animation.gif
94.3K
مادر شهید غلامعلی پیچک:
یک روزی برای غلامعلی از بقالی سر کوچه بستنی خریدم ...
غلامعلی بستنی رو تو آستینش قایم کرد آورد خونه. وقتی رسیدیم خونه رو کرد به من و گفت: مامان بستنیم آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد..
حالا ما خیلی شیک عکس همه غذاها و نوشیدنی ها و کباب خوردنا و بستنی ها و کیک هامونو لحظه به لحظه میفرستیم تو اینستا و تلگرام .. بعد برامون فرقی هم نداره مخاطبامون داران یا ندارن ... گرسنه اند یا سیر ...
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
🍃
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
سردار شهید مهدی باکری
راه شهید ، عمل شهید
سردار شهید #مهدی_باکری، بیایید مثل شهدا عمل کنیم
خاطره ای از شهید👇
به مان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش. نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم . گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»
کجایند مردان خوب خدا
کجایند مخلصین بی ادعا
دریغ از فراموشی لاله ها
🍃
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ﺟﻮان هاے ﻗﺪﯾﻢ، #ﯾﻮﺍشڪے ڪﺎﺭﻫﺎیے میڪرﺩﻧﺪ !
ﻣﺜﻼ
💎 #ﯾﻮﺍشڪے ﺳﺎڪشاﻥ ﺭﺍ میبستند ﻭ ﺑﺪﻭﻥ آنڪه
ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ میبردﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺟﺒﻬﻪ میرﻓﺘﻨﺪ ..
💎 #ﯾﻮﺍشڪے ﺩﺳﺖ میبرﺩﻧﺪ در ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻭ ﺳﻦﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ میدﺍﺩند ..
💎 ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ #ﯾﻮﺍﺷڪے، ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ میدﺍﺩﻧﺪ ..
💎 ﺷﺐ ﻫﺎ #ﯾﻮﺍﺷڪے ﺍﺯ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ میزﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ..
ﺍِے #ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﻮﺍشڪے ﻫﺎے ﺩﻧﯿﺎ !
ﺷﻤﺎ ڪﻪ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﺪ ..؛
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ
😔"ﺧﻠﻮﺕ ﻫﺎے ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ نڪند .."😔
ﺁﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮ خیلے #ﯾﻮﺍشڪے_ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ است ..!
😔😔😔😔😔
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
🍃
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
سردار شهید مهدی زین الدین
❇️توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد، مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود، رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا،
🔹عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم، با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟ یه چاقو هم بهم بدید، چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت، گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش،
❇️یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
کجایند مردان بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
🍃
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#شهید_حسن_مصطفوی
روزی که قرار بود او را محاکمه کنند بسیار با صلابت در دادگاه حضور یافت. هر چند که شکنجه ها او را بسیار ضعیف کرده بود. وقتی سران دادگاه او را تهدید به اعدام کردند این شعر را خواند:
در مسلخ عشق جز نکو رانکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بودهر آن که او را نکشند
قرائت این شعر همانقدر که موجب عصبانیت دادگاه و ساواک شد به خانواده و دیگر زندانیان روحیه داد.
راوی: همسر شهید
#مردان_بی_ادعا
#شادی_شهدا_صلوات
#اتفاقی_عجیب
پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند
خانواده #شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.
مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان #ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت #سوره_مبارکه_کوثر مترنم است.
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای #اذان_گفتن او را شنیدیم.
راوی:حجت الاسلام محمدحسین مغفوری،لشکر۴۱ ثارالله
#سردار_شهید_عبدالمهدی_مغفوری #باب_الحوائج_گلزار_شهدا_کرمان
#خداحافظ_مادر ....
🌹🕊🕊 مادر میگفت: وقتی بندهای پوتینش رو میبست گفت: " مادر باز شرمندم کردی پوتینها رو واکس زدی "
گفتم: دشمنت شرمنده کاری نکردم
گفت: آخه اونجا همش خاکه زود کثیف میشه
گفتم: مادر دورت بگرده تنت سالم باشه #پوتین رو میخوای چه کار....پسر خوشگلم
خداحافظی کرد و رفت...
بعد از چند سال که جسدش رو برام آوردند از بدنش خبری نبود فقط پوتینش سالم بود و یه #پلاک....🕊🕊🌹
شهید گمنام سلام
#شهید_مهدی_زین_الدین
#تواضع
موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. سر که بلند کردم، دیدم آقامهدی زین الدین، فرمانده لشکر هفده علی بن ابیطالب (ع) توی صف ایستاده، به احترامش بلند شدم. خواستم با احترام بیاورمش جلوی صف. اشاره کرد، نیامد و ایستاد تا نوبتش بشود. موقع رفتن، بدرقه اش کردم. بعد به او گفتم: «آقامهدی، وسیله هست تا شما را برسانند؟ » گفت: «آره! » هر چه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم. رفت سمت یک موتورِ گازی تا سوار بشود. رفتم کنارش، گفت: «مال خودم نیست، از برادرم قرض گرفتم»
📚 یادگاران
#خاطرات_شهدا🌷
🌹روايتى از
شهيد مدافع حرم غلامرضا لنگرى زاده (جواد)
🔹#نماز خوندنش باصفا بود و با عشق به «نماز اول وقت» اهمیت میداد.
تو جمع اگر کسی #غیبت میکرد با یک نکته طنز حرف رو عوض میکرد و باب «غیبت» رو میبست.
🔸تو سخن گفتن بسیار «شوخ طبع» بود. به خاطر همین خصلتش خیلی سریع افراد رو جذب میکرد. لوتی صفت بود.
🔹فوقالعاده به فکر «کمک» به قشر ضعیف بود ... عاشق «اردو جهادی» در سختترین مناطق بود و اعتقاد راسخ داشت که اگر اردو جهادی بره و ساختوساز انجام بده برات «زیارت» رو میگیره
🔸وقتی سوريه بود، هرچی بهش ميگفتيم پسر برگرد پيش خانوادهات، میگفت: اينجا مهمتره. اينجا كارها دارم.
🔹بچهاش دوماهه بود، نديده بودش. وقتی خانوادهاش رفتن #دمشق زيارت. اونجا واسه اولين بار بچهاش رو ديد.
🔸آخرين مكالمه بیسيمش بعد از مجروح شدنش میگفت: سلام من رو به آقا برسونيد. سلام من رو به #حاج_قاسم برسونيد.
🔹بيش از سه سال تلاش كرد تا بتونه بره #سوريه تا آخرش رفت و به #معشوق رسيد.🌹🕊🌹
هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
#شهید_مدافع_حرم
🌷🌷🌷❤️🌷🌷🌷
🌷🌷❤️🌷🌷
🌷❤️🌷
🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
دفترچه خاطرات دوستان
هوای امام رضـــا رو کرده بودم.
اصرار روی اصرار کہ ســـید بیا بریم مشهد پابوس امام رضا.
یہ نگـــاه بهم کرد و گفت؛
"خیلے دوست دارم بیام،
ولے همون سفر قبلے هم کہ قسمت شد خدارو شــــکر،
این بار قصد کردم برم کــــربلا زیارت امام حســـین ..."
وقتے شهـــید شد هنوز یاد حرفش بودم
غصہ ام بود کہ نتونست بره کربلا ،
اما وقتے وصیت نامـــہ ش رو دیدم دلم آروم گرفت.
توی وصیت نامــــہ ش نوشتہ بود:
موفق نشدم قبر شش گــوشہ آقا را زیارت کنم؛
اما توفیق نصیبم شد کہ خــــود آقا اباعبـــداللہ را زیارت کنم.
شهید سید زین العابدین نبوی
شادی روح مطهرش صلوات
❤️
🌷❤️🌷
🌷🌷❤️🌷🌷
🌷🌷🌷❤️🌷🌷🌷
#خدمت_خالصانه⭐️
با سرعت افراد را از زیر آوار زلزله بیرون می آورد و به طرف زمین خالی هدایت میڪرد.
اوضاع ڪه آرامتر شد، با تنی خسته به سمتم آمد؛
نگاهم به پاهای خونیِ بدون ڪفشَش افتاد،
با گریه گفتم: ڪفشَت ڪجاست؟!
با لبخند گفت: یادم رفت ڪفش بپوشم..؛
عیبی ندارد!
اینگونه، #اجرش بیشتر است.☺️
#سردارشهید_حمید_ایرانمنش❇️
به من می گفت: «مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد؛ مهم این است که اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشريف) بیاید در جایگاه ميدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند ، آن قدر توانمندی و #اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند .
مگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشريف) این به جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟».
#شهیدجاویدالاثر_محمود_رادمهر
#سالروزولادت
#یادش_باصلوات
#آیا_میدانید_که ⁉️
شهید حسن یزدانے به"ســـــــردار اروند"معروف است؟
شب عملياتـــــــ والفجر ۸ رزمنده ها با اسم رمز #یازهــــــــرا بہ آب مےزنند
🌪طوفانےسهمگين آب را فــرامےگيرد و بچہها را بالا و پايين مےبَرَد..
رزمندهها با صداے بلند يا زهرا_س_ مےگويند...
بيم آن میرود ڪہ با سر و صداے بچهها عمليات لو برود...
⚡️حسن مانند شير میغرّد، شنا میكند و بہ طرف ساحل دشمن میرود و اولين كسے است كه بہ ساحل دشمن میرسد و فرياد می زند:
حضرت زهرا_س_ را ديديد كه چگونہ بچههاے اسلام و قرآن را از امواج سهمگين نجات داد؟..
سردار اروند
#شهید_حسن_یزدانی ☘️
❤️❤️❤️🌷❤️❤️❤️
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
سردار شهید محمد حسین یوسف اللهی
حسین پسر غلامحسین
فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ثارالله کرمان
✨مقرّ اطلاعات عمليات توسط عراق، بمباران
و چند نفر از نیروها زخمے شده بودند.
ميخواست همراهِ زخمے ها برود و به آنها ڪمڪ ڪند..
به او گفتم: حسين! تو به منطقه آشناترے؛
همينجا بمان و عقب نرو.
گفت: قرار نيست ما تڪليفمان را فقط يڪ جا انجام دهيم!
تڪليف براے من نه #زمان ميشناسد و نه #مڪان ؛
و الان از همه چيز واجبتر، انتقال اين بچه ها به عقب است.✨
#مسئول_وظیفهشناس👌
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
دریغ از فراموشی لاله ها
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
#وصیت_نامه
#شهید_حاج_مهدی _کازرونی
پیشبرد تمام کارهای یک سازمان یا یک گروه و یایک دسته و به #هدف رسیدن آن درمرحله اول متضمن #امر_ولایت است.
رزمندگان با#نیتی_کامل و #عزمی_راسخ برای #مقابله_ با_دشمن متجاوز از راههای بسیار دور و با پشت سرگذاشتن مشکلات آمده اند ، مخصوصا” برادران متاهل، خواسته اند که هم به وظیفه دینی خودشان عمل کنند و هم توشه ای برای آخرت کسب کنند، #مسائل_امنیتی چون #اماناتی نزد شما عزیز هستند ، #امانت را #حفظ کنید.
هدفها یکی است ،#قدر_همدیگر را بدانید، #دوستی و#اخوت_اسلامی را پیشه خود سازید.
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
مسئولین مسئولیت شناس
آشنایی با مسئولین دهه شصت
سردار شهید مهدی باکری
فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
👇👇👇👇👇👇👇
بیت المال در سیره مسئولین دفاع مقدس
👆👆👆👆👆👆👆
وقتی بهم گفت ،
ازت راضی نیستم ، انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
پرسیدم ، واسه چی؟!
گفت ، چرا مواظب بیت المال نیستی !؟
میدونی اینا رو کی فرستاده ؟!
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! ، همه ش امانته؟!
گفتم ، حاجی میگی چی شده یا نه؟!
دستش راباز کرد ، چهار تا حبه قند خاکی توی دستش بود ، دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود...
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ اینجا محفل عشق به شهدا است
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
سردار شهید مجید پازوکی
امام رضا(ع) او را عاشق بود ..
یا او امام را عاشق!؟
پسرش مجتبی گم شد، توی حرم امام رضا(ع)...
شب تا صبح تمام حرم رو گشت،
صحن ها رو یکی یکی دید، از همه خادم ها پرس وجو کرد، همه کلانتری های اطراف حرم رو سر زد اما پیدا نشد که نشد!!
دم صبح، خسته و ناامید رفت ایستاد جلوی ضریح، اشکش سرازیر شد
زیر لب گفت: آقــا دیگــه نمی آیم…
این رو گفت و سرش رو انداخت پایین و اومد بیرون، پاش رو هنوز از درب اصلی صحن بیرون نذاشته بود که چشمش افتاد به مجتبی، دست در دست مادرش، می اومد سمت او….
🌷جستجوگر نور
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#سیره_شهدا
بی سیم ، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان رو داد ، اون هم در منطقه ای صعب العبور.
فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند.
هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند !
شهید بروجردی بلند شد وضو گرفت و به نماز ایستاد.
نمازی پر از حضور خدا ،
بعد از نماز بر اثر خستگی خوابش برد.
بعد از چند دقیقه ناگهان از خواب پرید ، سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید ، مدتی به نقشه زل زد بعد با صدای بلند همه فرماندهان رو صدا زد و طرحی رو برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد.
طرحی نو که همه رو به تعجب وا داشت.
همه موافق این طرح بودن.
با اجرای طرح ، محاصره شکسته شد و رزمندگان آزاد شدند .
با خوشحالی به سمت شهید بروجردی رفتم در مورد طرح سوال کردم.
اشک توی چشماش حلقه زد و گفت ،
هر وقت با مشکلی مواجه می شم به نماز می ایستم و توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم.
این کار ، راه هایی رو جلوی روم باز می کنه....
#شهیدمحمد_بروجردی
📕 مسیح کردستان
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❤️ اینجا محفل عاشقان شهداست❤️
✍دستنوشته #شهید_احمد_پلارک
خدایا عملے ندارم که بخواهم به آن ببالم..
جز معصیت چیزے ندارم
والله اگر تو کمک نمے کردے و تو یاریم نمےکردے به اینجا نمےآمدم و اگر تو ستارالعیوبے را بر مےداشتے میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمےآمدند.
هیچ بلکه از من فرار مےڪردند حتے پدر و مادرم
خدایا به کرمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو مےشود.
#شهید_احمد_پلارک
#شهید_عطری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
اینجا محفل عاشقان شهداست
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❌برای پست انقلاب نکردیم
💢امام (ره) ما را از تصدی پستهای حساس منع میکردند؛مثلا دوست نداشتند دخترشان نماینده مجلس بشود.چون می گفتند:«دلم نمیخواهد این احساس و توهم پیدا شود که بخاطر منسوب بودن به من،دخترم فلان پست را گرفته است.یا می گفتند: «ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلا برای اینکه این شایعه در ذھن مردم بوجود نیاید دنبال این کارھا نروید.ھزار جور کار دیگر ھست که می توانید آنھا را انجام دھید
#خاطرات_امام به نقل از فاطمه طباطبایی همسر مرحوم احمد خمینی(ره)
📚برداشت هایی از سیره امام خمینی(ره) |جلدسوم،صفحه ۲۱۷
🌷🌷🌷❤🌷🌷🌷
🌷🌷❤🌷🌷
🌷❤🌷
🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
رییس جمهور محبوب و مردمی
شهید عزیز، مسئول مسئولیت شناس و خداشناس
محمد علی رجایی
*💠باید آخرین نفر باشم !*
*همسر شهید رجایی می گوید: به خاطر ترور منافقین مجبور شدیم پنجره اتاقها را ببندیم، به همین دلیل اتاق ها خیلی گرم شده بود. آقای رجایی با دیدن این وضع ، در تعاونی محل برای خرید کولر ثبت نام کرد. یک روز یک کولر آوردند تا نصب کنند. به ایشان گفتم: «سفارش شما بوده؟» گفت: «نه من سفارش نداده ام، می توانید کولر را برگردانید.» بعدا از ایشان سوال شد: چرا با وجود اینکه کولر نداشتید آن را برگرداندید؟ جواب داد: «اگر قرار است کولر داشته باشیم، ما هم مثل بقیه مردم باید در نوبت قرار بگیریم. اگر هم قرار است به من کولر بدهند، به خاطر مسئولیتی که دارم، باید آخرین نفری باشم که کولر بگیرم» تا زمان شهادت ایشان کولر نداشتیم.*
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
دریغ از فراموشی لاله ها
🌷
🌷❤🌷
🌷🌷❤🌷🌷
🌷🌷🌷❤🌷🌷🌷
💕💕💕🌷💞💞💞
ستارگان آسمان شهادت
معروفون فی السماء
مجهولون فی الارض
دفترچه خاطرات دفاع مقدس📝
#سیره_شهدا
در گرما گرم آتش شدید دشمن در عملیات بدر ، ناگهان صدای اذان به گوش رسید و پس از آن مسعود ، علمدار گردان ، در زیر همان آتش ایستاد و به نماز مشغول شد و نماز اول وقت را با آرامش خواند .
حتی در آن شرایط دست از نماز نکشید.....
🌷شهیدمسعود_اکبری
📕 امام سجاد و شهدا ، ص55
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
اینجا محفل عاشقان شهداست
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💫عاشق این بود که برود سوریه. میگفت: «من برای شهادت نمیروم، باید برویم آنجا کار انجام دهیم.» احساس میکرد آنجا به خدا نزدیکتر است. حتی یک بار در تماسی که از آنجا با من داشت، گفت:«به قدری خاک اینجا گیراست که اگر متاهل نبودم، اصلا بر نمی گشتم.»
💫میگفت: «دوست دارم معلومات بچه من بالا باشد. ما مسلمانها وقتی به دنیا میآییم، امام حسین را راحت و همینجوری قبول داریم. ولی در دوره جدید بچهها مفاهیم را اینطور قبول نمیکنند و باید با دلیل برایشان توضیح دهیم. دوست دارم با علت و دلیل به فرزندم بگویم خدا و امام حسین چگونه اند. کتاب خوانش میکنم و از این طریق به او یاد میدهم که خدا را بشناسد.»
💫میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب و از خانم خواستهام به شما سر بزند.» وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب کمک خواستم؛ یعنی احساس میکردم همراهم هستند.» یکی از اقوام ما در خواب دیده بود که آقا میثم به او گفته بود: «دخترم هدیه حضرت زهرا است.»
#شهید_میثم_نجفی ❤️
#راویهمسرشهید ✍
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──