🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
سردار پابرهنه شهید علی اکبر رحمانیان روحش شاد و یادش آکنده از عطر گلهای بهشتی باد شادی روحش صلوات
در محضر شهدا
سردار پابرهنه!
#شهیدعلی_اکبر_رحمانیان
در عزاداریهای امام حسین و در سخترین عملیاتها با پای برهنه شرکت میکرد میگفت: مگرشما قصد کربلا ندارید، کربلا را باید با پای برهنه رفت! ایام فاطمیه بود که ترکش سر و سینهاش را برد. از کف پاهای تاول زدهاش شناساییاش کردند.
در تمام مجالس و مراسمهای عزاداری با پای برهنه شرکت میکرد. حتی در تظاهراتهای انقلاب پا برهنه بود. در شب و روز پیروزی انقلاب تمام مدت پا برهنه در خیابانها میدوید و کارمی کرد. بعد هم وقتی وارد سپاه و بسیج شد پا برهنه بود حتی در سختترین عملیاتها هم حاضر نبود کفش به پا کند.
شب عملیات والفجر8 یعنی همان شبی که سردار پا برهنه جنگ" شهید حاج علی اکبر رحمانیان" آسمانی شد، مسئول هماهنگی اجرای عملیات بود. با پای برهنه کارهایش را پیش میبرد. همین پای تاول زدهاش در شناسایی جسدش خیلی کمک کرد.
ایام فاطمیه بود و عزای فاطمه(س) که ترکش توپ، نیم تنه بالای علی اکبر را برد. فقط دو پا از ایشان باقی مانده بود، جنازه قابل شناسایی نبود.
بعدازپایان عملیات والفجر8 نتوانستند او راشناسایی کنند.تلفنی با مادرش تماس گرفته بودند تا یک نشانهای برای شناسایی علی اکبر بگیرند،گفته بود:روی کمرش یه خال هست، همون نشونیش باشه. بچه ها پشت تلفن گریه شون گرفته بود که جنازه از کمر به بالا ندارد!به کف پاهای جنازه که نگاه کردند او را شناختند،خود حاج علی اکبر بود،توی والفجر 8 از اول پاهایش رو برهنه کرده بود.
نخلستانهای اروند پراز خار وسنگ بود،همون موقع بهش گفته بودند چرا پاهات رو برهنه کردی؟
گفت: اینجا کربلاست و کربلا منطقهای است که حتما باید با پاهای برهنه روی آن راه بروی، ما زائر حسین علیه السلام هستیم و برای زیارت امام حسین علیه السلام باید پا برهنه بود آن موقع حرفهایش را درست نفهمیده بودند، اما بعد از شهادتش یک لقب برایش انتخاب کرده بودند: سردار پا برهنه.
روحش شاد و یادش آکنده از عطر گلهای بهشتی باد
شادی روحش صلوات
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
وصیتم، وصیت شهدای عزیز است
در متن سردار شهید حاج علی اکبر رحمانیان آمده است:
خداوند تبارک و تعالی مرا از گناهان ببخشاید.
وصیتی ندارم.
وصیتم وصیت شهدای عزیز است.
دوستان عزیزم نیز مرا حلال نمایید.
امروز که این را مینویسم تنها فکرم اینست که فردا در درگاه باری تعالی مورد دو پرسش بزرگ واقع شوم:
1- زیارت کعبه و عدم استفاده
2- گفتن و عمل نکردن
خدایا با لطف و کرم تو به سویت میآیم، هر چند سراپا گناهم.
والسلام
علی اکبر رحمانیان ـ64/12/20
روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع: قول و قرار
معلم مربوطه: شهید چمران
مادرم توی خواستگاری شرط ڪرد ڪه دخترم ، صبحها باید شیر و قهوه جلوش بذاری و ...
خلاصہ زندگی با این دختر سختہ ؛
اما مصطفی همیشہ با اینڪه قهوه نمیخورد برایم قهوه درست میڪرد .
میگفتم : «واسہ چی این ڪارو می ڪنی؟...». میگفت : «من بہ مادرت قول دادم ڪه این ڪارها رو انجام بدم .»
محبتهاش رو ڪه میدیدم احساس میڪردم رنگ خدایی بہ زندگیمون داده
✍ : افلاڪیان ، ج۴ ، ص۷
روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
چمرانی که با درد دین دکترای معرفته
سر فصل دفتر جنون عکس ابراهیم همته
شهدا شما که عاقبت بخیر شدید
دعا کنید در این دنیای فانی ماهم عاقبت بخیر شویم مثل شما
#شهدا شرمنده ایم
#شهدااااااااااا گاهی نگاهی
🕊🕊❤️❤️🕊🕊
در مکتب شهادت
در محضر مادران شهدا
ام البنین های دفاع مقدس
دفترچه خاطرات
مادر شهیدان حسن ، حسین و عباس صابری میگوید یک بار که حسن از کردستان آمده بود مرخصی برایم تعریف کرد که:
باغ زردآلو در اطراف مقر ما بود؛ بچههای بسیجی رفتند به آنجا تا کمی میوه بچینند، کوملهها در آنجا کمین کرده بودند؛ خبری از بازگشت بسیجیها نبود، رفتم و دیدم کومله، بچههای ما را سر بریدند، آنها را از درخت آویزان کردند و دل و رودهشان را بیرون ریختهاند»
چند تا از دوستانمون را از دست دادیم و شهادت شون برام خیلی سخت بود
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی
هدیه به روح مطهر حضرت زهرا سلام الله علیها و امام و شهدا بویژه برادران شهید صابری #صلوات
عشق فقط شهدا❤️
زنده و جاوید باد یاد شهیدان ما
🕊❤️❤️❤️🕊
با شهدا تا شهدا در کانال
سبک زندگی شهدا
@sabkezendegishohada
در مکتب شهادت
پیروان راستین مکتب اسلام
یاران واقعی امام روح الله
پست و منصب و میز و مقام برای خدمت نه برای فخر فروشی و کسب درآمد
با هم بخوانیم خاطره ای از سردار عشق
شهید ناصر فولادی بخشدار منطقه جبال بارز جیرفت را
تا بهتر درک کنیم تفاوت مسئولین دهه شصت و بعضی از مسئولین فعلی را
هدف شهدا از قبول مسئولیت چه بود
و به چه فکر می کردند؟
آقا ناصر همیشه تا دیر وقت می ماند و کار ها را انجام می داد یه ماشین سیمان درخواست داده بود که بین مردم منطقه تقسیم کنه جهت انجام کارهای ساختمانی شان
یه شب سرایدار اومد و گفت که ماشین سیمان رسیده
ناصر تو بخشداری بود تو دفتر کارش
گفت درب را باز کن بیاد داخل
گفتم آقا شبی کارگر گیر نمیاد خالی کنیم گفت خدا کریمه
تا من رفتم و ماشین آمد داخل دیدم لباسهاش را عوض کرد و اومد
اون شب به تنهایی همه ماشین سیمان را خالی کرد خودش
روحش شاد و یادش گرامی باد
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
شهدا چه کردند و ما چه ؟؟؟
ناصر جان قرار بود همه همین گونه راهت را ادامه دهیم اما ما راحت ادامه می دهیم بخدا شرمنده ایم😭😭😭
هدیه به روح مطهر امام و شهدا بویژه سردار شهید ناصر فولادی #صلوات
⚘﷽⚘
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، کلام شهید
#گرنگاهی_به_ماکند_زهرا...
جای شهید مدافع حرم
#مهدی_ایمانی خالی
میگفت : برات سوریه را از شهید طاهرنیا گرفته ام.
می گفت: افتخار نوکری مرقد حضرت معصومه(س)را از حضرت زهرا(س)گرفتم.
می گفت:همسر سیده ام را هم از حضرت زهرا(س)گرفته ام.
می گفت : شهادتم را از حضرت زهرا(س)میگیرم.
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#عشق_فقط_شهدا
❤️❤️❤️🕊❤️❤️❤️
شهدا در لحظه شهید نمی شوند...
آنها سالها در جهاد اکبر جنگیده اند و روزها در سرما،گرما،گرسنگی،فقر،خطر و... به سر برده اند.
لحظه شهادت لحظه گرفتن پاداش است.
عاقبت به خیری سخت است...
عارف شبهای شلمچه
سردار عشق #شهیدمسعود_زکی_زاده
ولادت : 1340
شهادت: 1365
عملیات کربلای پنج
منطقه شلمچه
مرقد مطهر: حرم امام زاده زید بن علی بن الحسین(ع) خرمدشت _زرند_کرمان
روحش شاد و یادش آکنده از عطر گلهای بهشتی باد
شادی روحش صلوات
#عشق_فقط_شهدا
🕊🕊🕊❤️🕊🕊🕊
با شهدا تا شهدا در کانال
سبک زندگی شهدا
@sabkezendegishohada
ڪارےکن اے مسعود
بعضے وقتها نمیدانمدر گـرد وغبار
گنـاه این دنیا چهڪنم
مـرا جداکن از زمیـن
دستم را بگیرمیخواهم
در دنیاے تو آرام بگیرم...
میخواهم مثل تو باشم
عاشق خدا
برای خدا
راضی به رضای خدا
هر کار میکنم نمی توانم
دستم را بگیر
مسعود جان گاهی نگاهی
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
عارف شبهای شلمچه
سردار شهید مسعود زکی زاده
•┈┈••✾•🍃🌸🍃🌸•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس سردار شهید
#یوسف_کلاهدوز
موضوع: همسرداری
مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد پسرم نبود.یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم.
منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهل انگاری کردی؟
چرا حواست نبود؟
وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت.گفتم:”خوابیده”.
بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن.فقط گوش داد. آروم آروم چشم هاش خیس شد و لبش رو گاز گرفت.
بعد گفت:” تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها می زارم، منو ببخش”.
من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم.
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
کجایند مردان بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
#عشق_فقط_شهدا
❤️❤️❤️🕊❤️❤️❤️