هدایت شده از «آیهجان»
«خدای موسی»
✍ نویسنده: #علیرضا_ملااحمدی
🔗 شناسهی ایتا: @maktabkhaaneh
✏️ گرافیک: #اعظم_مؤمنیان
ماجرا به شکلی طوفانی شروع شد و قبل از اینکه متوجه بشوم چرا و چگونه، ناگهان خودم را زیرِ آوار حوادثی بهغایت تلخ و دیگرگون یافتم. مثل طوفانی ویرانگر، سرمایهام را (نه از جنسِ سرمایهی مالی) در عرض چند روز از دست دادم و زندگیام از اینرو به آنرو شد! همهچیز بر ضد من بود و هیچ نقطهی روشنی-لااقل در ظاهر- در افق آینده به چشم نمیخورد!
مدتها طول کشید تا از آشفتهحالی و اِغمای فکری و نقاهتِ روحی بیرون بیایم و درست بفهمم که دقیقا چه شده و چه اتفاقی دارد میافتد! باز هم هیچچیز بر وفق مراد نبود و نسبت به آیندهی این مسیری که «خواسته و ناخواسته» در آن قرار گرفته بودم و با قاطعیت و البته تلخکامیِ تمام آن را طی میکردم، هیچ کورسوی امیدی به چشم نمیخورد. به طرز عجیب و بُهتآوری هر چه هم تلاش میکردم، اتفاق خوبی آنچنانکه حالم را خوب کند و نفسِ راحتی بکشم و خوابِ آرامی به چشمانم بیاید و کابوسهایم تمام شود، نمیافتاد! حتی وقتیکه طبق شواهد و قرائن قاعدتا باید اتفاق خوبی میافتاد، باز فرَج حاصل نمیشد و ماجرا پیچِ دیگری میخورد!
«خالیشدن از هر کورسوی امید» از آندست تجربههایی است که هرکسی بالأخره به شکلی تجربهاش میکند؛ حالا من هم در همین موقعیت قرار گرفته بودم، اما با این تفاوت مهم که این موقعیت برای من به چند لحظه و چند ساعت و چند روز محدود نمیشد؛ حالا دیگر چند سال از زندگیام درگیر این وضعیت بود!
در یکی از آن روزهای سخت و جانفرسا به #قرآن پناه بردم. اما پاسخ را با آیهای گرفتم که اصلاً نفهمیدمش! یعنی ربطش را به موقعیت «همواره بحرانی» خودم نفهمیدم! خداوند ماجرای نبوت #حضرت_موسی (علیهالسلام) را برایم یادآوری کرد؛ آن نیمهشبِ سرد و تاریکی که حضرت موسی (ع) که بههمراه خانوادهاش از مَدیَن به مصر برمیگشت، در وادی طور درحالیکه راه را گم كرده بود، در طور سينا، شعلهی آتشی از دور دید و به نظرش رسيد كه قاعدتاً كنار آن كسى هست كه راه را از او بپرسد و اگر هم نبود لااقل از آن آتش قدرى همراه بياورد تا گرم شوند؛ به خانوادهاش گفت که شما اینجا منتظر بمانید تا بروم آنجا و راهنماییای یا شعلهی آتشی بیاورم. رفت و وقتی نزدیک درختی شد که منبع آتش به نظر میرسید، ناگهان اولین وحی الهی به او رسید که «إنّی أنا الله...» و سخنگفتنِ خدا با او شروع شد و باقی ماجرا که آغاز نبوت ایشان بود.
خب این چه ربطی به #زندگی من داشت؟! نه من ربطی به موسای نبی دارم و نه طور سینایی در کار هست و نه در این کورسوی سرد و تاریک، آتشی! تنها وجه اشتراک من با این ماجرا «شبِ سرد و تاریک و راهِ گمشده» بود. اما هرچه فکر کردم، نفهمیدم ربطش به من چیست و چگونه میتوانم از این آیهی رازآلود بهرهای برای این زندگیِ سرد و تاریک و حیرانزده بگیرم!
ماجرا گذشت و این آیه از حافظهام رفت تا اینکه مدتها بعد ناگهان از زبان شیرینِ #آیتالله_جوادیآملی (سایهاش مستدام) حدیث عجیب و شگفتآوری شنیدم! بعد از درس، رفتم عبارت حدیث را جستجو کردم و متحیر، دیدم که آن حدیث عجیب، ذیلِ همین آیهی قرآن و با استشهاد به همین حکایت بیان شده است...!
عبارت عجیبِ حدیث که از زبان مولایمان علی(ع) نقل شده، اینست: «کُن لِما لاتَرجوا أرجی مِنکَ لِماترجوا : به آنچه که امید نداری، امیدوارتر باش نسبت به آنچه که امید داری»! این حدیث همهی محاسبات آدم را به هم میریزد! همهی تحلیلها و تصوراتم دربارهی سرنوشت و تقدیر را این حدیث به چالش کشید!
چطور میتوانم به چیزی که امید ندارم، از چیزی که به آن امید دارم بیشتر امیدوار باشم؟! اما ادامهی حدیث مانند نوری در تاریکی معما را سریع حل میکند: «همچنانکه موسیبنعمران آنشب به این امید از خانوادهاش جدا شد که بتواند شعله آتشی با خود بیاورَد؛ اما آنچه که نصیبش شد، این بود که خداوند با او سخن گفت و در حالی به میان خانوادهاش برگشت که «نبی» بود. یعنی شعلهی آتش که دنبالش بود نصیبش نشد، اما چیزی نصیبش شد که آنقدر بزرگ و شگرف است که حتی به مخیلهی آدم هم خطور نمیکند که شاید در پسِ آن «شبِ سرد و تاریک و راهِ گمشده و آتش» چنین امر عظیمی نهفته باشد!
يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ
ای موسی منم خدای یکتا پروردگار جهانیان.
*منبع حدیث: اصول کافی؛ جلد 5 ؛ صفحه 83
#قصص_30
#روایت_یک_آیه
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
🔰 گفتوگو بهمثابه امرِ مقدّس
🔸 طی سالهای متمادی از وقتی با علم #منطق آشنا شدم تا امروز، هرچه که گذشت، باورم به «گفتوگو» بیشتر شد. تاحدّی که گاهی فکر میکنم چهبسا بهتر بود #ارسطو بهجای اینکه انسان را «حیوانِ ناطق» معرفی کند، او را «حیوانِ اهلگفتوگو» معرّفی میکرد!
🔹 #سقراط که او را نقطۀ عطفِ دوران جدید تفکّر برای بشر میدانند، در کوچه و خیابان راه میرفت و با مردم معمولیِ شهر #گفتگو میکرد. مهمترین دیدگاههای فلسفی او در قالب #گفت_و_گو شکل گرفته است و به همین دلیل هرچه اثر از او (به روایتِ شاگردش #افلاطون ) باقی مانده، تحت عنوان «محاورات» منتشر شده است. نمونهی امروزیِ سقراط را در شیوهی استاد #ابراهیمی_دینانی میتوان یافت!
🔸 تا امروز هم، نه فقط #فلسفه، که اساساً «علم» هویّت خودش را در بستر گفتوگو سامان داده است. تاریخ دانشهای بشری در واقع تاریخِ گفتوگوهایی است که میان اندیشمندان رخ داده است. اساساً #تفکر در بستر گفتوگو شکل میگیرد و پیش میروَد و انسان با گفتوگو است که امکانِ ظهور و بروز خودش و انسانیّت خودش را پیدا میکند.
🔹 گفتوگو را نه امری عادی و روزمره، بلکه شاید بتوان حتی معجزهای نرم دانست که خدا آن را در اختیار بشر قرار داده تا به کمک آن بتواند، ناممکنها را دستیافتنی و به معنای حقیقی کلمه #پیشرفت کند.
🔺 این امر آنقدر در حقیقتیابی برای انسان کارآمد است که بخش قابل توجّهی از #قرآن -این معجزۀ آخرالزمانیِ خدا- هم بر همین اساس سامان یافته. تقریباً صفحهای از قرآن را نمیتوان یافت که حاوی یکی از مشتقّاتِ «قول» نباشد و از یک «گفتوگو» روایت نکند!... این امر چنان مهمّ بوده که بعضی از متفکّرین از آن الگوهای منطقی استخراج کرده و از خداوند متعال با عنوان «خدای گفتوگو» یاد کردهاند!
🔹 جامعۀ انسانی در سطح خرد و کلان نیازمند گفتوگو است. بدون گفتوگو، انسانیّت در جامعه کمرنگ میشود و هرجا که باب گفتوگو بسته باشد، قطعاً شکلی از توحّش امکان ظهور و بروز پیدا میکند.
🔺 اینها را گفتم که بگویم [هیچوقت در زندگی گفتوگو را رها نکنید. و هیچوقت راهِ گفتوگو را به خودتان نبندید.]
به قول #فاضل_نظری «راه بستن به صدا سنگدلی میخواهد»!...
✍ ملااحمدی
@Maktabkhaaneh