سلام دوستان و عاشقان مکتب سردار سلیمانی
ببخشید یک هفته ای در سفر کربلا هستم
بخاطر کم کاری عذرخواهی میکنم
انشاالله که جبران میشه
شرمنده شما هستم
اینجا کربلا دعاگوی شما هستم
*﷽*
#سخن_عشق💌
#حدیث_روز 📝
🌻امام حسین(ع) می فرمایند:
🌱چشم کسی که به خاطر خونی که از ما ریخته شده، یا حتی که از ما پایمال شده یا آبرویی که از ما رفته، یا برای یکی از شيعيان ما، یک قطره اشک بریزد، خدای تعالی او را سالهای متمادی در بهشت منزل خواهد داد.
📚: وسائل الشیعه، ج۱۴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مکتب_سردار_سلیمانی
منطقه ای به شعاع ۲۵ کیلومتری به نام تنف بین سوریه و عراق بود که آمریکاییها آنجا را منطقه پرواز ممنوع اعلام کردند و قصد داشتند ۲۵ کیلومتردیگر به آن اضافه کنند.
خبر با حاج قاسم رسید.گفت: آمریکاییها الان کجان؟
دوستان اعلام کردند الان پهپاد ما بالا سر آنهاست. حاج قاسم گفت: اونجا را بزنین.
پهباد آنجا را زدند و آمریکاییها از تصمیمشان منصرف شد.
یک افسر روسی هم بین ما بود که اشک هایش با دیدن این صحنه جاری شد.مترجم از او پرسید چرا گریه میکنی؟!
گفت:به شجاعت و نترسی فرمانده غبطه میخورم.
ما برای روبرو شدن با آمریکاییها باید از کاخ کرملین اجازه بگیریم؛ولی ایشون بدون هیچ ترسی باهاشون روبرو میشه و اونها رو میزنه. من دوست دارم یک روز هم که شده توی زندگیم سربازی ایشون باشم.
📚: ابر قدرت خداست
#حاج_قاسم
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
در مکتب سردار سلیمانی
در محضر مردانی از جنس نور
شهید محمدعلی رجایی🌷
آقای رجایی خیلی رعایت همسایهها را میکرد و عملا به ما میآموخت که احترام آنها را نگهداریم. او میگفت: ما باید طوری با همسایگان برخورد کنیم که اذیت و آزاری از ما نبینند. مثلا میگفت سطل خاکروبه را در کوچه نگذارید و... ایشان به خصوص با اهل محل که به مسجد میرفتند، ملاطفت و نظر خاصی داشت و حتی با بچههای آنها با گرمی و صمیمیت برخورد میکرد.
ایشان خیلی مهماندوست بود و با اینکه حقوق یک معلم ساده را داشت؛ اما سالی چندبار مهمان دعوت میکرد، مخصوصا چون مرحوم پدرشان در 28 ماه رمضان فوت کرده بود هر سال به یاد ایشان به فامیل افطاری میداد که این رسم تا آخر عمرشان ادامه داشت.
🎤راوی: همسر شهید
#هفته_دولت
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
در مکتب سردار سلیمانی
در محضر مردانی از جنس نور
شهید محمدعلی رجایی🌷
در ساعت سه عصر، صدای انفجار مهیبی از ساختمان نخستوزیری برخاست. كاركنان به طرف محل انفجار دویدند. جمعیت زیادی از راه رسید. همه نگران رجایی و باهنر بودند. رجایی از چند روز قبل به فرمان حضرت امام خانوادهاش را در یكی از واحدهای مسكونی نهاد ریاستجمهوری ساكن كرده بود تا دیگر مجبور به رفتوآمد به خانهاش نباشد. كمال، پسر سیزده ساله رجایی از دور شاهد شعلههای آتش بود.
او با حالی آشفته به مادرش تلفن كرد و ماجرا را با او در میان گذاشت تا همسر شهید رجایی خودش را برساند پیكرهای خونین و سوخته رجایی و باهنر را به بیمارستان منتقل كردند.
شدت انفجار به حدی بود كه ابتدا هیچكس نتوانست كشتهشدگان را شناسایی كند. جنازهها را به بیمارستان انقلاب منتقل كرده و پیكر شهیدرجایی را در سردخانه قراردادند.
هیچكس نمیدانست كه این پیكر سوخته، بدن شهیدرجایی است.
به فكر یكی از اطرافیان او رسید كه از روی دندانها میتوان فهمید كه پیكر سوخته، بدن شهیدرجایی است یا خیر؟
اما سوختگی آنچنان بود كه دهان رجایی به سادگی باز نمیشد. لحظاتی بعد یكی از پزشكان از راه رسید و پس از شستن لبها با آب اكسیژنه، دهان را باز كرد و دندانها دیده شد، اما باز هم كسی او را نشناخت. همسر شهید رجایی به بیمارستان آمد و در سردخانه پیكر سوخته شهیدرجایی را شناسایی كرد....
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
#مکتب_سردار_سلیمانی
یکی از محافظ های سردار به من گفت: قبل از اینکه وارد همدان بشیم،حاجی گفت:ماشین را نگه دارین. راننده ماشین را متوقف کرد و حاجی ادامه داد:حواستون باشه که شما یک پاسدار رو جابجا می کنین. نه یک شاه رو! ما پاسدار مردمیم. باید رفتارتون با مردم خوب باشه.
چند نفر از بچههای بسیج و مردم عادی آمده بودند باغ بهشت؛ چون احتمال می دادند سردار را آنجا ببینند. چند پاکبان هم در محوطه مشغول نظافت بودند.
سردار به محض اینکه از ماشین پیاده شد و شروع کرد به دست دادن و دیده بوسی.
یکی از بچههای صدا و سیما برای مصاحبه آمد پیش سردار.
ایشان گفت: دوربین را بردارین. من اهل مصاحبه نیستم.
من اسلحه ی کلت به کمر بسته بودم و کت و شلوار پوشیده بودم.
سردار پورجعفری به من گفت:حاج آقا ناراحت میشه اگه کسی اسلحه شما را ببینه.
سر مزار شهید علی خوش لفظ و سردار همدانی، سنگ مزار را بوسید و فاتحه خواند. بلند شد و رفت مزار علمای بزرگ همدان و سایر شهدا و شهدای مدافع حرم. پارکبان ها تا او را دیدن خودشان را رسانده و با آنها روبوسی کرد.
📚: ابرقدرت خداست
#حاج_قاسم🌷
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
در محضر شهدا🕊
شهیدناصر کاظمی🌷
يك روز شهيد رجائي تشريف آورد به پاوه. آن روز مصادف با عمليات مهم شمشير بود كه تعدادي از نيروهاي عراقي به اسارت درآمدند. اسرا در زندان بودند. به ناصر كاظمي در آن عمليات خبر دادند كه آقاي رجائي به پاوه آمده است.
من به زبان عربي آشنا بودم. رفتم پيش اسيران. شهيد رجائي سؤالهايي مي كرد و من هم ترجمه مي كردم. در اين اثنا ، ناصر كاظمي با شلوار كردي و يك بلوز ورزشي و يك كلاه كاموا وارد شد.
در نگاه اول حالتي داشت كه بچه ها نگاه كه به او كردند ، به گريه افتادند. گريه براي سادگي و خلوص يك فرمانده سپاه .
🎤راوی:علي احدی
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
درمکتب سردار سلیمانی
درمحضر مردانی از جنس نور
شهید محمد جواد باهنر 🌷
برخوردش با من خیلی خوب بود. یک موقع میآمد و میگفت خیلی خسته شدهای، حالا چه کار داری تا من کمک کنم؟
هر وقت میهمان داشتم، ظرفها را میشست. در برنامه نظافت کمک میکرد.
گاهی ساعت نیم بعد از نصف شب میآمد، خسته بود، میثم ما سه ساله بود، بیدار بود، روی سر و کولش میافتاد، او هم با او حرف میزد و میخندید. برخوردش با بچهها خیلی خوب بود. هیچوقت با بچهها دعوا نداشت، در دوران زندگی، از او عصبانیتی ندیدم.
نصیحتش بیشتر با رفتار خوش بود. هرچه میگفت؛ خودش عمل میکرد.
🎤راوی: همسر شهید
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
در محضر بزرگان
آیت الله ناصری(ره):
💢 اگر حالش را داری، نماز شب بخوان.
هر طور توانستی بخوان. خدا درستش می کند.
من شکسته تحویل می دهم، ولی او درست قبول می کند.
📚: کتاب رسم زندگي
#نماز_شب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج