eitaa logo
مدرسه علمیه مکتب الوحی
373 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
738 ویدیو
40 فایل
🔶مدرسه علمیه مکتب الوحی (سطح یک) مشهد/ خیابان شیرازی . کوچه ۲۴ کوچه جوانبخت پلاک ۴۵ مدیریت:حاج آقای طلوع 05132222750 کانال ما در ایتا و سروش و تلگرام و اینستگرام 🆔 @maktabolvahy2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
50.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دومین قسمت از مستند «در لباس سربازی» 🔰 «در لباس سربازی» روایتی ویژه از حضور رهبر انقلاب در جبهه‌ها از نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی تا ترور ایشان در تیرماه سال ۶۰ است. 🔻 در این مستند، برخی تصاویر، فیلم‌ها، اسناد و همچنین خاطرات شفاهی خودگفته‌ی آیت‌الله خامنه‌ای از دوران دفاع مقدس برای نخستین بار منتشر شده است. 💻 @Khamenei_ir
🔰 لوح | گرچه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اربعین، همه‌ مردم از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. زیارت اربعین را با حال، با توجّه بخوانند و شِکوه کنند پیش امام حسین (علیه‌السلام) و بگوینـد یا سیّدالشّهداء، ما دلمان میخواست بیاییم، نشد. ۹۹/۶/۳۱ 💻 @maktabolvahy2
🔰 لوح | گرچه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اربعین، همه‌ مردم از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. زیارت اربعین را با حال، با توجّه بخوانند و شِکوه کنند پیش امام حسین (علیه‌السلام) و بگوینـد یا سیّدالشّهداء، ما دلمان میخواست بیاییم، نشد. ۹۹/۶/۳۱ 💻 @maktabolvahy2
⚫ جمله منتشرنشده حاج قاسم سلیمانی خطاب به زائران اربعین حسینی؛ ▪با مژه‌ی چشم خاک راه تو را پاک میکنم @maktabolvahy2
آجرک الله یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) بمناسبت ایام شهادت امام مجتبی (علیه السلام) و رسول اکرم (صل الله علیه و اله) و ولی نعمتمان علی بن موسی الرضا (علیه السلام) روضه ای برپاست ان شاءالله به مدت دو شب پنجشنبه ۲۳مهر و جمعه ۲۴مهر 🔹شب آخر مراسم ساعت ۱۹:۳۰ الی ۲۱ مکان: چهارراه لشکر (ثامن الائمه۲) امام خمینی ۴۵ پلاک ۸۸ 🔹به صرف شام مخصوص برادران @maktabolvahy2
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب باحافظه خيلي خوب قبل اينكه بياد گچ و تخته پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين! يه روز سركلاس يه مگس گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد! باوجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت وباهامون كارميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيكو حل كنيم چندسال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و ازين حرفا. بعدم براش چايي اوردم و نشستيم به مرور خاطرات كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟ خشكم زد😳 -عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟! باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد وبا لبخند گفت: -حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش اموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه! كاش تنبيه ميشدم امااينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي مارو به روي ما نمياورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم، اين روح بزرگ رو نه! ✍از خاطرات دکتر سید محمد میرهاشمی جراح و متخصص چشم @maktabolvahy2
🌟 درمحضرعلما| *خوب‌درس خواندن، تهجد و نمازشب برای طلبه الزامی است* 👈🏼نکته‌ای که مرحوم میرزا جوادآقا تبریزی (قدس سره) به‌طلاب جوان تذکر مى‌دادند، که طلبه باید تمام وقت خود راجهت درس خواندن صرف کرده تا بتواند به‌دین خدمت کند. اگرطلبه درس نخواند وشب وروز خود را به‌مسایل دیگر بگذراند، نه تنها خدمت به‌دین نخواهد کرد؛ بلکه ضربه هم خواهد زد. 🍃مورد دیگرى را که مرحوم میرزا به آن توصیه مى کردند، توجّه به معنویات در کنار درس بود. ایشان مى‌فرمود: زمانى که ما در مدرسه‌ى فیضیه بودیم، نیمه شب (جهت نمازشب) مسجد مدرسه مملو از طلبه مى‌شد به‌طورى که اگریک نفر غریبه وارد مى‌شد، از کثرت حضور طلاّب، تصور مى‌کرد که وقت نمازصبح است، "طلاب به شب زنده‌دارى و تهجّد بسیار مقیّد بودند" 🍃طلبه باید درجهت معنویت وخودسازى گام بردارد واز توسل به اهل‌بیت [علیهم‌السلام] دریغ نکند. مرحوم میرزا معتقد بود که نیمه شب وقت مزد گرفتن است؛ از این رو خودشان نیمه‌شب‌ها با خداى خود راز و نیاز مى‌کردند و با معبود، پیوند قلبى خاصى داشتند که حرکت نیمه شب ایشان و تهجّد در حرم مطهّر ومسجد امام حسن عسکرى [علیه‌السلام] زبان زد طلاّب بود. @maktabolvahy2
إذا صُنِعَ إليكَ معروفٌ فَاذكرْ، إذا صنعتَ مَعروفا فَانْسَه هرگاه به تو خوبى شد،آن را ياد آورى كن و هرگاه تو خوبى كردى، آن را از ياد ببر @maktabolvahy2
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی سال 1340 هجری شمسی در خانوادهای متدیّن، در روستای زنگی آباد کرمان به دنیا آمد. پدرش ملاحسین مردی مؤمن و عاشق اهل بیت بود، وقتی از دنیا رفت یونس دوازده سال بیشتر نداشت. با شروع زمزمههای انقلاب در حالی که دانش آموز دبیرستان بود در تظاهرات و حرکتهای انقلابی نقش جدی داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال ۱۳۶۰ رسماً به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. تدبیر و شجاعت و جسارت او درعملیاتهای مختلف باعث شد تا وی را فرماندهی بنامیم که تمام زندگیاش در جبهههای جنگ خلاصه میشد. خاک شلمچه و عملیات کربلای ۵ با شکوهترین فراز زندگی سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی بود. حماسه شورانگیز حاج یونس دراین عملیات نام بلند او را برای همیشه در کنار سرداران رشید اسلام و مردان بزرگ ایران زمین جاودانه کرده است... یونس زنگی آبادی (زاده ۱۳۴۰ زنگی آباد، کرمان-۲۵ دی ۱۳۶۵ شلمچه) فرمانده تیپ امام حسین لشکر ۴۱ ثارالله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ ایران و عراق بود. کلیپ: خاطرات سردار شهید قاسم سلیمانی در مورد شهید بزرگوار یونس زنگی آبادی @Maktabolvahy2
«من را از روی پاهایم شناسایی کن» قبل از شهادتش بارها به همسرش گفته بود: من که شهید شدم، مرا باید از روی پا بشناسید. من دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم. چند بار هم گفته بود: اگر یک وقت آمدند و گفتند که حاجی توی بیمارستان است، شما بدانید کار تمام شده است و من شهید شدهام. همین طور هم شد. آن روز در خانهی مادرم بودیم که اعلام کردند: فردا تشییع جنازهی هفت شهید عملیات کربلای پنج زنگی آباد انجام میگیرد. من به مادرم گفتم: «احتمال زیاد دارد که حاج یونس خودش را برای تشییع جنازه شهدا برساند.» به خانهی خودمان رفتم. اتاق را جارو کردم. کتری را هم پر از آب کردم و روی چراغ گذاشتم. بعد با مادر حاج یونس، اتاق را مرتب کردیم و به خانهی مادرم آمدیم. مادر حاج یونس گفت: «من دلم گرفته، میخواهم بروم بیرون تا ببینم بلندگوها چه میگویند.» بعد با عصا بلند شد و بیرون رفت. من هم کارهای فاطمه را کردم و توی روروک گذاشتم و آمدم بیرون. چند لحظه به اتاق برگشتم که چادرم را بردارم و با فاطمه به مسجد برویم. همین که آمدم، دیدم کسی فاطمه را بغل کرده است و صورتش را میبوسد. خوشحال شدم. در دلم گفتم: حتما حاج یونس برگشته و خودش را به تشییع جنازهی شهدا رسانده، امّا حاج یونس نبود. دو تا از دوستانش بودند: حاج حسین مختارآبادی و حاج قاسم محمدی. وقتی مرا دیدند، رنگشان عوض شد. احوال پرسی کردم و از حاجی خبر گرفتم. پیش خودم فکر کردم که حاج یونس دوستانش را راهی کرده تا زودتر از خودش پیش ما بیایند تا عکس العمل ما را از دور ببیند و خودش حتماً جایی قایم شده است. حاج حسین مختارآبادی گفت: «حاجی زخمی شده؛ آوردهاندش کرمان.» یکهو دلم ریخت. قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: «اگر کسی آمد و گفت که من زخمی شدهام و مرا به کرمان آوردهاند، شما بدانید که من شهید شدهام.» به حاج حسین گفتم: «پس حاجی شهید شد؟!» حاج حسین گفت: «نه، علی شفیعی شهید شده.» گفتم: «حاجی هم شهید شده.» گفت: «نه، علی اکبر یزدانی شهید شده.» من دیگر عکس العملی نشان ندادم. به خانه برگشتم، کنار شیر آب رفتم و سرم را انداختم پایین. اشک از چشمانم سرازیر شده بود نمیدانم چقدر گذشت که یک ماشین جلوی خانه نگه داشت و خانمی از آن پایین آمد .مادرم بنا کرد به گریه کردن و زدن خودش. فریاد میزد حاجی شهید شده. حتما حاجی شهید شده. آن خانم میگفت: «نه، زخمی شده. ما آمدهایم شما را ببریم پیش حاج یونس.» راست میگفتند. میخواستند ما را پیش حاجی ببرند. ساعت حدود 9 شب بود که ما را به ستاد معراج شهدا بردند. ما را برای دیدن جنازهی حاج یونس بردند. وقتی به معراج شهدا رفتیم، دیدیم تابوت حاج یونس را بر عکس تابوتهای دیگر گذاشتهاند. روی جنازه را که باز کردند، به جای سر حاجی پاهایش بود. من پارچه را کنار زدم. پاهای حاج یونس بود. همیشه به شوخی به من می گفت: هر وقت من شهید شدم، اگر سر نداشتم که هیچی! اگر سر داشتم، میآیی مرا میبینی، دستی روی سر و فکل من می کشی! بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار. امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم. فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت. من دست کشیدم روی پاهای حاجی. مصطفی، پسرم، هم بود. میدانید که چشمهایش ضعیف است. دست کشیدم روی پاهای پدر شهیدش و کشیدم به صورتش و چشمهایش. فاطمه هم بود عقلش نمیرسید که پاهای پدرش را ببوسد.  کوچک بود. دست های را کشیدم روی پاهای حاجی و کشیدم روی دست و صورت بچّه هایم. خودم هم پاهایش را بوسیدم.او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش می گفت:- خدایا، اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم. از زبان همسر بزرگوار شهید شهید_حاج_بونس_زنگی_آبادی @maktabolvahy2
اباالحجة ، امام عسکری علیه‌السلام راه نجات از هلاکت در دوران غیبت مولایمان، حضرت صاحب الزمان علیه السلام را اینچنین فرمودند: 🔹 وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ غَيْبَةً لَا يَنْجُو مِنَ الْهَلْكَةِ فِيهَا إِلاّ مَنْ ثَبَّتَهُ اللَّهُ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِمْ، وَ وَفَّقَهُ‏ لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِيلِ الْفَرَج‏. 🔸 به خدا قسم! فرزندم مهدی، غیبتی خواهد داشت که کسی از هلاکت در آن نجات نمی‌یابد مگر کسی که خداوند وی را بر اعتقاد به امامت اهل بیت علیهم‌السلام پایدار سازد و بر دعای بر تعجیل فرج توفیق دهد. 📚 کمال الدین و تمام النعمة، تالیف شیخ صدوق، جلد ۲، صفحه ۴۱۶، چاپ موسسه النشر الاسلامی @maktabolvahy2