#فرازی_از_وصیتنامه
از همسر عزیزم میخواهم که بنده را ببخشد زیرا که همسر خوبی برای او نبودم🚫. به #همسرعزیزم میگویم میدانم که بعد از بنده دخترم یتیم میشود و شما اذیت میشوید ⚡️اما یادت باشد که رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود #خدا سرپرست اوست ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست👌
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
* #راهی_که_شهدا_رفتند *
🌷ما از لحاظ #مادی کم و کسری نداشتیم❌ نمی گویم درآمدش آنچنانی بود ⚡️اما همینی که #خدا روزی مان کرده بود بخشی را به موسسه #خیریه ای کمک می کرد بدون اینکه کسی بداند.
🌷بعد از #شهادتش تماس گرفتند📞 که فلانی هر ماه مبلغی #کمک می کرده اما این ماه پولی واریز نشده که پدرش گفت پسرم #شهیدشد.
به نقل از همسر #شهید_مهدی_قاضی_خانی
#سالروز_شهادت
پ ن: عکس شهید قاضی خانی با سه فرزندشان
🍃🌹🍃🌹🍃
در مکتب شهادت
راه شهدا ، پیام شهدا
پیام شهدا به جا ماندگان از قافله #شهادت
فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست
باید زندگیمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان، اعمالمان،رفتارمان،
گفتارمان و همه زندگیمان بوی شهدا بگیرد.
باید شهدایی شوید تا شهید شوید
شرط شهادت #اخلاص است و کار برای رضای #خدا
اگه این گونه شدی شک نکن شهید بعدی تویی
✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️
در مکتب شهادت
همسر داری شهدا
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، #بشقاب از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکههای بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد #ابوالحسن از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما میترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکستهها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." #خندهاش فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خندهاش را خورد
و با #جدیت گفت: "هر وقت از فرمان #خدا سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی."
#شهید_ابوالحسن_نظری
یادش با صلوات
🌷🌷🌷🌺🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در دانشگاه جبهه ها
پای درس استادان شهید
راه شهید ، عمل شهید
#سردارشهیدحجت_باقری
#رضایت_خدا_ملاک_کارتان_باشد
یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومدن داخل اتاق گفتم #فرمانده چه خبر کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه چند روزی تکرار شد تا اینکه ی شب که #شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند خجالت کشیدم و دویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپرن...
گفتم: شما #فرماندهی این کارا وظیفه ماست که #نیروی شما هستیم ایشون جواب دادن کاری که واسه رضای #خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نماز صبح و تو تاریکی انجام میدم. از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم و گفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگوارید...
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
دریغ از فراموشی راه لاله ها
🌷🌷🌷🌺🌷🌷🌷
در محضر همسران محترم شهدا
دفترچه خاطرات
#روز_ازدواج_و_آرزوهای_شهید
همسر سردار شهید علی تجلایی میگوید
قبل از شروع مراسم #عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت:
شنیدم که عروس هرچه از #خدا بخواهد، اجابتش حتمی است.
گفتم: چه آرزویی داری؟
در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید...
از این جمله تنم لرزید...
چنین آرزویی برای یک #عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم...
هنگام جاری شدن #خطبه_عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از #اشک نگاهم را به علی دوختم؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم #ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد...
نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همگی به فیض #شهادت نائل شدند...
راوی: همسر فاتح سوسنگرد
خانم نسیبه عبدالعلی زاده
علی جان روحت شاد و یادت تا ابد جاودان
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
🔸زمان #ارتقاء درجه اش رسیده بود. آن روزها داشت آماده می شد دوباره برگردد #سوریه. هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای اداری #ترفیع و بیشترشان هم درجه ی جدید🏅 روی دوششان نشسته بود.
🔹مدام هم به #حامد می گفتند :«بیا برو دنبال درجه ات. خودت پی کارت رو نگیری، کسی نمیاره #درجه بچسبونه روی دوشت❌»
🔸حامد این ها را می شنید👂 و لبخند می زد☺️ یک بار هم که یکی از #رفقای صمیمی اش💞 پاپی اش شد که «چرا نمی ری سراغ کارای درجه ات⁉️»
🔹گفت: «عجله نکن #عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاستـ🌎 اصلش اونه که درجه رو #خدا به آدم بده! خدا بخواد می بینی که درجه ام رو توی #سوریه از دست خودش می گیرم😊»
#شهیدمدافع_حرم_حامد_جوانی
روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات