#شهید_اذان
🌷آیت الله بهاء الدینی عاشق اذانهای جلال بود. موقع اذان میفرمود: آنکه اذان را با معنا میگوید، اذان بگوید. و منظورش جلال بود. وقتی هم اذان میگفت، میفرمود: ایشان خیلی خوب اذان میگویند. در تشویقش میفرمودند: احسنت بابا!
🌷غروب روز ۲۴ تیر ۱۳۶۱، در منطقه علملیاتی رمضان و در ماه رمضان، وقتی آفتاب داشت غروب میکرد، آماده اذان گفتن شد و به بچهها گفت تا آماده نماز شوند. بچهها یکی یکی از سنگرها برای وضو بیرون میآمدند و جلال آماده اذان گفتن میشد که گلوله توپی آمد و ترکشی نثار پهلویش نمود. هنوز زیر لب داشت اذان میگفت. او شهید اذان شد.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید جلال افشار
📚 کتاب "جلوه جلال"
🌻پيامبر خدا(ص)می فرمایند:
🌿 من كَثُرَ عَفوُهُ مُدَّ في عُمرِهِ؛
🌱هركه پُرگذشت باشد، عمرش دراز شود.
📚: أعلام الدين، ص ۳۱۵
#اللهم_بحق_زینب_عجل_لولیک_الفرج
#شنبه_های_نبوی
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥استاد رائفی پور: سردار قاآنی جانشین #حاج_قاسم...🌷🕊
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
┄┅══❁🕊🌷❁══┅┄
🔰نامه سردار سلیمانی به محمد الضیف فرمانده عملیات طوفان الاقصی
رژیم صهیونیستی در سال ١٣٩٣ با حمله موشکی به منزل محمد ضیف که فرماندهی عملیات امروز را بر عهده داشت، همسر و دختر او را به شهادت رساندند.
سردار حاج قاسم سلیمانی پس از آن حمله، در نامهای به فرمانده گردانهای قسام، او را فردی مقاوم و شجاع معرفی کرد و شهید زنده خواند.
در نامه سردار سلیمانی آمده است: همگی مطمئن باشید ایران با وجود فشارها و محکم شدن محاصره، فلسطین را تنها نخواهد گذاشت. پیروزی نزدیک است و با لطف پروردگار، صدای زنگ مرگ صهیونیستهای تجاوزگر به صدا درآمده است.
#حاج_قاسم🌷
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
┄┅══❁🕊🌷❁══┅┄
هرکس به اندازه دلهایی که آرام میکند آرام میشود...
آرام کردن دل یتیمان آرامش زندگی دنیا و آخرت است
👇👆👇👆👇👆👇
ایستگاه بچه های حاج قاسم
گزارش کار 🎤
این هم سه کیلو پسته که یکی از عزیزان
اهدا کردند برای بچه های یتیم و نیازمند
خداوند متعال به این بزرگوار و خانواده محترمشان خیر و برکت و رحمت الهی
و سلامتی و تندرستی و عاقبت بخیری عنایت فرماید
نیکوکاران عزیز
دعای خیر یتیمان بدرقه زندگیتان
دعای خیر امام زمان عج پشت و پناهتان
دستگیر خود و بچه هایتان
الهی بهترین ها نصیبتان
خداوند یار و نگهدارتان
👈جهت پرداخت صدقه و هدایا و نذورات ، رد مظالم به نیت خود و اموات تان برای یتیمان و نیازمندان و بیماران سرطانی
شماره کارت 👇
5892101437070432
بنام ابوالفضل ایزدی بیدانی
بانک سپه
25.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایستگاه دستشویی 😁
وقتی قراره در دستشویی هم درس بگیری 😂😂😂
علمدار کمیل
شهید ابراهیم هادی 🤍
بااتوبوس راهیتهرانبودیمبیشتر
مسافریننظامیبودندرانندهبهمحض
خروجازشهرصداینوارترانهرازیادکرد.
ابراهیمچندبارذکرصلواتداد.
بعدهمساکتشدامابسیارعصبانیبود.
ذکرمیگفتدستانشرابههمفشار
میدادوچشمانشرامیبست.
حدس،زدمبهخاطرنوارترانهباشد.
گفتم:میخوایبرمبهشبگم؟گفت:
قربونتبروبهشبگوخاموششکنه.
رانندهگفت:نمیشهخوابممیبره.
منعادتکردمونمیتونم.
برگشتمبهابراهیممطلبراگفتم.
فکریبهذهنشرسیدازتویجیبش
قرآنکوچکشرادرآوردوباصدای
زیباشروعبهقرائتآنکرد
همهمحوصوتاوشدندراننده
همچنددقیقهبعدنوارراخاموشکرد
ومشغولشنیدنآیاتالهیشد
پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو فعلاً تحویل خانوادهام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینه یکیشان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی».بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.
شهید امیرناصر سلیمانی🌷
#شادی_روح_پاکش_صلوات
📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶
و به کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مرده نگویید بلکه آنها زندهاند؛ امّا شما درک نمیکنید!
📚سوره بقره، آیه۱۵۴
#کار_مهم_پیرمرد_با_شهید_همت_چه_بود؟!
🌷بین نماز ظهر و عصر کمی حرف زد. قرار بود فعلاً خودش بماند و بقیه را بفرستند خط. توجیههاش که تمام شد و بلند شد که برود، همه دنبالش راه افتادند. او هم شروع کرد به دویدن و جمعیت به دنبالش. آخر رفت توی یکی از ساختمانهای دوکوهه قایم شد و ما جلوی در را گرفتیم. پیرمرد شصت ساله بود، ولی مثل بچهها بهانه میگرفت که؛ «باید حاجی رو ببینم. یه کاری دارم باهاش.» میگفتیم: «به ما بگو کار تو، ما انجام بدیم.»
🌷میگفت: «نه. نمیشه. دلم آروم نمیشه. خودم باید ببینمش.» به احترام موهای سفیدش گفتیم: «بفرما! حاجی توی اون اتاقه.» حاجی را بغل گرفته بود و گونههاش را میبوسید. بعد انگار بخواهد دل ما را بسوزاند، برگشت گفت: «این کارو میگفتم. حالا شما چه جوری میخواستین به جای من انجامش بدین؟»
🌹خاطره ای به یاد سردار خیبر شهید محمدابراهیم همت
📚 کتاب "یادگاران"