شده بود خواهش کرد که این کارها رو نکنه، ولی یونس میگفت: «خاله جون این کارها وظیفه منه، من که هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزی که هستم باید به خانومم کمک کنم»
📚منبع: همسفر شقایق، صفحه ۳۱
یونس جان روحت شاد و یادت گرامی باد به برکت صلوات
#عشق_فقط_شهدا❤️
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
در مکتب ولایت
در محضر روح الله
راه امام ، عمل امام
موضوع: #احترام_به_بزرگتر
لحظه ورود امام به میهن وقتی هواپیمای امام بر زمین نشست
آیت الله پسندیده برادر بزرگتر امام جهت خوش آمد گویی و همراهی وارد هواپیما شدند و وقت پیاده شدن امام فرمودند شما جلو بروید ولی ایشان قبول نکرد و گفت درست نیست مردم منتظر شما هستند اما امام هم گفتند من جلوتر از برادر بزرگترم هرگز نخواهم راه رفت و به این ترتیب آیت الله پسندیده برادر بزرگتر امام پیاده شدند و بعد امام آمدند پایین
کجایی اماما یادت بخیر
نکته قابل توجه اینکه در آن شلوغی و انتظار جمعیت و آن جو و همه مسائل
امام عزیز در چه فکری بودند و کوچکترین مسائل را رعایت میکردند و هرگز خود را گم نکردند
خدایا روح امام عزیز با روح مطهر اهلبیت محشور و همنشین بگردان
شادی روح امام #صلوات
#عشق_فقط_امام
بی عشق #خمینی نتوان عاشق #مهدی شد
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
#پاسدار_شهید_محمد_توسلی
لحظه ای که حاج احمد می شنود، محمد توسلی به شهادت رسیده است بلافاصله به سردخانه مریوان می آید این دست مبارک و مطهر سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان است که وقتی ملحفه را کنار می زند و پیکر غرقه به خون صمیمی ترین و عزیزترین دوست و یارش را می بیند، بعد از چند لحظه بیهوش می شود...
فقط خدا می داند در آن لحظه ای که چشمش به پیکر خونی محمد افتاده، چه حالی شده است حاج احمد...
در نقل ها آمده است که حاج احمد سه روز از اتاقش بیرون نیامد و برای محمد سوگواری می کرد و می گریست...
#لایوم_کیومک_یااباعبدالله
#احمد_متوسلیان
شادی روحش صلوات
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
🍃🌺🍃🕊🍃🌺🍃
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
دفترچه خاطرات دفاع مقدس
عصبانیت بی سابقه #شهید_همت!
"اگر مسئول مناسبی بود، دیگر به من خاک برسر نمی گفتند بیا مسئولیت بگیر! منی که عرضه چرخاندن 20 نفر را هم ندارم..."
۸ مــرداد ۱۳۶۱ عـملیـات رمـضـان
درحـالی به پایـان رسیـد کـه فشـار زیـادی بـه نیـروهـا و کـادر تیـپ ۲۷ وارد آمـد.
به طوری که عکس العمـل هـای آنهــا سخنـان تنــد شهیــد همـت را در جلســه روز ۹ مـرداد ۱۳۶۱ در پـی داشـت:
"الان نماینــده امــام، اطمینـانش از لحــاظ بــرش عملیــاتی و کیـفیـت کــار، به دو سـه تـیپ اسـت. آنـوقــت خـدایی نـاکــرده، کـادرهای مـا بیاینـد و بـه ما بـگوینـد ما دیگـر مـی خواهیـم بـه صـورت نیـروی عادی و پـرسنـل سـاده وارد عملیـات بشـویم؟
خـدا گـواه اسـت، بـه شــرف
حضــرت زهـــرا سلام الله علیها قسم مـن سـه بار رفتـم پیـش محـسن رضــایی که بگــویم مـن استعفــاء می دهــم؛ مـن معلــم هستــم و مــی خواهــم بــروم بچسبــم بـه شغــل معلمـی...
خــدا گــواه است هــر بار خــواستم این را مطــرح کنــم،
جــرأت نکــردم و بــر خـودم لرزیــدم...
دیـدم هـر جمله ای را کـه می خواستـم مطـرح کنـم، اشــک بـه چشـم محسـن مـی آورد، ایـن بـود کـه خـودم رویـم نشــد و خجـالـت کشیــدم چیــزی بگویـم. علت اینــکه کـه اگـر کسـی بـود، اگر مسئـول مناسبـی در دستــرس آنها بـود که دیگـر بـه مـن خـاک بر سـر نـمی گفتنـد تـو بیـا و مسئـولیت بگیــر...منــی کــه عرضــه ی چـــرخــاندن بیست نفــر آدم را هم نــدارم؛ چــه برســد به اینــکه بیــایم و مسـئولیت شرعــی خــون
سه چهار هزار نفر آدم را در یک تیــپ به عهـــده بگیـــرم؛ خــود شمــا هــم همینطــور، تـک تـک مـاهــا هــم همینطـــور، عــرضــه ی چــرخانــدن خــودمان را هــم نداریــم خودمــان را هــم را نمــی تــوانیــم بســازیم، بچــرخــانیم و فرمانــدهی کنیــم، دیگــر چــه بــرسد بـه اینکـه بیـاییم و سـه چهــار هــزار نفــر را فرمــاندهی کنیــم،نـــداریـــم!
اگـــر کســی چنیــن عرضـــه ای را دارد بیایــد و بــگویــد....
ولـــی آیـــا حیثیت اســلام و انقــلاب چـنیـن اظهــار خستگـی را از مــا قبـول مـی کنــد؟و به قــول بــرادر رضـا(چــراغی) کــه دیشــب مــی گفــت: مــا به ایــن ترتیـب بـایـد مــرگ بـر شـاه هـم نمی گفتیم! وقتـی گفتیم، بایــد پــاے آن بایستیـــم!"
منبـع: نـوار جلسـه ی روز نهـم مــرداد مـاه سال ۱۳۶۱، محـوطه ی بیـرونی قـرارگاه مرکـزی کـربلا
سردار بی سر خیبر
#شهید_حاجابراهیم_همت
ابراهیم جان تا ابد یاد و خاطره هایت در قلبهای❤️ ما ماندگار خواهد بود
روحت شاد و یادت گرامی باد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
🌷✳️🌷✳️🌷✳️🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، پیام شهید
سردار شهید علی بینا
سخنی از سردار شهید علی بینا
(32 سال پیش):
انقلاب ما حق است، به دشمن امان ندهید؛ دنیا ما را محاصره اقتصادی کرده تا انقلاب ما را به زانو درآورد، میخواهد جنگ را فرسایشی کند.
روحت شاد و یادت گرامی باد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
#عشقم_فقط_شهدا
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع: همسرداری
معلم مربوطه: #شهیدمجیدکاشفی
💞 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. #مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. #مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو #ببخشه!»
📙فرهنگنامهشهدایسمنان،ج۸،ص۱۰۶
شادی روحش #صلوات
💞💞💞💖💞💞💞
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع: 💞 #ازدواج
دبیر مربوطه: #سردارشهیدمحمدگرامی
✍خيلی از حضر ت علی(ع) و حضرت فاطمه (س) #ياد ميڪرد.می خواست ڪه آنها را الگوی زندگی قرار دهيم. #صـداقـت حاج محمد خيلی به دلم نشست ،به خصوص ڪه وسط صحبت همين ڪه #صدای اذان شنيد،عذر خواهی ڪرد و گفت :اگر من #نمـازم را اول وقت نخوانم ،تا آخر شب حالم گرفته است...
💞ازدواج #خيلی_ساده برگزار شد.محمد ڪتابهایی تدارڪ دیده بود و متنهای زیبا روی #جلد ڪتاب نوشتند ڪه به مهمانان هدیه بدهند
🔖به چند تا از دوستانش گفته بود پلاکارتهايی بنويسند و به در و ديوار نصب کنند .
👌 #زن در اسلام زنده، سازنده و رزمنده است به شرط این که #لباس_رزمـش_لباس_عفتـش باشد.
💞روي دو تا پارچه هم نوشته بود عالم محضـر خداست در محضر خدا #معصيت نڪنيد .من پرسيدم #علت نوشتن اين مطلب چيست ؟
💞گفت:درهيچ مجلسی و هيچ کجا انسان نبايد #گنـاه ڪند،بخصوص در مراسم ازدواج ما ..
محمد جان روحت شاد و یادت تا ابد جاودان باد
شادی روحش #صلوات
💞💞💖💖💞💞
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
سردار سرلشکر خلبان
#شهید_عباس_بابایی
بچه که به دنیا آمد،پدرم خبرش را تلفنی به او داد.اول نگفته بود که بچه دختر است.
فکر کرده بود ناراحت می شود.وقتی گفته بود،او همان جا پای تلفن سجده شکر کرده بود.
برای دیدن من و بچه آمد قزوین .از خوشحالی این که بچه دار شده از همان دم در بیمارستان به پرستار ها و خدمتکارها پول داده بود
یک سبد خیلی بزرگ گل گلایل و یک گردنبند قیمتی هم برای من آورد
عباس جان مرد بامرام و با معرفت
یاد و نامت تا ابد در قلبهای❤️ ما ماندگار خواهد شد
روحت شاد و یادت تا ابد جاودان باد
شادی روحش صلوات
💞💕💕❤️💕💕💞
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
دلنوشته زیباے
#سردارشهید_محسن_زهتاب
معروف به عقاب کردستان:
فڪر میڪنم که من لیاقت #شهادت
را ندارم شهدا بی گناهند، اما منِ
گناهکار دوست دارم #شهید بشوم
شهادت همت میخواهد، شهادت
لیاقت میخواهد من هیچکدام را ندارم و به حال خود تأسف میخورم خدایا! به ما توفیق شهید شدن در راهت را عنایت کن با خودم فکر می کنم که آیا میشود روزی در شروع نام من واژه ی شهید به کار برده شود و بگویند: "شهید محسن زهتاب"...
آیا می شود که برادران من، خانواده من نام مرا با افتخار بیان کنند؟
#دفاع_مقدس
#شهید
#شهادت
#فرمانده_سپاه_کردستان
روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات
#عشق_فقط_شهدا
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
در محضر شهدا
در خواست شهید مدافع حرم از رهبر انقلاب اسلامی
دفترچه خاطرات📜
زمانی که شهید مجیری دانشکده افسری را تمام کرد٬ برای جشن فارغ التحصیلی مقابل رهبر رژه رفت☺️👌؛ زمانی که در جشن ٬ بین سخنرانیِ افراد وقفه ایجاد شد ٬➖
ایشان بلند شد و به رهبر انقلاب گفت:
🕊آقا دعا کنید من شهید بشوم🕊
#شهید_مدافع_حرم عبدالرضا مجیری
روح امام و شهدا بویژه شهدای مدافع حرم شاد به برکت صلوات
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
#سردار_شهید_محرمعلی_مرادخانی
رفته بودیم با هم کربلا، ایام اربعین
در پیاده روی اربعین دقیقا در #بین_الحرمین بود که خبر سفر
به سوریه را به او اطلاع دادند و بدون اینڪه وارد حرم امام حسین(ع)بشود
بہ آن حضرت سلام داد و گفت:
ارباب،خواهرت مرا احضار کرده.به سوے مهران و تهران حرکت کرد و 5 روز بعد در سوریه به #شهادت رسید.
#شهادت: ۱۶ آذر ۱۳۹۴
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
شادی روحش صلوات
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
عشق به امام و کربلا
شهدا را می برد به جبهه ها
#شهیدی_که_باشناسنامه_خواهرش به جبهه رفت!
✍زمان انقلاب بيش از 9 سال سن نداشت در سخنراني و #تظاهرات شبانه شرڪت ميڪرد.
🍁با آنڪه #کودکی_11 ساله بود #شناسنامه خواهر بزرگتر خود را برداشته و فتوڪپی از آن گرفته و مشخصات خود را جايگزين نموده سپس یک ڪپی ديگر گرفت و بدين ترتیب سن خود را بالا برد و 16 ساله نمود و در آبانماه 1359 درس و مدرسه را رها و توسط بسيج به منطقه اعزام شد چند ماهي نگذشته بود که به #عضويت سپاه پاسداران درآمد
🍁علاقه وافر او به ائمه اطهار و اسلام در سال 1363 او را به حوزه علميه کشاند
🍁سرانجام در عمليات ڪربلای 4 در ديماه سال 1365 در سن 17 سالگی در منطقه #شلمچه و با مسئولیت #بیسیم_چی گردان و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلوی چپش به فيض شهادت رسيد🕊
#شهید_محمدجعفر_آقایی
روحش شاد و یادش گرامی باد
شادی روحش صلوات
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع: همسرداری و مهربانی
معلم مربوطه: سردار شهید
#اسماعیل_دقایقی
✍️...یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم؛ هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم؛ او عصبانی شد؛ اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند...»
📚«نیمه پنهان ماه/ جلد چهارم/ صفحه 37»
کاش زندگی به سبک شهدا را
می آموختیم
اسماعیل جان فرمانده دلاور
روحت شاد و یادت تا ابد جاودان باد
شادی روحش صلوات
🕊🕊❤️❤️🕊🕊
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع: عشق به اهلبیت(ع)
هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
پ.ن:
#معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#سردارشهید_محسن_دین_شعاری
#گردان_تخریب
#میخواهم_مثل_تو_باشم
محسن جان قرار بود راهت را ادامه دهیم ، اما ما راحت ادامه می دهیم
#شهدا شرمنده ایم😔
روحش شاد و راهش پر رهرو باد به برکت صلوات
🕊❤️🕊
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
#راه_شهید_ڪلام_شهید
🍀وقتی پدر #دلیل رفتن او را به سوریه می پرسد، می گوید: اگر من نـروم همین تڪفیری ها در کازرون مردم را #سـر می برند
🍀و من به یقین رسیده ام ڪه جهاد بر من واجـب است و باید از اسلام و ڪشورم دفاع کنم...
#شهیدمدافع_حرم_محمد_مسرور
#شهادت: ۹۴/۱۱/۱۶ 🕊
روح شهدای مدافع حرم شاد که امنیت را به ما ارزانی داشتند
یادتان تا ابد در قلبهای❤️ ما ماندگار خواهد بود
#عشق_فقط_شهدا
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
در محضر شهدا
دفترچه خاطرات همسر
رفتیم خریــد عروسی
ولی یک کلام با هم حرف نزدیم🙊
هم من خجالت میکشیدم هم محمد.
هرکاری بود با خواهرم هماهنگ میکرد.
فردای همان روز عقــد کردیم💍
محمد با لباس سپاه اومد
من هم با یڪ چادر و لباس سفید
نشستیم سرِ سفره عقـد ...
یک سفره ســاده
نان پنیر سبزی میوه و شیرینے☺️
عقد ڪہ ڪردیم،اذان ظهر بود
وضو گرفتیم،رفتیم مسجد.👫
نماز خوندیم و برگشتیم
#سردارشهیدمحمداصغری_خواه ❤️
#عشق_خوب_استــ
#اگر_یار_خدایے_باشد
شادی روح امام و شهدا بویژه سردار شهید محمد اصغری خواه #صلوات
💞💞💞❤️💞💞💞
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
#آرزوهای_شهید
نماز می خواند؛
در قنوت گفت: اللّهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک...
از کنارش رد شدم، به شوخی گفتم: این حرف ها به تو نیامده، بیخودی دعا نکن.
وقتی نمازش تمام شد در حالی که چشمانش پر از اشک بود، گفت: مجید آقا، به خدا قسم، به جایی رسیده ام که از خدا، فقط شهادت می خواهم.
بعد از شهادت دوستانم، دنیا برایم خیلی تنگ شده.
چند روز بعد، بر اثر اصابت موشک هلی کوپتر، به شهادت رسید.
فقط نصف بدنش باقی ماند......
🌷شهید علی اصغر حسینی محراب🌷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
شادی روحش #صلوات
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
پنج تا تیر خورده بود تو سینه اش
لحظه آخر بالای سرش بودم دستم را فشار داد و گفت بلندم کن
گفتم نه داره ازت خون می ره
نمیشه گفت نه بلندم کن
به زور بلندش کردم رو بقبله
نشست و دست رو سینه اش گذاشت و گفت:
السلام علیک یا اباعبدالله(ع)
و روح بلندش به آسمان پرواز کرد
#شهیدمدافع_حرم_سجاد_عفتی
شادی روحش صلوات
#شبتون_شهدایی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع: حق الناس
معلم: سردار شهید ابوالفضل روشنک
ابوالفضل در مرغداری به برادرش کمک میکرد. چند کارگر دیگر هم در مرغداری بودند که بعضی وقتها برای رفع گرسنگی جوجهای را میگرفتند، کباب میکردند و میخوردند.
اما ابوالفضل هیچگاه این کار را انجام نمیداد و برای خوردن ناهار یا شام میآمد خانه. گاهی اتفاق میافتاد که دیر برمیگشت و خیلی گرسنه بود، میگفتم: «تو هم مثل بقیه یه جوجهرو کباب کن و بخور، مرغداری که مال برادرانت هست.»
ناراحت میشد و میگفت: «گرچه مرغداری مال برادرانم باشه، این کارِ درستی نیست.»
رفتارش نشان میداد که چهقدر به حقالناس اهمیت میدهد.
📘 راوی: مریم بیات ترک، مادر شهید
کجایید ای شهیدان خدایی
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
شادی روحش #صلوات
عشق فقط شهدا
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊