eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
1هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب حال خوشی نداشتم گذرم افتاد به خیابان شهدا 🍃 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم خیابان هر قدمش کوچه ایی داشت 🌾 اولین کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین ,نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام اخلاص بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌾 دومین کوچه شهید ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار مادر همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم... 🌾 به سومین کوچه رسیدم! شهید علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: قرآن و نهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌾 چهارمین کوچه! شهید ... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! مطالعه کردی؟! برای بصیرت خودت چه کردی!؟ برای دفاع از ولایت!!؟همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌾 پنجمین کوچه و شهید ... صدای نجوا و مناجات شهید می آمد! صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌾 ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...هیبت خاصی داشت...مشغول تدریس بود!مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل...کم آوردم...گذشتم... 🌾 هفتمین کوچه انگار کانال بود! بله؛ شهید ...انگار مرکز کنترل دل ها بود!!هم مدارس!هم دانشگاه!هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد! ایثارش را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌾 هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار شهید پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند! آنها که اهل عمل به وصیت شهدا بودند...شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ارباب... پرونده های باقیمانده روی زمین! 🌾 دیدم شهدای گمنام وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود!وساطت فایده نداشت...از حرف تا عمل!فاصله زیاد بود...دیگر پاهایم رمق نداشت!افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!تمام شد...تمام از کوچه پس کوچه های دنیا!بی شهدا،نمی توان گذشت... ❣ شهدا گاهی،نگاهی... شهدا همه را صدا میزنند ؛ اما هرکسی نمیشنود... 👣 قدم قدم....تا..ظهور
🎤 🌺 فرمانده‌ای از جنس خاک، به قیمت افلاک... توی صف غذا دیدمش. رفتم جلو و بعد از سلام و احوال‌پرسی گفتم: شما چرا ایستادی توی صفِ غذا آقای برونسی؟ مگه شما فرمانده‌ی تیپ... نذاشت حرفم تموم بشه. لبخند از لبهاش رفت و گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجی‌های دیگه فرق داره که باید بدونِ صف غذا بگیره؟ بسیجی‌ها خیلی مانع توی صف ایستادنش شده بودند ، اما حریفش نمی‌شدند... 📝خاطره‌ای از زندگی سردار شهید 📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک یاد عزیزش با صلوات کجا رفتند مردان بی ادعا کجایند مردان خوب خدا کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
💌 روایت سردار شهید نگاهی به طرز تفکر و زندگی مسئولین دهه شصت ، مردان خدایی 🎤همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚کتاب کجایند مسئولین بی ادعا کجایند مردان خوب خدا دریغ از فراموشی راه شهدا ♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست @maktabesardarsoleimani
در مکتب شهادت در محضر شهیدان 🌷 شهدا و امام‌ رضا علیه السلام؛ شبی که فردایش قرار بود برود جبهه با هم رفتیم خانه تک تک فامیل‌ها.. از همه حلالیت طلبید ، دستِ آخر هم بُردمان حرم خدمت امام رضـا (ع) خودش یکی یکی بچه‌ها را برد دور ضریح طواف داد .. از حرم که آمدیم بیرون گفت: امشب سفارشتون رو به امام رضا علیه‌السلام کردم .. به آقا گفتم من دارم می‌رم جبهه ,شما به بچه های من سری بزنید.. گفتم بیان از شما خبر بگیرن اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا (ع) بگید من شما رو سپردم دستِ امام رضا (ع) 🎤 روای: همسر شهید شهید 🌷 فرمانده تیپ۱۸ جوادالائمه لشکر پنج نصر ولادت: گلبوی کدکن ، تربت حیدریه ۱۳۲۱ شهادت: عملیات بدر چهارراه خندق ۱۳۶۳ بازگشت پیکر ۱۳۹۰ مزار: بهشت رضا(ع) مشهد ⬅️ اینجا قرار عاشقان بی قرار است 👇👇👇👇👇 لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید ❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani
بچه اش مریض بود، باید سریع میبرد بیمارستان، ماشین دولتی هم جلو در خونه اش پارک بوده، اما رفت سر کوچه تاکسی گرفت! 🌷شهید