فــرازی از #وصیتنامه
💢بدانید ڪه مـن از دانشگاه امـام حسیـن(ع) فـارغ التحصیـل شدم و مـدرڪ خـود را از دسـت مبـارڪ آقـا گرقتم.
ڪـلاس👈ڪـلاس عشــق بـود...
درس👈درس شهــادت...
تختـه سیـاه👈گستـره وسیـع جبهـه های حــق علیـه بــاطـل...
گــچ هـا👈خــون...
و قلـم ها👈اسلحـه مـان بود.
#دانشجوی_نوزده_ساله
#شهید_ناصرالدین_باغانی
#شهادت:۶۵/۱۲/۲۱ عملیات کربلای۵
یادش با صلوات
#سبک_زندگی_شهدا
آخرین باری که به تهران آمده بود #کمتر غذا میخورد.
وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت:
باید این بدن را #آماده کنم.
در شب های #سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید ومیگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی در #خاک بماند.
میگفت:
من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک.
دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
دوست دارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد....
#شهیدابراهیم_هادی
📕صبحتون شهدایی
🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺
راه شهدا ، کلام شهدا
💚شهید محمدابراهیم همت
میانبر رسیدن به خدا "نیت" است،کار خاصی لازم نیست بکنیم،کافی است کارهای روزمرهمان را به خاطر خـدا انجام دهیم. اگر تو این کار زرنگ باشے شڪ نکن شهیـد بعدی تویی ...
ـــــ🌺مــردانِ خُــدا 🌺ـــــ
🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺
👈 #شهیـــدان_زنــده_انـــد
دفترچه خاطرات دفاع مقدس
✍پیڪرش را با دو شهیـد دیگر، تحـویـل بنیـاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه.
♦️نگهبـان سردخانه می گفت: یڪی شـان آمـد به #خــوابــم و گفت: جنـازه ی مـن رو فعلا تحـویـل خـانـواده ام ندید ! از خـواب بیـدار شدم.
♦️هـر چه #فڪر می ڪردم ڪدام یڪ از این دو نفــر بوده ، نفهمیـدم ؛ گفتم ولـش ڪن ، خـواب بوده دیگه و فـردا قـرار بود جنـازه ها رو تحویل بدیم
♦️شـب دوبـاره #خــواب_شهیـد رو دیـدم. دوباره همـون جمله رو بهـم گفت .این بـار فــوراً #اسمـش رو پـرسیدم. گفت: امیـر نـاصـر سلیمـانی.
♦️از خـواب پـریـدم ، رفتم سـراغ جنـازه ها. روی سینـه ی یڪی شان نـوشتـه بود؛ شهید امیر ناصر سلیمانی
👈بعـد ها #متـوجـه شدم تـوی اون تـاریـخ، خـانواده اش در تـدارڪ مـراسـم ازدوج پسـرشان بوده اند ؛ شهیـد خواسته بـود مـراسم بـرادرش بهـم نخـورد.
#شهید_امیرناصر_سلیمانی
یادش با #صلوات
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
سردار شهید حمید باکری
می گفت: حامل پیغامی از آقا مهدی به حمید بودم. تا آن موقع هم ندیده بودمش. رسیدم به خط ساموپا. جوانی لاغر اندام کنار سنگر نشسته بود. توی خودش بود. سراغ حمید باکری را گرفتم. با سستی خاصی گفت: برادر چه کارش داری؟
گفتم: برو بابا! با تو کاری ندارم.
رفتم داخل سنگر که یکی گفت: حمید آقا! بی سیم شما را می خواهد و رفت سمت همان جوان لاغر اندام.
رفتم پیشش و پیغام را دادم و عذرخواهی کردم و گفتم: ببخشید اگر نشناختم تان.
تبسمی کرد و با همان لحن خسته اش گفت: عیبی ندارد برادر جان! برو به سلامت.
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم
❤️نماز اول وقت
ایستاده بود کنار در حرم و به وضوخانه اشاره می کرد.
تازه رسیده بودیم دمشق و دلمان می خواست یک زیارت با حال بکنیم، ولی وقت اذان بود.
ـ برادرا، زیارت مستحبه، نماز واجب. عجلّوا بالصلوة قبل الفوت.
📚یادگاران، جلد 9
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
#شبتون_در_پناه_خدا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•t
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🔳 #ســـر_قبـــرم_بـودم_مـامـان
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد
🍂رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟! یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد
🍂گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان
🍂از #تعجب خنده ام گرفت. بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!
🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊
#دانش_آموز_شهید_حسین_فهمیده
#شهادت: ۵۹/۸/۸
یادش با صلوات
#راوی ؛ مادر شهید
اهل دلی میگفت:
🔸«چه زیباست گم شدن»🔸
🔻 اوایل معنای حرف او را نمیفهمیدم! بعد ها از نوع رفتار "شهدای گمنام"، آنان که شبِ عملیات پلاک های خود را می آویختند تا بینشان بمانند فهمیدم گم شدن یعنی چه...!
اهل دلی میگفت:
آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطهور شوی تا نام و نشانی از تو نماند..
🔹«هرچه باشد،خدا باشد و خدا...»🔹
♦️و این یعنی در وادی الهی گم شدن. شهدا چه زیبا این واژه را صرف کردند...
«گم شدن» تا آنجا که گمنام شدند
و برای همیشه جاوید ماندند!
ای کاش میشد ما هم گم شویم...
تا آنجا که «گمنام» شویم.
#بیاد_شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
یادش با صلوات
#همسر شهید:
دفترچه خاطرات
درباره ی مصرف و استفاده از #کالای_ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند #حساسیت زیادی داشت.
کوچکترین وسیله خانه و اقلام مصرفی را سوال میکرد که #ایرانی باشد.
من به ایشان می گفتم که #تشخیص خرید کالای ایرانی سخت است ولی شهید نریمانی تاکید میکردند باید هرجور هست #متوجه شویم!
خرید کالای ایرانی #اهمیت زیادی برای کشور دارد و اصلا #کیفیت را در نظر نمیگرفت و فقط به دنبال استفاده از کالای ایرانی بودند.
#شهید_محمود_نریمانی🌷
یادش با صلوات
🍃🌹🍃🌹
🌷🌷🌷❤️🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
#هديه_شهيد_صياد_شيرازى_به_شير_بچه
🌷سپهبد شهید علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، محسن (بسیجی شهید محمد محسن روزی طلب) را در جبهه دید. گفت: این پسر بچه را بفرستید عقب، اینجا خطرناک است!
🌷گفتیم: به قد و قواره کوچکش نگاه نکنید، این یک شیر بچه است، بی ترس برای شناسایی مى رود در دل دشمن! صیاد وقتی نتیجه کار محسن را دید، گفت: درجه های من را بردارید روی دوش این پسر چهارده ساله بگذارید!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷🌷🌷❤️🌷🌷🌷
#شهید_جهاد_مغنیه
یک هفته قبل از شهادتش از سوریه به خانه آمد پنجشنبه شب بود نصف شب دیدم صدای ناله گریه جهاد می آید رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم دیدم جهاد سر سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با امام زمان صحبت میکند دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم گفت چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرا بوسید و بغل کرد و رفت...
یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !.
راوی:مادر شهید جهاد مغنیه
برای شادی روحش صلوات
#جهاد_ادامه_دارد
یادش با صلوات