هیئت مکتب الشهدا
" محفل نوجوانان انقلابی نسیم شهر"
📣 #قرار_عاشقی | جلسه هفتگی، پنجشنبه 21 آذر
🔸قرائت فراز هایی از دعای کمیل
📜 سخنران: حاج آقا #علیرضا_محمدی
🎤مداح: کربلایی #مهدی_علی_محمدی
❤️ به نیابت از شهید حسن ترک
🏴آدرس: نسیم شهر، خیابان شهدا (سوم) ، کوچه ی شهید ابوترابی پلاک 47 حسینه شهید ابراهیم هادی
🕖 ساعت 19
🔻🔻🔻
✅ @heyat_maktaboshohada
هیأت مکتب الشهداء
♥️شهید حسن ترک #رفیق_شهیدم | #شهید_هفته 🔻🔻🔻 ✅ @heyat_maktaboshohada
📕
مادر شهید :
تازه به دنیا آمده بود . امام را تبعید کرده بودند. امام در سخنرانی شان فرموده بودند:« سربازهای من امروز در گهواره هستند ! »
چند ماهه بود ؛ در بغل فشردم و از آن روز به بعد هر بار که می خواستم شیرش بدهم وضو می گرفتم .
اسمش را حسن گذاشتم ، چون به امام حسن علیه السلام ارادت خاصی داشتم . برادر نداشتم و «داداش حسن» صدایش می کردم .
زیر زمین خانه جای عبادت های او بود . نصف شب بلند می شدم و می دیدم حسن توی رختخوابش نیست . سراغش می رفتم . می دیدم داخل زیر زمین ایستاده و نماز می خواند . گوشه ای می ایستادم و نگاهش می کردم . آن وقت ها نوجوان بود اما آن قدر با دقت و با تواضع نماز می خواند که من از نماز خواندن خودم شرمم می آمد .
خیلی دوستش داشتم . همه اهل خانه دوستش داشتند . همه از قول من به او می گفتند: داداش حسن ! هر وقت که به جبهه می رفت از زیر قرآن ردش می کردم و می نشستم برایش دعا می خواندم . از خدا می خواستم بچه ام را سالم نگه دارد . یک بار که به مرخصی آمد گفتم : « حسن جان ! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتی ات »
لبخند زد . مثل همیشه ملیح و نمکین . سرش را پایین انداخت و گفت : « پس مامان جان همه اش زیر سر شماست . چند بار می خواستم شهید شوم اما نشدم . خیلی عجیب بود . » سرش را که بالا گرفت ، چشم هایش نمناک بود . صدایش می لرزید . گفت : « مامان جان از این پسرت بگذر ! دعا کن شهید شوم . تو راضی شوی برگه عبورم را می دهند ! دعا کن به آرزویم برسم ! »
داشت به من التماس می کرد . بغض کردم ! فهمید ناراحت شدم . خواست از دلم در بیاورد . نگاه کرد توی چشم هایم و با خنده گفت : « اگر زحمتی نیست ، دعا کن اسیر نشوم ! »
دیگر برای سلامتی اش دعا نکردم . انگار از ته دل راضی شده بودم . راضی به رضای خدا ! پسرم بود ؛ جگر گوشه ام ؛ پارۀ تنم ، اما هر وقت می خواستم دعایش کنم یاد لحن صدایش می افتادم و تصویر چشم های نمناکش می نشست توی خانۀ چشم هایم . آن وقت زیر لب می گفتم : « خدایا ! بچه ام به اسارت عراقی ها در نیاید ! »
آن روز سه شنبه بود . آمدند و گفتند چهارشنبه مراسم شهید برگزار می شود ، بروید فرزند شهیدتان را ببینید . من که برای حسن می مُردم ، خدایی بود که سکته نکردم . ما را بردند بالای سر حسن . با همان لباس پاسداری اش خوابیده بود . صورتش سرخ و سفید بود . نمی دانم چطور شد تا دیدمش گفتم : « حسن جان ! خوش به حالت مادر جان ! به آرزویت رسیدی ؟! مبارکت باشد ! »
صدایش در گوشم می پیچد : « خدایا ! تنها تو را می خواهم . می خواهم با تو تنهای تنها باشم . فقط با تو . »
♥️شهید حسن ترک
#رفیق_شهیدم | #شهید_هفته
🔻🔻🔻
✅ @heyat_maktaboshohada
#گزارش_تصویری
جلسه هفتگی | قرائت فراز هایی از دعای کمیل
به نیابت از " شهید حسن ترک "
|پنجشنبه ۲۱ آذر
سخنران حاج اقا #علیرضا_محمدی
با نوای کربلایی
#مهدی_علی_محمدی
هیئت مکتب شهداء
"محفل نوجوانان انقلابی نسیم شهر"
🔻🔻🔻
✅ @heyat_maktaboshohada