🕊🕊🕊🌷🕊🕊🕊
🕊🕊🌷🕊🕊
🕊🌷🕊
🕊
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهدا ، عمل شهدا
شهید مصطفی احمدی روشن
قرار بود چند نفر از سازمان به عنوان خدمه همراه مان بیایند.
چشمم آب نمی خورد که به درد کار بخورند و آبی ازشان گرم شود.
آدم های سفارشی که سازمان ها معرفی شان می کردند، معمولاً کار نمی کردند.
وقتی دیدمش با خودم گفتم «ای داد و بیداد! اینکه از بس لاغره، جون نداره برای ما کار کنه.»
چیزی بهش نگفتم.
سخت ترین کار را انتخاب کرد.
سینی های غذا را می چید توی هیتر تا گرم بماند، وقتی زائرها از حرم می آمدند، توزیع می کرد.
تازه این کارش که تمام می شد می رفت انبار آشپزخانه و سردخانه. به مسئول انبارداری کمک می کرد.
وظیفه اش نبود، ولی می رفت.
آخر سفر مسئول انبارداری دیوانه ی اخلاق و رفتارش شده بود.
🕊
🕊🌷🕊
🕊🕊🌷🕊🕊
🕊🕊🕊🌷🕊🕊🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهدا ، عمل شهدا
مردان بی ادعا
سردار شهید یوسف کلاهدوز
✍ مردانی از جنسِ خاک
هیچوقت ندیدم توی خونه از کارش صحبت کنه. باورش سخته ، اما وقتی شهید شد تازه فهمیدم که یوسف قائم مقام فرماندهی کل سپاه بوده...
وقتی هم برای ثبتنامِ بچه ها به مدرسه رفته بود ، از شغلش پرسیده بودند . آقا یوسف هم گفته بود: پاسدار معمولی هستم ...
کجایند مسئولین بی ادعا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
سردار بی سر خیبر
حاج محمد ابراهیم همت
❤️همسرانه❤️
سرتاپاش خاکی ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره؛ اما رفت وضوگرفت
تا نماز بخونه.گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... کنارش ایستادم. حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش. محمد ابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...
📚منبع: یادگاران«کتاب همت»
کجایند مردان خوب خدا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در مکتب ولایت
راه امام ، عمل امام
حضرت امام دربارۀ اسراف حساسیت داشتند من خودم دیده بودم که ایشان لیوانی داشتند که اغلب کنارشان بود و با آن آب می خوردند. دائم دیده بودم هر موقع آب تناول می فرمودند کاغذی روی آن می گذاشتند و بقیۀ آب را دور نمی ریختند و از همان استفاده می کردند تا تمام شود.
شادی روح مطهرشان صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
سرلشکر خلبان سردارشهید عباس بابایی
فرمانده نیروی هوایی
✍ روشِ جالبِ شهید بابایی برای مبارزه با اسراییل
عباس وقتی آمریکا بود ، هیچوقت نوشابهی پپسی نمیخورد. چند بار بهش گفتم: برام نوشابهی پپسی بخر ، اما نمی خرید و به جاش نوشابه با مارک دیگه میگرفت. یکبار اعتراضکردم و گفتم: این نوشابهها که تفاوت قیمت ندارند، چرا نوشابه پپسی نمیخری؟
عباسگفت: چون کارخانۀ پپسی مالِ اسرائیلی هاست
📚منبع: کتاب پرواز تا بینهایت
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهدا ، اعتقاد شهدا
سردار شهید محمد اسلامی نسب
✍ یک عمل جراحی با رمز یا زهرا (س)
چشمش آسیب دیده بود. دکترها گفتند: محمد بیناییاش رو از دست داده ، دیگه نمیشه کاریکرد و جراحی هم بیفایده است. اما محمد اصرار میکرد که شما عمل کنید وکاری به نتیجهاش نداشته باشید ، محمد این رو هم به دکترها گفت که فقط با ذکر یا زهرا(س) عمل رو شروع کنند. بعد از عمل دکترها از نتیجهی جراحی حیرت زده شدند. عملِ جراحی موفقیتآمیز بود با رمز یا زهرا(س)
📚منبع:کتاب رواقخونیسنگر
کجایندمردان الهی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹🌹🌹
🌸
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهدا ، عمل شهدا
حتما_حتما_بخونید
سلام
دو تا خاطره زیبا از زندگیِ سردار شهید یوسف سجودی مینویسم ، یکیاش مخصوصِ خانومهاست و یکیاش مخصوصِ آقایون...
خاطره_ی_شهید_ویژه_خانومها:
همسر شهید میگه: زندگیمون با کمکخرجِ پدرش و درآمدِ ناچیزِ حوزه به سختی میگذشت. یه شب نان هم برا خوردن نداشتیم. بهش گفتم که چیزی نداریم. اونقدر این پا و اون پا کرد که فهمیدم پولش ته کشیده. حرفی نزدم و رفتم سراغِ کارهایم... وقتی برگشتم ، دیدم یوسف نشسته پایِ سفره... داشت گوشههایِ خشک و دور ریزِ نان رو که از چند روز پیش مونده بود، میخورد... بهم گفت: بیا خانوم ! اینم از شامِ امشب...
.
خانوما_دقت_کنین:
از همسر این شهید یاد بگیرین و چیزی رو نخواین که میدونین همسرتون توانِ مهیا کردنش رو نداره ، لطفاً با پایین آوردنِ سطح توقعاتتون کاری کنین که مردتون شرمنده نشه ، تا زندگیتون آرامش داشته باشه...
.
___________________________________
خاطره_ی_شهید_ویژه_آقایون:
یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟
هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم...
مرغ رو خوب شستم و انداختم تویِ روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمیشد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش میکردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف میخندید و میگفت: فدای سرت خانوم!
.
آقایون_دقت_کنید:
همسرتون با عشق براتون غذا می پزه و توی خونه زحمت میکشه. اگه غذا خوب نبود و یا نقصی دیدین ، نباید به روش بیارین. یادمون نره که گاهی یه تشکر کردن ،کلِ خستگی رو از تن همسرمون خارج میکنه... شهدایی_زندگی_کنیم_تا_طعم_خوشبختی_رو_بچشیم
.
📚 منبع خاطرات:
مجموعه طلایه داران جبهه حق 7 ( کتاب شهید یوسف سجودی)
فرمانده تیپ سوم لشکر 17علی بن ابیطالب علیه السلام
🌷
🕊🕊🕊
🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
یاران حاج قاسم
مدافعان حرم
#موقع اعزام، دوقلوها به گریه افتادند
هاشم برگشت و بغلشان کرد
و هر سه خندیدند
این عکس، یادگار ماند برای روزهای بی پدریشان
شهید مدافع حرم
#هاشم_دهقانی_نیا🌷
#خوشا_به_حال_شــــ🌷ـــهدا
شادی روح مطهرش صلوات
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
قرار بود فرح همسر شاه بیاد برای افتتاح شرکت
مهدی خودش را به مریضی زده بود
گفتم چرا نمیایی تو که مریض نیستی
گفت جایی که زن بی حجاب باشه من نمیام
سردار شهید حاج مهدی کازرونی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺
در محضر شهدا
دفترچه خاطرات دفاع مقدس
نماز شب و شهادت
رزمیکار بود و خوشهیکل. قبل از اذانِ صبح دیدم نمازشب میخونه. با اون هیکلِ درشت مثل یه بچه سرش رو انداخته بود پایین. با آرامش خاصی حمد و سوره میخوند. رفت و رفت تا اینکه رسید به تشهد. یهو یه تیر اومد و خورد به سینهاش نمیدونم تیر ازکجا پیداش شد. درد میکشید اما به روی خودش نمیآورد. نمازشرو نشکست تا اینکه افتاد. دویدم و رفتم بالای سرش. دیدم آروم داره سلامِ آخرِ نماز رو میگه: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته... همراه با نمازشب تموم کرد و شهید شد.
خاطره از شهید حبیب الله رحیمی
📚منبع: کتاب روایت مقدس
🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌸💌🌸💌🌸💌🌸
در محضر شهدا
شهید محمود فرزانه
راه شهید ، کلام شهید
غروب بود وضو گرفنه بودیم برا نماز برویم مسجد٬ شهید محمود فرزانه گفت فلانی از اینکه وصیت نامه شهدا را در مراسمات می خوانی چه احساسی داری؟ گفتم افسوس جاماندن ازقافله شهدا ٬گفت غصه نخور این هم حکمتی دارد٬ کارکمی نیست٬ سعادتی است که خدا لیاقت افسوس خوردن در وجود شما دیده است٬ ولی بدان که من وصیت نامه دارم ولی جنازه ندارم که مراسم بگیرید٬ گفتم اگرخدا به ما لیاقت داده مطمئن باش لیاقت گرفتن مراسم و خواندن وصیت نامه تو را هم میدهد٬فرمود انشالله٬ همینطور هم شد محمود جنازه نداشت ولی وصیت نامه و مراسم داشت٬ واقعا اینها باخدا معامله کرده بودند ٬مدتی بعد از شهادت درعالم خواب آمد گفت فلانی دیدی چقدر دلمان باهم بود یادش بخیر.
یاد یاران سفر کرده بخیر
🌸💌🌸💌🌸💌🌸
🌷💌🌷💌🌷💌🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
رییس جمهور محبوب
محمد علی رجایی
مسئول متعهد به اسلام و مردم 👇
یک شب بعد از فراغ از کار روزانه، زودتر از حد معمول به منزل می رفت.
در میدان سر چشمه به راننده اش گفت در کناری بایست، همینجا کار دارم. این توقف ناگهانی آن هم در آن وقت شب در جایی که خبری از مسائل مهم مملکتی یا کار اداری نبود همراهان را غافل گیر و بهت زده کرد. پرسیدم چه کاری دارید که بعدأ انجام دهیم. گفت می خواهم کمی پرتغال بخرم . گفتم اجازه بدهید یکی از محافظان بخرد. گفت: خودم باید بخرم تا بی واسطه در جریان تلاش مردم، وضع خرید و فروش، قیمت جنس، نگاه و احساسات فروشنده نسبت به کارکرد و سود و زیانش باشم. ضمناً می خواهم با انجام این نوع کار های شخصی، وظیفه ام از یادم نرود.
📚منبع: کتاب «خاطراتی از شهید رجایی،
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
کاش مسئولین ما هم بشوند رهرو راه شهدا
🌷💌🌷💌🌷💌🌷