دانش آموز ۱۳ ساله کرجی «السلام علیك یا اباعبدالله» گفت و به شهادت رسید
🔹️ شهید ۱۳ ساله علیرضا محمودی پارسا در دوران حضور در جبهه یکبار به شدت مجروح شد و پس از بهبودی مجددا به جبهه بازگشت.
◇ وی ۲۷ بهمن سال ۱۳۶۷ مجددا بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و پس از تحمل دو روز درد شدید در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن سال ۶۱ در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس میکرد و بر ایشان سلام میداد جان خود را تقدیم جانان کرد.
◇ علیرضا با شروع جنگ تحمیلی آماده اعزام بود که به علت كمی سن به او اجازه حضور در جبهه های جنگ را نمی دادند.
◇ سرانجام در فروردین سال ۶۱ به جبهه كامیاران رفت بعد از ۳ ماه برگشت و مشغول امتحانات شد و با موفقیت كامل آن را به پایان رساند و به كلاس سوم راهنمایی ارتقاء یافت.
◇ در اول تیرماه، بار دیگر عازم جبهه سومار گردید و در حمله مسلم ابن عقیل با رمز یا اباالفضل علیه السلام از ناحیه سر و گردن و صورت مجروح گردید.
◇ خبر شهادت همسنگر و هم پیمانش او را به شدت متاثر ساخت و دیگر تحمل ماندن را نداشت.
◇ در چند مرحله مجروح شد و در بار آخر طی ۲ روز جراحت درد سختی را بر جان پذیرفت و در ساعت ۲:۳۰ دقیقه نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۶۱ با جمله «السلام علیك یا اباعبدالله» به سوی معبود شتافت.
#شهدای_دانش_آموز
#شهید_علیرضا_محمودی🌷
🌻 امام حسن عسکری(علیه السلام) خطاب به فرزند نازنین خود حضرت مهدی (علیه السلام) میفرمایند:
🌱 فرزندم، گویا میبینم آن لحظهای را که نصرت خدا نازل شده و فرجت فرا رسیده است...
آن روز دوستانت مثل رشتهای از مروارید در دو سوی گردنبند، پیرامون تو صف میکشند،
انگار صدای دستها را که در کنار حجرالاسود با تو بیعت میکنند میشنوم...
آن هنگام است که صبح حقیقت میدمد،
و شب باطل به پایان میرسد،
و خداوند به دستان تو کمر طغیان را در هم میشکند،
و راه و رسم ایمان را اعاده میکند...
حتی کودک در گهواره آرزو میکند که برخیزد و نزد تو بیاید،
حتی وحوش صحرا مایلند که راهی به جوار تو داشته باشند،
دنیا با دستان تو از بهجت و شادمانی به تپش میافتد،
و شاخههای درخت عزّت با تو خرّم و سرسبز میشود،
پایههای حق در جایگاه خود مستقر میشوند،
👈 و تَئُوبُ شَوَارِدُ الدِّينِ إِلَى أَوْكَارِهَا
و آنها که از دین گریختهاند به آشیانه خود باز میگردند،
ابرهای پیروزی، سیلآسا بر تو میبارند،
همه دشمنان هلاک و همه دوستان پیروز میشوند،
و در روى زمين هیچ جبّار ستمگر و هیچ منكر ناسپاس و هیچ دشمن كينهتوز و هیچ معاند بدخواهی باقى نخواهد ماند...
📚: کمال الدین ج ۲ ص۴۴۹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سه_شنبه_های_مهدوی
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | ماجرای عکس معروف #حاج_قاسم در محل وقوع جنگ صفین در آغاز عملیات آزادسازی بوکمال...
#حاج_قاسم🌷
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆👆
با خاطرات و سخنان کوتاه از سبک زندگی شهدا همراه ما باشید.
اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید گفت: غاده! شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده اید؟!
شما با مرد خیلی بزرگی ازدواج کرده اید. خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید.
گفتم من قدرش را می دانم.
گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می بینی،تراوش باطن اوست و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش. این همه ی معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران تنازل از مقام معنوی او است به عالم صورت و اعتبار.
خیلی افسوس می خورد که کسانی اطراف ما هستند درک نمی کنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش می دانند و از فقر و بی کس بودنش. امام موسی به من گفت: من انتظار دارم شما این مسئله را درک کنید.
🎤راوی: همسر شهیدمصطفی چمران
📚: نیمه پنهان ماه
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
سردارشهید حاج مهدی زندی نیا🌷
فرمانده تیپ ادوات لشکر ثارالله کرمان
مسئول تدارکات آمد پیشم تا از مهدی شکایت کند. خیلی عصبانی بود و می گفت: اتاقش سرد ومرطوب بود ، از اهواز برایش بخاری برقی خریدم ولی کلی باهام دعوا کرد که چرا این کار را کردی ؟ با کدام پول خریدی و چرا بی اجازه ...؟
🔹 هر چی بهش گفتم سرما می خوری، جواب می داد : من برای گرم شدن از پتو استفاده می کنم . هر وقت اون بسیجی که توی سنگر می خوابه بتونه از بخاری استفاده کنه، من هم استفاده می کنم.
خرید عروسی مان خیلی کم بود به طوری که وقتی منزل آمدیم همه تعجب کرده بودند و من به آن ها گفتم که مسئله توافق اخلاقی است که ما داریم و طلا و جواهر خریدن معیار نیست و من بعد از مراسم عقد، مهر خود را به همسرم بخشیدم.
از همان ایام قبل از انقلاب ایشان پایبند به اصول اسلام و بیزار از مظاهر تمدن غربی بودند. ایشان به کارهای فرهنگی علاقه داشتند.
یاد دارم یک بار برای تقدیر از زحمات و فعالیت هایشان ایشان را خواستند از طرف سپاه به مشهد مقدس ببرند ولی شهید اثنی عشری قبول نکردند و گفتند: (افراد صالح تری هستند که از من به این تقدیر و تشویق سزاوار شوند) و عاقبت هم نرفتند.
🎤راوی: همسر شهید
شهید حسن اثنی عشری🌷
در دیداری از نگرانیم نسبت به تحولات افغانستان به سردار گفتم.
حاج قاسم بعد از صحبتهای من با همان لهجه شیرینش، با کلامی دلسوزانه گفت: بچه جان من از تو بیشتر نگران افغانستان و شیعیان این کشور هستم و بی قرارترم ولی صبور باشید.
گفتم حاجی انگشترتان را در بیاورید. او آنقدر صمیمانه برخورد میکرد که وقتی می دیدیمش، احساس نمیکردیم الان نباید نزدیکش شویم. بنده خدا انگشتر را درآوردند و یادگاری به من دادند.
🎤راوی: امیر حسین حیدری
#حاج_قاسم 🌷
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆👆
با خاطرات و سخنان کوتاه از سبک زندگی شهدا همراه ما باشید.
دلم راضی نمیشدبرود.گفتم اگربروی شیرم را حلالت نمیکنم.
گفت :قبول!یعنی راضی هستی من توخیابان تصادف کنم و بمیرم ولی درجبهه شهید نشوم !
اصلا اگر نزاری برم شکایتت را پیش حضرت زینب (س)میکنم.
مگر خون من از خون علی اکبر و علی اصغر امام حسین (ع) رنگین تر است .
می دانستم حریفش نمیشوم .گفتم برو خدابه همراهت .
راوی مادر شهید 🎤
شهید محمدرضا شمس الدین 🌷
کتابچه دعای کمیل، همیشه باهاش بود. بعد از هر نمازی، فرازهایی از دعا را میخواند.
یک بار به شوخی بهش گفتم:آقا محمد، دعای کمیل مال شبهای جمعهست؛ چرا شما هر روز
بعد از هر نمازی دعا میخوانی؟
گفت:«مگر انسان فقط شبهای جمعه، به خدا نیاز دارد؟! ما هر لحظه به خدا احتیاج داریم!
دعا کردن، پاسخ به همین نیاز ماست.
شهید محمدباقر حبیباللهی🌷
بعد از شهادت همسرم «شهید محمدعلی پلنگی کتولی» هر سال، فامیل دور هم جمع می شدیم و مراسمی می گرفتیم.
در یکی از این سال ها که گوشت سهمیه بندی شده بود، و به سختی پیدا می شد، به هر دری که زدم، و هرجا که سفارش کردم، گوشت پیدا نکردم، به ذهنم رسید که عدس پلو بدون گوشت درست کنم، یا برای مدتی مراسم را عقب بیندازم.
از طرفی هم از این که نمی توانستم مراسم ساده ای بگیرم، خیلی ناراحت بودم.
شب با ناراحتی خوابیدم، همسرم را در خواب دیدم که آمد و گفت: «زهرا اصلاً نگران نباش، همه را دعوت کن و مراسمت را بگیر، فردا همه چیز درست می شود».
صبح که شد اول وقت، یکی در زد. در را باز کردم، یک نفر غریبه بود. یک ران بزرگ گوشت به من داد و گفت: «این را بگیر و مراسمت را برگزار کن». من می خواستم قیمت گوشت بپرسم که او خداحافظی کرد و رفت.
🎤راوی همسر شهید
شهید محمدعلی پلنگی کتولی🌷
ایستگاه حاج قاسم 🌷
رهبر معظم انقلاب اسلامی مدتی بود که او را از سفر به عراق منع کرده بود.
این اواخر خودش با التماس از آقا مجوز گرفت و دوباره سفرهایش به عراق را شروع کرد،چون بدون اجازه آقا آب نمی خورد.
یک بار به آقا گفته بود در منطقه هرجا که می روم پهبادهای امریکایی دنبالم می آیند.
در سفر آخر قرار بود همراهش باشم.
-نذری دارم و می خوام به کربلا و نجف برم،اگه ممکنه منو باخودت ببر.
+گذرنامه تو آماده کن تا بچه ها بیان و ازت بگیرن.
دیدم خبری نشد.
ظهر روز دوشنبه به او زنگ زدم.
گفت بذار دفعه بعد با هم بریم.الان کمی اوضاع پیچیده شده.
این آخرین تماس تلفنی ما بود.همان شب ساعت هشت هنگامی که درحال طی مسیر هوایی از تهران به سوریه بود تماس گرفت،اما مشغول نماز بودم.بعد از نماز به او زنگ زدم،ولی دیگر از دسترس خارج شده بود.چندی قبل ازشهادت به من گفت:چرا روی میزت عکس شهدا رو گذاشتی،ولی عکس من نیست؟
-عکست رو تو کشوی میزم دارم،هروقت شهیدشدی میذارم.
-همین الان بذار،چون مطمئن باش که منم شهید می شم.عکسش را برداشت و روی میز کنار عکس دیگر شهدا گذاشت.
سردار دلها ♥️ سردار سلیمانی