#روایت_عشق
#ترجیحأ_رضایت_خدا
#دو_برادر....
🌷پس از مدتی که مهدی باکری به جبهه می آید و رشادتها از خود نشان می دهد، برادرش حمید هم به دنبال او می آید. حمید بلافاصله پس از ورود، به ستاد فرماندهی می رود، جایی که آقا مهدی در آنجا مستقر است. پس از سلام و احوالپرسی، آقا مهدی از حمید می خواهد که به کارگزینی پیش آقای روزبهانی برود و مدارکش را تحویل بدهد وکارهای مقدماتی را پشت سر بگذارد.
🌷حمید نزد آقای روزبهانی می رود و متوجه می شود معرفی نامه ای که لازم بوده است از سپاه تبریز بگیرد، ندارد. آقای روزبهانی به او اطمینان می دهد که با تأیید فرمانده این مشکل حل است. وقتی حمید مجدداً نزد آقا مهدی می آید و جریان را به او می گوید، آقا مهدی با همان لبخند ملیح همیشگی، چشم در چشمان حمید می دوزد و پس از مکثی نسبتاً طولانی مى گويد:...
🌷....مى گوید: حتماً تو نمی خواهی که من کار غیر قانونی انجام دهم. خدا راضی تر است که به تبریز بروی، سری به خانواده بزنی، سلام ما را هم برسانی و بعد با مدارک کامل پیش ما بیایی. سپس دستان برادرش حمید را به گرمی می فشرد، صورتش را می بوسد و او را تا دم در بدرقه می کند.
🌹خاطره اى به ياد برادران شهيد، فرماندهان مهـدى و حميد باكرى
❌ دو برادر اقتدا كردن به مولاشون على (ع)
❌❌ دو برادرم هستن كه....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
پور جعفری دنیایی از نجابت و ادب بود. همیشه ی خدا یک لبخند روی لبش داشت.
به او گفتم: حسین من به تو غبطه می خورم. پرسید: چرا؟
گفتم: چون همیشه همراه حاج قاسم هستی.
حاج قاسم خندید و گفت: تو فقط خوبی و خوشی مرا با حسین دیده ای و ناراحتی و تندی و عصبانیت هایم را با او ندیده ای. حالا هم غبطه می خوری!!
این حسین بیست سال است دارد مرا تحمل می کند.
حسین باز خندید.
🎤: محمود خالقی
📚: متولد مارس
#یادعزیزشان_باصلوات
صدا رفت !🍂
تصویر رفت !🍂
یادٺ...؟!🌷
یادٺ اما نمےرود ...🍃
هـر ثانیه ...!🍃
دلتنگتر از دیروزیم💔🕊
#سردار_دلها
#التماس_دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
🎥 شهید بهشتی:
دشمنان با تمام قوا میکوشند پوستهای زرقوبرقدار از انقلاب، خالی از محتوای اصلیاش، نگهداری کنند تا ما را گول بزنند!
شما هویت اسلامی انقلاب را حفظ کنید، مطمئن باشید میتوان یک اسلامستان توانای نیرومندِ پیشرفته در علم و صنعت و رفاه بهوجود آورد. ما چیزی کم نداریم.
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
سیره عملی شهدا
خاطره ای از شهید:
#شهید_محسن_احمد_زاده
نانوایے محل بسٺہ بود.
و براے خرید نان باید مسافٺ زیادے را طے مےڪردیم.
بہ محسن ڪہ ٺازه از راه رسیده بود، گفٺم:
《 مادرجان نانوایے بسٺہ بود؛
مےرے یہ جاے دیگہ چندٺا نون بگیرے؟》
گفٺ:《بلہ،چرا ڪہ نہ؟》
بعد موٺورش را گذاشٺ داخل حیاط
و ڪیسہ را از من گرفٺ.
پرسیدم:《چرا با موٺور نمیرے؟
گفٺ: 《پیاده مےرم موٺور مال خودم نیسٺ؛
مال بیٺالمالہ》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_عشق
▪️وقتی سردار سلیمانی درباره درجاتش حرف می زند
سردارسلیمانی: 🎤
👈این پارچه ها رو دوش من نبود. کلمه رایج برادر بود
👈حقوق فرمانده سپاه و یک سرباز در پایان جنگ 2500 تومان بود
کجایی حاجی جان که یادت بخیر
مرد بی ادعا
مرد خوب خدا