به یاد آن روزها
روزهایی که یادمان رفت
لحظه های دفاع مقدس
برگی از دفتر خاطرات📝
شهید سلیمانی:
یه روز تصمیم گرفتم هر
رزمنده ای زیر ۱۵ سال هست
او را برگردونم خونه و از جبهه
برود سد در بودیم اردوگاه آموزشی ما اون جا بود دیدم
یک نوجوان اهل زهک زابل از تپه میومد بالا ، یک تیربار گذاشته بود روی شانه ها و نوار تیربار دور بدن غرق در فشنگ بود، کلام آهنی گذاشته بود روی سرش از بس بزرگ بود هی می افتاد پایین روی صورتش ، پوتین ها که پوشیده بود بزرگتر از پاهایش بود بندهای پوتین را بسته بود به مچ پاهایش که از پایش در نیاید اومد پیش من و شروع به گریه کردن ، گفت من اومدم تا شما با هر کسی که گفتی باهاش مسابقه بدم و از روی هر تپه ای که گفتی من بروم و تیراندازی کنم
گفتم خب که چی بشود
گفت دستور دادید منو برگردونن
منو بر نگردونید😭😭😭
شادی روح مطهر سردار دلها صلوات
♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
کانال مکتب سردار سلیمانی
مکتب شهادت و جاودانگی
@maktabesardarsoleimani
🌷🌷🌷♥️🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
سردار شهید ناصر فولادی🌷
بخشدار منطقه جبال بارز جیرفت
نگاهی به اخلاقیات و روحیات
مسئولین دهه شصت
👈مسئول شناسی👉
برای اتمام ساختمان بخشداری، به سیمان نیاز داشتیم. یک روز دو کامیون سیمان به بخشداری آوردند، ولی کارگر نداشتیم تا سیمان‌ها را خالی کنیم. ناصر خودش دست‌به‌کار شد و شروع کرد به خالی کردن کیسه‌های سیمان. وقتی دو کیسه سیمان روی شانه‌هایش گذاشت، یکی از راننده‌ها پرسید: این کارگر کیه که این‌قدر خوب کار می‌کند و فعاله؟
گفتم: ایشون خودش بخشدار منطقه هست
کجایند مردان خوب خدا
کجایند مردان بی ادعا
دریغ از فراموشی راه لاله ها
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
روح مطهرش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات
♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
کانال مکتب سردار سلیمانی
مکتب شهادت و جاودانگی
@maktabesardarsoleimani
🌷🌷🌷♥️🌷🌷🌷