eitaa logo
مکتب‌خانه
237 دنبال‌کننده
197 عکس
124 ویدیو
16 فایل
پیامبر اعظم -صلی‌الله‌علیه‌و‌آله- زکاتِ دانش، نشر آن است‌. جواهراتی مکتوم از لابلای گفتارها و نوشتارها گاهی هم بدلیجاتی از جنس خود‌نوشت! علی‌رضا ملااحمدی طلبه‌ی سطح چهار حوزه دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی. ارتباط مستقیم: @Molla_ahmadi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از «آیه‌جان»
«دل به زینت دنیا نبند» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: "خبری نیست؟" معمولا این سوال در فضای ارتباطی اطراف من از هر تازه عروسی پرسیده می‌شود. دقیقا بعد از و احوالپرسی اولیه. با نیم‌نگاهی به مختصات شکم. انقضای این سوال تا مشهود شدن اولین علایم بارداری سر می‌رسد. آن وقت است که احساس می‌کنی انگار زن‌های اطرافت به یک رسیده‌اند. انگار شبیه ساختمان نیمه‌کاره‌ای بوده‌ای دیوار به دیوار خانه‌ی مجللشان. طوری که هر روز با خودشان فکر کرده‌اند صاحب این خانه کی سر می‌آید و رنگ و لعابی به و محله می‌دهد. پنج سال بعد از هر سلام و احوالپرسی در میهمانی‌ها منتظر جمله‌ی پرسشی «خبری نیست؟» بوده‌ام. هر بار بهانه‌ای تراشیده‌‌ام. یک‌بار و تحصیل، بار دیگر کم سن و سال بودنم و بار دیگر بی‌حوصلگی و عدم علاقه‌ی خودم و همسرم به ! البته هیچ بار بهانه‌هایم برای کسی قانع کننده نبوده‌اند. یکی دوسال اول محکوم به و بی‌اعتقادی به وعده‌ی الهی می‌شدم. اما از سال سوم بی‌اعتنا به بهانه‌ها لیست پزشک‌های حاذق و پنجه طلای و مدرن به سمتم روانه می‌شد. یک‌بار زنی بعد از شنیدن بهانه هایم ابرو بالا انداخت و با صدای بلند گفت: «خیلی امیدوار نباش. بعد از پنج سال دیگه رحم سرد می‌ شه...». یادم هست که دیگر روی پاهایم نمی‌توانستم بند شوم. نه برای اینکه توی کلماتش، امیدم را نشانه گرفته بود. به‌خاطر سنگینی نگاه آدم‌های اطرافم. آدم‌هایی که نازایی یک نقص بزرگ برایشان به حساب می‌آمد. زن‌هایی که به جز زاییدن شأنیت دیگری برای زنی مثل خودشان قائل نبودند. بعد از پسرم سعی کردم با این نگاه بجنگم. هر جا زنی را دیده‌ام که گونه‌اش به خاطر مادر نشدن غیر ارادی سرخ شده از او دفاع کردم. تا جایی که توانسته‌ام پای درد و دل زن‌های نابارور نشسته‌ام. زن‌هایی که نمی‌خواهند ازشان پرسیده شود «خبری نیست؟». زن‌هایی که گاهی تنها دلیل مادری‌شان ، بستن دهان این و آن می‌شود. میان تمام زن‌های با این ، فاطمه رفیق قدیمی‌ام برایم زنی عجیب بود. رفیقی که شش سال از ازدواجش می‌گذشت و من از نزدیک شاهد هزینه‌های گزاف و درمان‌های طاقت فرسایش بودم. اما هر بار جواب «خبری نیست؟» را با إن‌شاءالله و می‌داد. هیچ‌وقت منزوی نشد. هیچ‌وقت خودش را از تک‌و‌تا نینداخت. اما پنج سال زندگی با درد ناقص بودن از نگاه اطرافیان، شامه‌ام را تیز کرده است. می‌توانم اتمسفر نگاه ترحم‌آمیز را بشناسم. از او پرسیدم چه‌طور می‌تواند چنین نگاه‌‌هایی را تحمل کند؟ چه‌جوری هنوز انگیزه دارد توی چنین جمع‌هایی حضور داشته باشد؟ اشک توی چشم‌های میشی‌اش حلقه زد. سرش را آورد کنار گوشم و گفت: «از قرآن کمک گرفتم. راستش خدا خیلی قشنگ باهام حرف زد». سرم را عقب کشیدم و گفتم: «منظورت کدوم آیه‌ست؟» گفت: «الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ...» با شنیدن آیه و آرامش فاطمه به لحظاتی از زندگی‌ام کردم که به خاطر نگاه آدم‌ها اشکی شده بودم. لحظاتی از جوانی‌ام که می توانستند خیلی قشنگ‌تر باشند. انگار تمام آن دقیقه‌ها بخار شدند و رفتند هوا. احساس‌کردم به روحم چیزی بدهکارم. جای خالی زمان‌های نزیسته‌ام خالی شد. زمان‌هایی که می‌شد به باقیات‌ُالصالحات فکر کرد تا نگاه‌های خیره به زینت حیات دنیایم! الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلً مال و فرزند، زینت زندگی دنیاست؛ و باقیات صالحات [= ارزشهای پایدار و شایسته‌] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش‌تر است! 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan