❤️نماز اول وقت
ایستاده بود کنار در حرم و به وضوخانه اشاره می کرد.
تازه رسیده بودیم دمشق و دلمان می خواست یک زیارت با حال بکنیم، ولی وقت اذان بود.
ـ برادرا، زیارت مستحبه، نماز واجب. عجلّوا بالصلوة قبل الفوت.
📚یادگاران، جلد 9
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
#شبتون_در_پناه_خدا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•t
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🔳 #ســـر_قبـــرم_بـودم_مـامـان
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد
🍂رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟! یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد
🍂گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان
🍂از #تعجب خنده ام گرفت. بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!
🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊
#دانش_آموز_شهید_حسین_فهمیده
#شهادت: ۵۹/۸/۸
یادش با صلوات
#راوی ؛ مادر شهید
اهل دلی میگفت:
🔸«چه زیباست گم شدن»🔸
🔻 اوایل معنای حرف او را نمیفهمیدم! بعد ها از نوع رفتار "شهدای گمنام"، آنان که شبِ عملیات پلاک های خود را می آویختند تا بینشان بمانند فهمیدم گم شدن یعنی چه...!
اهل دلی میگفت:
آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطهور شوی تا نام و نشانی از تو نماند..
🔹«هرچه باشد،خدا باشد و خدا...»🔹
♦️و این یعنی در وادی الهی گم شدن. شهدا چه زیبا این واژه را صرف کردند...
«گم شدن» تا آنجا که گمنام شدند
و برای همیشه جاوید ماندند!
ای کاش میشد ما هم گم شویم...
تا آنجا که «گمنام» شویم.
#بیاد_شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
یادش با صلوات
#همسر شهید:
دفترچه خاطرات
درباره ی مصرف و استفاده از #کالای_ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند #حساسیت زیادی داشت.
کوچکترین وسیله خانه و اقلام مصرفی را سوال میکرد که #ایرانی باشد.
من به ایشان می گفتم که #تشخیص خرید کالای ایرانی سخت است ولی شهید نریمانی تاکید میکردند باید هرجور هست #متوجه شویم!
خرید کالای ایرانی #اهمیت زیادی برای کشور دارد و اصلا #کیفیت را در نظر نمیگرفت و فقط به دنبال استفاده از کالای ایرانی بودند.
#شهید_محمود_نریمانی🌷
یادش با صلوات
🍃🌹🍃🌹
🌷🌷🌷❤️🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
#هديه_شهيد_صياد_شيرازى_به_شير_بچه
🌷سپهبد شهید علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، محسن (بسیجی شهید محمد محسن روزی طلب) را در جبهه دید. گفت: این پسر بچه را بفرستید عقب، اینجا خطرناک است!
🌷گفتیم: به قد و قواره کوچکش نگاه نکنید، این یک شیر بچه است، بی ترس برای شناسایی مى رود در دل دشمن! صیاد وقتی نتیجه کار محسن را دید، گفت: درجه های من را بردارید روی دوش این پسر چهارده ساله بگذارید!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷🌷🌷❤️🌷🌷🌷
#شهید_جهاد_مغنیه
یک هفته قبل از شهادتش از سوریه به خانه آمد پنجشنبه شب بود نصف شب دیدم صدای ناله گریه جهاد می آید رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم دیدم جهاد سر سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با امام زمان صحبت میکند دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم گفت چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرا بوسید و بغل کرد و رفت...
یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !.
راوی:مادر شهید جهاد مغنیه
برای شادی روحش صلوات
#جهاد_ادامه_دارد
یادش با صلوات
✍کردستان بود و پراز جاده های پرپیچ و خم.....
♦️حزب کومله ایست وبازرسی گذاشته بود تا مردم را قتل عام کند.
♦️همین که (کاوه) شنید ....
♦️بادوسه تا از بچه هاسوار ماشین شد وحرکت کرد....
♦️گفتم: تعداد کم است، نکند....؟!
♦️چیزی جوابم را نداد...
♦️همینکه رسیدیم کاوه پرید پایین و دوید سمت کوموله ای که پشت دوشکا نشسته بود....
♦️(وای کاوه!) کومله رفت.....
♦️بااین که میتوانست اورا با دوشکا تکه تکه کند.....
#مومنان_مقتدر
#شهید_محمود_کاوه
یادش با صلوات
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍مراسم عقدمون که خیلی ساده و خودمونی برگزار شد. مراسم عروسیمون هم خیلی ساده تر و همش باذکر صلوات بود.ابوذر برا عروسی خیلی خوب مدیریت کرد که اسراف نشه یا گناهی اتفاق نیفته.
✍آنقدر همیشه از من و کارهای من تعریف میکرد که خودم متعجب میشدم. حتی گاهی غذا بد میشد، ولی اون چنان با ولع و لذت میخورد که من فقط مینشستم نگاش میکردم.میگفتم از نظر من افتضاح شده. میگفت:" نه از نظر من که عالی شده، من نمیدونم چرا نظرت اینجوریه!!" واقعا خوبیهاش قابل توصیف نیست. من هیچ وقت نه اخمش رو دیدم نه صداش رو بلند کرد نه بی محبتی ازش دیدم.
#نقل_از_همسر_شهید
#شهید_ابوذر_داوودی🌷
یادش با صلوات