eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
996 دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
7.5هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
یادم هست که کنار مسجد، خانه‌ی محقری بود که یک پیرزن معلول، تک و تنها در آن زندگی می‌کرد. هیچ‌ کس و کاری نداشت، بوی غربت و بی‌کسی از در و دیوار آن خانه می‌بارید، هیچ‌کس سراغی از او نمی‌گرفت. همین کافی بود تا علی‌آقا را مصمم کند که در حد توان دست آن پیرزن را بگیرد. بارها و بارها با همدیگر می‌رفتیم و به آن پیرزن سر می‌زدیم. احتیاجاتی که داشت در حد توان برطرف می‌کردیم. همیشه می‌گفت هر چه توی این دنیا بکاریم آن طرف برداشت می‌کنیم؛ گندم از گندم بروید جو ز جو. 📚: مزد اخلاص
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 در یکی از روزهای سرد دی ماه1348حاج محمد،سراسیمه ازخواب برخاست ،لحظاتی در رختخواب نشست.فاطمه خواب بود وصورتش زیر نور مهتاب می درخشید،غلامرضا وحسین و تنها دخترشان هم در آن طرف اتاق درخوابی عمیق بودند،ومحمد به خوابی که دیده بود فکر کرد،،،، با صدای اذان،گوش نواز وزلال،اورا به خود آورد با حسی عجیب وضو گرفت و به نماز ایستاد و پس از نماز سر به آسمان بلند کرد و از خدا خواست که خیر باشد. فاطمه بیداری؟وقت نمازه،تا فاطمه وضو بگیرد سر سجاده بایستد محمد بی قراربود.نماز همسرش که تمام شد کنارش نشست و گفت؛خواب عجیبی دیدم ،گمونم خبرتازه ای به ما میرسه،مثل اینکه خدا خواسته یه امانتی برامون بفرسته، فاطمه بی خبرازحال خودش وحال محمد،تسبیح را روی سجاده گذاشته و پرسید:« از چی خبرداری که من نمی دونم» محمدقطرات اشک را که بی اختیار برگونه هایش می غلطید برچید تاصورت حیرت زده ی همسرش رابهترببیندوخوابش را تعریف کند. 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 درخواب دیدم به باغ بزرگ وباصفایی وارد شدم ،لحظاتی در باغ قدم زدم وازصدای آبی که درجویباری روان بود ،لذت بردم،نمی دونستم باغ مال کیه؟وآیا من اجازه دارم اونجا باشم یا نه؟کسی صدام زد ،صدای یک بانو بود ،گفتم شاید نباید بی اجازه به باغ می اومدم که بانو رو دیدم ،اززیرچادرش نوزادی رو به من داد و گفت «محمد!این پسر تو علی است مراقبش باش » در دهم تیرماه 1349فرزند محمد وفاطمه به دنیا آمد و اسمش را علی گذاشتند🌷 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 زمان به نیمه شب نزدیک شد در روستای روح اباد دل مادر بی قراربود پدر با آنکه دید چشمهایش را ازدست داده بود ،اما تصویر صورت علی رابه خوبی در ذهن و دلش مجسم می کرد مدتی بود که نابینا شده بود اما از میان پلک های بسته،قطرات اشکی که ناشی از دلتنگی و دلشوره بودند بر صورتش جاری بود ومادر،بادلی سوخته از پشت پرده ی حریر اشک،باران اشک شوهرش را دید وبی قرارتر شد . ازصبح مادر،زیر لب،علی را صدا می زد: «ننه !مثل فردایی توی روز گرم دهم تیر به دنیا اومدی،یاد دردای خودم نیستم،یادم میایه شونزده سال پیش وقتی به دنیا اومدی دلم روشن شد ‌پدرت از صحرا اومد،تورا بغل کرد وتو گوشهات اذان و اقامه گفت» آن روزها رسم نبود برای بچه ها جشن تولد بگیرند ،اما مادرها روز،ساعت تولد فرزندشان را خوب به بادداشتند مادر برای سلامتی و عاقبت بخیری علی حمد خواند وزیر نور ماه،چشم به آسمان دوخت و باخدا حرف زد 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 چشمهای علی پرازخواهش بود وخطاب به همرزمش! «چفیه ام،چفیه ام راخیس کن وبین دندونام بذارین ،ایمان من ضعیفه شاید صدای من دربیاد وبه گوش دشمن برسه» چفیه اش سوخته بود ،چفیه ی خودم را خیس کردم ،علی،امام زمان را صدا می زد ،نگران بالا رفتن ناله اش ،نمی خواست دشمن از حرکت ما باخبرشه،،،،،،،،،،، و،،،،،،،،،،،،،، اینچنین ققنوس دفاع مقدس ما شب تولدش را با امام زمانش جشن گرفت و به آسمان پرگشود 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
با اینکه خیلی با ادب بود، رک و پوست‌کنده حرفش را می‌زد. وقتی اشکال و ایرادی به نظرش می‌رسید، اهل صغری، کبری کردن و مقدمه‌چینی نبود. با همان لهجه‌ی صریحش می‌گفت کجای کار عیب دارد. 🌷
👆👆👆👆👆 این هم تصویر دو زائر در نجف روبرو ایوان طلای آقا امیرالمومنین در شب آخر زیارت که به کمک نیکوکاران بزرگوار و عزیز همراه کاروان آنها را به عتبات عالیات بردم یکی از خانواده نیازمند که پنجاه سال هست هنوز مشهد هم نرفته و دیگری از خانواده یتیم که چند فرزند یتیم داره و ده ساله که یتیم شدند هفته آینده هم انشاالله آنها را همراه بچه های یتیم که تا حالا به مشهد نرفته اند به مشهد الرضا هم خواهم برد انشاالله که نایب الزیاره همه نیکوکاران گرامی هستند و ثواب زیارت برای آنها هم نوشته خواهد شد. جهت کمک برای زیارت ده بچه یتیم برای کاروان زیارتی مشهد مقدس کمک های خود را به شماره کارت واریز کنید ⏬ 5892101437070432 بنام ابوالفضل ایزدی بیدانی بانک سپه چشمان یتیمان به دستان مهربان شماست
🔰 زندگی به سبک شهید امنیت غلامرضا بامدی فرمانده ی بسیج دانشگاه بود، برای بچه ها کلاس های آموزشی قرآن می گذاشت و با وجود اینکه پایگاه بسیج بودجه نداشت خودش برای بچه هایی که موفق به حفظ قرآن می شدند هدیه می خرید. در کنار این ها، غلامرضا به نیازمندان به ویژه در نایسر کمک می کرد، چند بار هم از اساتید دانشگاه پول جمع کرده بود و برای خانواده های محروم، بسته های حمایتی تهیه کرده بود. 🎤راوی: مادر شهید
ای کسی که در مجلس اهل بیت (ع) خدمت می کنی، اگر این خدمت، به خدمت به انقلاب اسلامی منتهی نشود، مسیر را اشتباه رفته ای... چه زیبا گفت آن امام حکیم ما: "اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی" ، پس بدانیم که هیئت ناب محمدی و هیئت آمریکایی هم داریم... 🌷
🌻 رسول خدا صلوات‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: 🌱علی علیه‌السّلام سرپرست هر زن و مرد مؤمنی بعد از من است. 📚 الأمالی (شیخ صدوق)، ص2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی در عملیات کربلای 1 ما باید عقلمان را وجودمان را در اختیار معنویتمان و ایمانمان قرار دهیم. اگر عقل ما ، وجود ما، دست ما ،‌پای ما ، همه اینها با قدرت در اختیار معنویت و ایمان ما قرار بگیرد، مسلما بدانید طرح پیروزی انشاالله کامل تر خواهد شد. 🌷 لینک کانال مکتب سردار سلیمانی 👇👇👇👇👇 ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani
این طور هم نبود که فقط کتاب بفروشد. اهل مطالعه هم بود. حتی برای بقیه نسخه می‌پیچید: هنر اهل بیت و دیدم که جانم می‌رود. در اردوی راهیان نور، بارها دیدم کتاب آه را دستش گرفته و می‌خواند. با کتاب‌های سلام بر ابراهیم، شاهرخ و طیب مانوس بود. به گمانم جرقه‌ی انتخاب عنوان جون خادم‌المهدی روی اتیکت لباس رزمش، خواندن کتاب خادم ارباب کیست؟ بود. 🌷