│ #خاطره ✍│
توی جبهه اینقدر به خدا میرسی میای
خونه یه خورده ما رو ببین شوخی
میڪردم،آخر هر وقت می آمد هنوز
نرسیده با همان لباس ها می ایستاد
به نماز،ما هم مگر چقدر پهلوی هم
بودیم؟
نصف شب میرسید صبح هم نان و پنیر
به دست بند پوتینش را نبسته سوار
ماشین می شد ڪه برود نگاهم ڪرد
و گفت:وقتی تو رو می بینم احساس
میڪنم باید...
#شهید_محمدابراهیم_همت💐
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
در مکتب شهادت در محضر شهدا راه شهید ، کلام شهید سردار بی سر خیبر حاج محمد ابراهیم همت 🇮🇷 کلام شهدا
یاد یاران
همراه با شهیدان
یاوران امام زمان عج
🔰با شروع #عملیات رمضان، در 🗓تاریخ 23/4/61 در منطقه شرق #بصره، فرماندهی تیپ 27 محمدرسولالله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این #یگان به⇜ لشکر، تا زمان #شهادتش، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد.
🔰در عملیات #مسلمبنعقیل(ع) و محرم در سمت #فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید👊 در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت #سپاه یازدهم قدر را که شامل: 🔅لشکر 27 حضرت رسول(ص)، 🔅لشکر 31 عاشورا، 🔅لشکر 5 نصر و 🔅تیپ 10 #سیدالشهدا بود، به عهده گرفت.
🔰سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی او در عملیات #والفجر_چهار و تصرف ارتفاعات کانی مانگا #هرگز از خاطرهها محو نمیشود🗯 اوج #حماسه آفرینی این سردار بزرگ در عملیات #خیبر بود.
🔰در این مقطع، #حاج_همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیویاشـ🌍، خواب و خوراک و هرگونه بهرة مادی از دنیا را برخود #حرام کرد و با ایثار خون❣خود برگی خونین در📆تاریخ #دفاع_مقدس رقم زد.
🔰سرانجام، #محمدابراهیم_همت 🗓17 اسفند سال 1362🗓 در #جزیره_مجنون به شهادت رسید🕊🌷
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
شادی روحش صلوات
❤️ عشق فقط شهدا❤️
❤️❤️❤️🌷❤️❤️❤️
دفترچه خاطرات مادر📝
🌹 #شهید_محمدابراهیم_همت
✍بنقل از مادر شهید
از خصوصیات اخلاقی اش هرچه بگویم، کم گفتم.
او از بچه گی در خانواده ی ما، بلاتشبیه، مانند یک قرآن بود.
صبح که می خواستم بلندش کنم، لحاف را از رویش پس نمیزدم، با یک بوسه بیدارش می کردم.
طوری که گاهی وقت ها پدرش اعتراض می کرد و می گفت: «خجالت بکش زن، این دیگه بزرگ شده.»
سه ماه تعطیلات تابستان که می شد، می گفت: «من خوشم نمیاد برم توی کوچه و با این بچه ها بشینم، وقتمو تلف کنم. میخوام برم شاگردی.»
می گفتیم: «آخه برای ما زشته که تو بری شاگردی. بری شاگرد کی بشی؟»
می گفت: «میرم شاگرد یه میوه فروش می شم.»
می رفت و آن قدر کار می کرد که وقتی شب به خانه می آمد، دیگر رمقی برایش نمانده بود.
به او می گفتم: «آخه ننه، کی به تو گفته که با خودت این طوری کنی؟»
می گفت: «طوری نیست، کار کردن به نوع عبادته، کیه که زحمت نکشه و کار نکنه؟»
می گفت: «حضرت علی این همه زحمت می کشید! نخلستون ها رو آب میداد، درخت می کاشت، مگه ما به این دنیا اومدیم که فقط بخوریم و بخوابیم.»
این بچه آرام و قرار نداشت. یک وقتی هایی که من خانه نبودم، جارو را برمی داشت و خانه را جارو می کرد یا رختها را می شست
اخلاق و رفتارش طوری بود که همیشه همه ازش راضی بودند
📚 #کتاب، برای خدا مخلص بود
در مکتب شهادت
در محضر معلمان شهید
آشنایی با معلمان دهه شصت
معلم شهید حاج محمد ابراهیم همت🌷
🖌معلمی از جنس #شجاعت و #غیرت
📘 معلمی از جنس مهربانی و عطوفت
.
🖌 معلمی که هم حواسش به دانشآموزانش بود هم به کشورش.
📙 معلمی که چندین بار از سوی #ساواک متذکر شده بود، اما با روح بزرگ و بیباکی که داشت و بدون ذره ای اعتنا به آن تهدیدات، به کارش ادامه میداد..
#محمدابراهیم_همت، مردی که با #همت و #پشتکار در نوجوانی ، توانست به معلمی پرتلاش و #قوی تبدیل شود..
مردی که توانست پرچمداری #جوانان شهرضا را بر عهده بگیرد و نسبت به شهر و کشورش بی تفاوت نباشد.
مردی که فرماندهی #کردستان را برای بیرون راندن اشرار و یاغیان از کشور بر عهده داشت.
.
👈مردی از فرماندهی لشکر ۲۷ #محمد_رسولالله...
👈 مردی از #عملیات #رمضان...
👈 مردی از #عملیات والفجر مقدماتی و والفجر ۴...
👈 مردی از #فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا ، نصر ۵ و تیپ ۱۰ سیدالشهداء...
.
👈مردی که با صلابت و اقتدار، #طلاییه و #مجنون را از پاتک های شدید #دشمن حفظ کرد و در نهایت در همان جاده های مجنون به معشوقش رسید.
.
به مناسبت سالگرد #شهادت #شهید_محمدابراهیم_همت
📆 تاریخ ولادت: ۱۲ فروردین ۱۳۳۴
📆 تاریخ شهادت: ۱۷ اسفند ۱۳۶۲
🥀محل دفن: شهرضا.در جوار امامزاده ش
روح مطهرش شاد با ذکر صلوات
♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
کانال مکتب سردار سلیمانی
مکتب شهادت و جاودانگی
@maktabesardarsoleimani
🌷🌷🌷♥️🌷🌷🌷
دست خط های ماندگار و به یاد ماندنی
هر وقت می خواست برای
#جوانان یادگاری بنویسد
می نوشت:
✍من کان لله,کان الله له
هر که با خدا باشد #خدا با اوست
رسم #عاشق نیست
یک دل و دو دلبر داشتن💕
سردار بی سر خیبر
#شهید_محمدابراهیم_همت
*﷽*
🌷اول صبح به سمت حرمت رو کردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب...
🌷السلام علیك یا اباعبدالله الحسین(ع)
🌷عشق است . . .
اینکه یک نفر آغاز میکند
هر روز صبح را به هوای سلام بر تو
🌷صبحتان منور به گنبد نورانی آقا
ابا عبدالله و نگاه پر مهر شهدا🕊
#سردار_بی_سرخیبر
#شهید_محمدابراهیم_همت
#فرمانده_لشکر۲۷حضرت رسولﷺ*
🌷یاد و نامش آکنده از عطر گل های
بهشتی باد.
#یاد_امام_و_شهداباصلوات
#ڪلام_شهدا
اگرما #هواےنفس راڪنار نگذاریم ڪارهایےڪہ انجام میدهیم هیچ #فایدهاے نخواهدداشت، چرا؟
چون ڪارمان درجهت #رضای.خدا نیست
و ماخودمان را #گم میڪنیم...
سردار بی سر خیبر
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
یاد عزیزش با صلوات
🦋🦋🦋🌷🦋🦋🦋
#سخن_عشق
سید شهیدان اهل قلم
#شهید_سیدمرتضی_آوینی:🎤
«خون» با حسین، پیمان «ریختن» بسته است، «سر» با حسین، پیمان «باختن»
سردار بی سر خیبر
#شهید_محمدابراهیم_همت:🎤
حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست میدارم.
#سردار_دلهل_سلیمانی_عزیز: 🎤
امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند.
ابراهیم بعد از چند ماه به خانه آمد . سرتا پا خاکی و چشم هایش سرخ شده بود . به محض اینکه آمد ، وضو گرفت و رفت نماز بخواند .
گفتم : حاجی لااقل کمی استراحت کن ، بعد نماز بخوان .
گفت : با عجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود .
این قدر خسته بود که احساس می کردم ، هر لحظه ممکن است در حال نماز از حال برود .
#شهید_محمدابراهیم_همت🕊🌹
📚 پرواز تا بی نهایت
⭕️تا دو، سهی نصفه شب هی وضو میگرفت و میآمد سراغ نقشهها و بهدقت وارسيشان میكرد.
يكوقت میديدی همانجا روی نقشهها افتاده و خوابش برده.
خودش میگفت «من كيلومتری میخوابم.»
واقعاً همينطور بود. فقط وقتی راحت میخوابيد كه توی جاده باماشين میرفتيم.
عمليات خيبر، وقتی كار ضروری داشتند، رو دست نگهش میداشتند. تا رهاش میكردند، بيهوش میشد.
اينقدر كه بیخوابی كشيده بود.
👈مسئولین جنگ اینطور تلاش و مجاهدت کردن که دشمن نتونست یک وجب از خاکمون رو بگیره.
مسئولین اقتصادی هم اینطور هستند؟
سردار بی سر خیبر
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
ایستگاه ولایت
در محضر امام روح الله
🔹اوایل انقلاب که هنوز جنگ شروع نشده بود، با تعدادی از جوانان برای دیدار با امام به جماران رفتیم.
◇ دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحتهایش گوش میدادیم که یکدفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست. از این صدای غیرمنتظره همه از جا پریدیم، جز حضرت امام.
◇ امام در همان حال که صحبت میکرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد. هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد.
◇ همانجا بود که فهمیدم آدمها همهشان میترسند، چرا که آن روز در حقیقت، همه ما ترسیده بودیم؛
◇ هم امام و هم ما. امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکسته شدن شیشه.
◇ او از خدا میترسید و ما از غیرخدا. آنجا بود که فهمیدم هر کس واقعا از خدا بترسد، دیگر از غیر نمیترسد.
✍ راوی: سردار بی سر خیبر
#شهید_محمدابراهیم_همت