eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
1هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
#عاشق_شهید_همت_بود. یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در #مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند. می گفت: نمیخوام رودرروی #خانمها باشم. طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه. حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد حاج همت می انداخت. #شهید_محمدحسین_محمدخانی شادی روحش #صلوات
دفترچه خاطرات همرزمان📝 اگر نیرویش #زخمی می شد، حتما می کشیدش عقب، یک تنه. وقتی عقب نشینی شود، کسی زخمی را با خود نمی آورد.طرف می ماند با سلاح و خستگی اش. ولی #عمار برای هر کدام وقت می گذاشت. برای تک به تکشان حوصله به خرج می داد. روز به روز روی #خودش کار می کرد تا روی نیرو بیشتر تاثیر بگذارد. نیرو قبول می کرد که عمار پایش می ایستد. به جای اینکه بگوید برویید، می گفت بیایید. خیلی هوای نیرویش را داشت.مسئول گروهان بود. برای همین اداره کردن نیرو را خوب می دانست. او را با عنوان #فدایی_نیروها می شناختند. #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم یادش با ذکر ملکوتی صلوات
♦️هر دو «سردارزاده» بودند و هم‌ دانشگاهی. درسشون که تموم شد، شدند #همکار دست تقدیر #همرزمشون هم کرد👥 در جبهه‌های سوریه، برای دفاع از حریم اهل بیت. ♦️آخه هر دو، عاشق❤️ سینه چاک #امام_حسین بودند. ↼یکی‌شون شد؛ #فرمانده تیپ سیدالشهدا ↼یکی‌شونم #تخریبچی تیپ سیدالشهدا✅ ♦️القصه؛ #تخریبچی زودتر شهید شد🕊 اونم چه #شهیدی...! فرمانده هرچی که تو روضه‌ها خونده و شنیده بود حالا به چشم می‌دید😔 یه پتو آورد و شروع کرد به #جمع_کردن گلی که پرپر شده🌷 بود. ♦️تخریبچی شو تو بغل گرفت💞 و گفت: ای بی‌معرفت! #رفتی و منو با خودت نبردی؟ اما تخریبچی بی‌معرفت نبود. سه روز🗓 بعد اومد سراغ فرمانده. دستش رو گرفت و #باهم پر‌کشیدند🕊 تا خود خدا. همون‌جایی که #حسین(ع) ساکن بود. ♦️خلاصه قصه شون هم شد: ⇜عشــ💖ـقِ سیدالشهدا ⇜ #تیپ سیدالشهدا ⇜محضر #سیدالشهدا #شهید_محمدحسین_محمدخانی (حاج عمار) فرمانده تیپ سیدالشهدا #شهید_روح_الله_قربانی شادی روحشان صلوات ♥️♥️🕊🕊♥️♥️
✅ #عاشق_شهید_همت_بود. یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در #مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند. می گفت: نمیخوام رودرروی خانمها باشم❗️ طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد #حاج_همت می انداخت #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ @masoodzakizadeh
امیر حسین را بردیم منزل حاج آقا آیت اللهی برای خواندن اذان و اقامه در گوشش. از حرف هایی که رد و بدل می شد می شنیدم که محمد حسین گفت "دو روز دیگه میرم ماموریت حاج اقا دعا کن شهید بشم" حاج اقا دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و گفتند "انشالله خدا شما را به موقع ببرد مثل شهید صدوقی، شهید دستغیب." بهش گفتم "دیدی حاج آقا هم موافق نبود حالا شهید بشی" سری بالا انداخت گفت "همه این حرف ها درست ولی لذتی که علی اکبر(ع) امام حسین (ع)برد ، حبیب نبرد ... شادی روح مطهرش صلوات 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#شهیدانه🕊🌷 اولین حقوقی کہ از #سپاه گرفت ۲۵۰هزار تومان💰 بود. رفت باهمہ آن کتیبه خرید برای #هیئت. ازپرده فروشی ریش ریش هاے پایین پرده راخرید🎊 وبہ کتیبه‌ها دوخٺ وهمہ را #وقف هیئت کرد #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم شادی روح مطهرش صلوات
♥️بسم رب الشهدا♥️ برگے از خاطرات 📚 شانه هاے همیشه گرمش یخ ڪرده بودند. از پدرش قول گرفته بودم ڪه دو ساعت با جنازه اش توے خانه تنها باشم. حرف داشتم با او...😔 قرار دو ساعته شد نیم ساعت،آن هم توے معراج...💔 بعد از نود و نه روز باید براے همیشه با چشمهایش، موهایش، خنده ها، اشڪ ها و انگشتانش خداحافظے میکردم!😭 براے همیشه توے این پنج سال و چند ماه چقدر اسیرش شده بودم. ڪاش صدایش را فقط یڪبار دیگر مےشنیدم ڪاش با لبخندش به من مےفهماند ڪه هنوز هم،سایه بالا سر دارم... دلداده ے ارباب درِ تابوت را باز ڪردند این آخرین فرصت بود... بدن را برداشتند تا بگذارند داخل قبر؛بدنم بےحس شده بود، زانو زدم ڪنار قبر دو سه تا ڪار دیگر مانده بود. باید وصیت هاے📝 را مو به مو انجام مےدادم. پیراهن مشڪے اش را از ڪیف درآوردم. همان ڪه محرم ها مے پوشید.🏴 یڪ چفیه مشڪے هم بود،صدایم مےلرزید. به آن آقا گفتم ڪه این لباس و این چفیه را قشنگ بڪشد روے بدنش،خدا خیرش دهد توے آن قیامت؛پیراهن را با وسواس ڪشید روے تنش و چفیه را انداخت دور گردنش... جز زیبایے چیزے نبود براے دیدن و خواستن! به آن آقا گفتم: مےخواست براش سینه بزنم، شما مےتونید؟ یا بیاید بالا خودم برم براش سینه بزنم بغضش ترڪید😭 دست و پایش را گم ڪرد.نمےتوانست حرف بزند.چند دفعه زد رو سینه . بهش گفتم: نوحه هم بخونید برگشت نگاهم ڪرد. صورتش خیس بود.نمےدانم اشڪ بود یا آب باران. پرسید:چےبخونم؟ گفتم:هرچے به زبونتون اومد. گفت:خودت بگو نفسم بالا نمےآمد...😭💔 انگار یڪے چنگ انداخته بود و گلویم را فشار مےداد، خیلے زور زدم تا نفس عمیق بڪشم گفتم: از حرم تا قتلگاه زینب(س) صدا مےزد حسین(ع) دست و پا مےزد حسین(ع) زینب(س) صدا مےزد حسین(ع) سینه مےزد براے شانه هایش تڪان مےخورد... برگشت بااشاره به من فهماند همه را انجام دادم، خیالم راحت شد...💔🕊 همسربزرگوار 🌹 📿 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 اینجا محفل عاشقان کربلاست 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
در مکتب سردار سلیمانی تو کلاس شهادت پای خاطرات یاران شهیدش دفترچه خاطرات📝 🔸مصطفی صدرزاده روز شهید شد🕊 خیلی دمغ و ناراحت بودیم😞 کمرمان شکسته بود. عصر بعد از شکسته شدن محاصره توانستیم به عقب برگردیم. 🔹با رفتیم مقر، با چند نفر دیگر👥 گرفته و به سر و صورتشان گِل مالیده بودند. با سر و ریش گِل زده آمد پیش ما. 🔸تک‌تک نیرو های را بوسید. جمله‌اش به بچه های عرب زبان این بود⚜أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ. به من که رسید، توی گوشم آرام گفت:《غصه نخور! چند روز دیگه مهمان سید ابراهیم هستم🌷 📚قسمتی از کتاب ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️ کانال مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani 🌷🌷🌷♥️🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مکتب شهادت در محضر شهدا 🎥خاطـره اے بسیار زیبا و شنیـده نشده از •••|شـهدا بودن که خدا خریدشون ما هم باید برا خاص باشیم که خدا بخردمون|••😔 مکتب سردار سلیمانی @maktabesardarsoleimani
*﷽* 💞 زیاد دونفری داشتیم. برای هم سخنرانی می ڪردیم و چاشنی اش چند خط هم می خواندیم، بعد چای ، نسڪافه یا بستنی می خوردیم. می گفت: این خوردنیا الآن مال هیئته! هر وقت چای می ریختم می آوردم، می گفت: بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چاے خورده باشیم! راوی: همسر شهید
❤️ ستارگان آسمان شهادت مردان ماندگار نـاراحـت بـود ... بهش گفتم محمد حسین چرا ناراحتی؟! گـفـت: خیـلی جامـعه خـراب شـده ، آدم به گناه می افته! رفـیقش گفت : خدا رو برای همین گذاشته و گفته که من گناهاتون رو می بخشم. محمد حسیـن قانع نشد و گفت : وقتی یه قـطـره جـوهـر می افـته روی آیـنـه، شایـد دسـتمال برداری و قطـره رو پاک کـنـی، ولـی آیـنـه مـیـشــــــــــــه.» یاد عزیزش با صلوات
اینقدر مهربانند😇 که دست من و شما 🤝 رو میگیرندو تو سفره پربرکت و دعوت میکنن...👌 مطمئنا کسی که و با تمام وجود بهشون بشه دست خالے بر نمیگرده🖐🏻 یاد عزیزش با صلوات
💌 🌷 بابت شکل و شمایل کارت عروسی خیلی بالا و پایین کرد. خیلی از کارت ها را دیدیم. پسندش نمیشد. نهایتاً رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان.✨ بسم الله الرحمن الرحیم همسرے شما جـوانان عزیز را که پـیوند دلهـا و جسمها و سرنوشتهـا است صمیمانه به همه‌ے شما فرزندان عزیزم تبریڪ میگویم💕 📚: قصه دلبری
دو تایے بار اولمان بود مے رفتیم مڪہ؛ برای برآورده شدن سہ حاجت شرعے ‌مان در اولین نگاه بہ ڪعبہ سجده ڪردیم.... او زودتر از من سرش رو آورد بالا.... بہ من گفت: "توی سجده باش! بگو خدایا! من و ڪل زندگی و همه چیزم‌ رو خرج خودت ڪن، خرج امام حسین(ع) ڪن!" وقتی نگاهم بہ خانہ ڪعبہ افتاد، گفت: "ببین خدا هم مشڪے پوش حسینه!" خیلی منقلب شدم حرفهاش آدم رو بہ هم مے ریخت... 🎤راوی: همسرشهید 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ استوری| جای همه شهدامون خالی 🌷انتشار به‌مناسبت سالروز تولد شهید محمد‌حسین‌ محمدخانی( عمّار) •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
🌷 🌷 سرمان میرفت هیئتمان نمے رفت: رایه العباس چیذز، دعاے ڪمیل حاج منصور در شاه عبد العظیم (ع)، غروب جمعه ها هم میرفتیم طرف خیابان پیروزے هیئت گودال قتلگاه، حتے تنظیم میڪردیم شبهاے عید در هیئتے ڪه برنامه دارد، سالمان را تحویل ڪنیم.به غیر روضه هایے ڪه اتفاقے به طورمان میخورد، این سه تا هیئت را مقید بودیم. راوی: همسر شهید ارتباط با خادم کانال @sardar_zakizadeh https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
*﷽* در مکتب الهی کبوتران حرم عشق حسینی... شهدایے... 👈 احترام به همسر به سبک شهدا بعد از هیئت رایه العباس، با لیوان چاے روے سکوے وسط خیابان منتظرم مےایستاد. وقتے چاے و قند را بہ من تعارف مےکرد، حتے بچہ مذهبےها هم نگاه مےکردند. چند دفعہ دیدم خانم‌هاے مسن‌تر تشویقش کردند و بعضیے هایشان بہ شوهرشان مےگفتند: حاج آقا یاد بگیر! از تو کوچیک تره! ابراز محبت هاے این چنینے مےکرد و نظر بقیہ هم برایش مهم نبود حتے مےگفت :دیگران باید این کارها رو یاد بگیرن! ولے خیلی بدش مےآمد از زن و مرد هایی کہ در خیابان دست در دست هم راه مےروند. می‌گفت:مگہ اینا خونہ و زندگے ندارن؟! ‌اعتقادش این بود که با خط کش اسلام کار کند. 🎤 راوی: همسر شهید 📚 : قصہ_دلبرے ⬅️ اینجا قرار عاشقان بی قرار کربلایی ست 👇👇👇👇👇 لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani
مکتب سردار سلیمانی می‌گفت سلام بر مادر شهید محمدخانی! از دوران نوجوانی عاشق سپاه و شهادت بود. با شهدا خیلی رفیق بود. و شاید بخش عمده ای از زندگی اش را صرف شهدا کرد. گاهی از بیرون که می‌آمد، با شیطنت می‌گفت : سلام بر مادر شهید محمدخانی! «می‌خندد. صورتش جان می‌گیرد. محمدحسین با همین حرفایت مادرت را، آماده کردی؟! آرام آرام حرف رفتن را زده بودی، و گوشش را آشنا کرده بودی، با این واژه سنگین مادر شهید .. که اگر روزی کسی در خانه را زد، و خبر شهادت ات را آورد. دلش هری نریزد و پاهایش سست نشود، از شنیدن این واژه ؟! از شنیدن ترکیب اسم تو با واژه خونین شهید؟!» • . • 🌷
همیشه دنبال یافتن تکلیف خود بود و زندگی‌اش را بر تکلیف محوری بنا کرده بود. وقتی تکلیف را تشخیص می داد، می گفت باید انجامش بدهم. ولو اینکه به خاطر انجام آن، تحقیر یا دچار مضیقه مالی بشوم. 🌷
🌷 موقع‌خریدِجھیزیه خانومِ‌فروشنده به‌گوشیم نگاه‌کردوگفت: این‌عکسِ‌کدوم‌شھیده؟(: خندیدم‌وگفتم‌:هنوزشھیدنشده! عکسِ‌شوهرمه 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕊 🌷 عاشق حضرت زهرا (س) بود. روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند. یک وقت هایی هم آخرشب زنگ میزد میگفت باهات کار دارم. حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده. اما آخر شب میگفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم.می گفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه. خط خوبی هم داشت. همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت. وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (س) بود.