تاریخ انتشار:۱۲بهمن۱۳۹۷-۱۴:۵۱
مظلوم ترین مادرشهیدایران؛
فیروزه شجاعی،مادر شهیدداورپناه: من مظلوم ترین مادرشهیدم
درزیرروایتی ازنحوه شهادت شهیدبزرگواریوسف داورپناه ومصائب گذشته برخانم فیروزه شجاعی،مادراین شهید راه ضدانقلاب راملاحظه میکنید.
شهیدیوسف داورپناه در۱۵تیرماه سال۱۳۴۴هجری شمسی،درشهر کرمان به دنیاآمد.
به گزارش بولتن نیوز،شهیدداورپناه،دررشته برق فارغ التحصیلی شدوباپیروزی شکوهمندانقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
پس ازآنکه گروهکهای تجزیه طلب وتروریست درغرب کشوراقدام به آشوب واغتشاش کردندو شهرهای کردنشین ایران رااشغال کردند،شهید یوسف داورپناه داوطلبانه رهسپارکردستان شدو با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درشهرستان پیرانشهرازتوابع استان آذربایجان غربی به مبارزه باگروهکهای تروریست کردی پرداخت.
در۵شهریورسال۱۳۶۲بودکه حزب منحله دمکرات کردستان ایران که کینه ای عمیق ازشهیدیوسف داورپناه داشتندباهجوم به منزل این شهید بزرگوار،ایشان رابه اسارت گرفتندودرنهایت پس ازشکنجه های فراوان روحی وجسمی،اورابه طرز فجیع ودلخراشی به شیوه تروریستهای داعش به شهادت رساندندوسپس پیکراین شهیدوالامقام را بعدازمثله کردن درمقابل دیدگان مادرش،تحویل خانواده اش دادند.
مادربزرگواراین شهیدبزرگوار،زیرچشم هایش گودرفته است،امانه به عمق رنجی که ازفراق یوسف دردانه اش تحمل میکند،انگارداستانِ عشق بازی انتظاروچشم ویوسف تاابدادامه خواهد داشت.
مادرشهیدیوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف میگوید؛
من مظلوم ترین مادرشهیدهستم،منافقین من و فرزندانم رااسیرکردند،من تنهامادرشهیدی هستم که بچه ام راجلویم سربریدند،شکم بچه ام راپاره کردندوجگرش رادرآوردند.
باساتوربدن فرزندم راقطعه قطعه کردندومن را24 ساعت بااین بدن تنهادراتاقی گذاشتندومجبورم کردندکه خودم بادستم قبرکندم وکفن که نبودچادرم راکفنش کردم وبدن قطعه قطعه وازهم پاشیده پسرم رادفن کردم.
خانم فیروزه شجاعی مادرشهیدیوسف داورپناه درخصوص نحوه عضویت فرزندشهیدش درسپاه ومصائبی که براین شهیدگذشت وهمچنین نحوه شهادتش بیشترتوضیح میدهد؛
یوسف بعدازانقلاب واردسپاه شد،جنگ که شروع شددائمابه منطقه کردستان رفت وآمدداشت.چند باربه شدت مجروح شده بود.خوب یادم هست، ماه مبارک رمضان ازطرف سپاه آمدندوگفتندکه یوسفت زخمی شده وحالادربیمارستان امام تبریز بستری است.
افطارنکرده راهی تبریزشدم،دربیمارستان ازدور یوسف راشناختم،مادرقربانش بشود،چوب زیردستش گذاشته ودرمیان تعدادزیادی از مجروحین ایستاده بود.
ازدورصدایش زده وخودرادوان دوان به آغوشش رساندم،صدای شیون وزاری ام بیمارستان رابه هم زد،همه داشتندمارانگاه میکردند،مادری که مدت هاس پسردلبندش راندیده ویوسفی که مجروح درآغوش مادرش آرام گرفته...
یوسف گفت:مادر!تورابه خداآرام باش!گریه نکن،من راازآغوشت بیرون بکش؛بچه هابادیدنت یادمادراشان می افتندودلشان میگیرد...
رنگ به رخسار نداشت.بعدازچندروزازبیمارستان مرخص اش کردیم وآمدیم خانه درروستای کوتاجوق ارومیه.درمنطقه همه اورامیشناختند، ضد انقلاب ودمکرات کینه عجیبی ازیوسف درسینه داشتند،چندین نفرازسرکرده هایشان راغافل گیرودربند کرده بود.
شب خوابید!گفته بودبرای نمازبیدارش کنم.نیم ساعتی به اذان مانده بودکه بیدارشدم،دیدم دمکرات هاروی دیوارهای خانه باچراغ به یک دیگرعلامت میدهند،پدرش رابیدارکردم،گفتم دمکرات هابیرون خانه هستند.گفت:آن هاهیچ کاری نمی توانندبکنند،آقایوسف بیدارشد،گفت مامان چه خبره؟گفتم چیزی نیست،نگاهی به ساعت کردوبرای نمازوضوگرفت،رکعت اول نمازش راخوانده بودکه دمکرات هاواردخانه شدند،همه جاراگرفتند،یوسف بدون توجه به آن هانمازش راخواندوتمام کرد.
اسلحه رابه سمت من گرفتند،گفتند:لامصب!توهم حزب اللهی هستی؟یوسف تفنگ راازپیشانیم کشیدوگفت:شمابرای گرفتن من آمده اید،پس با مادرم کاری نداشته باشید،میخواستندیوسف را ببرند.
یوسف گفت:مراازپشت بام ببرید!گفتند:می ترسی که ازنگاه های مردم روستاشرم سارباشی؟
گفت:می ترسم که زنان روستامراببیندوهراس دلهایشان رافرابگیردوفکرکنندکه شمابه منطقه مسلط شده اید!
گفتند:تونمازمیخوانی؟برای رهبرت است؟این نماز برای خدا نیست واین عبادت هاقبول نیست.
گفت:نام رهبرم رابه زبان نیاور،من برای رهبری میجنگم که یک ملت درنمازبه اواقتدامیکنند، دراین حال یکی اززنان دمکرات باقنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زدکه غرق درخون شد.خلاصه یوسفم رابردند...
صبح شدپیغام آوردندکه یوسف راشهیدکرده ایم؛پدرومادرش رابرای تحویل جنازه به مقرحزب بیاورند.پدرش باشنیدن این خبرهمان جادق کردوجان سپرد.من وبرادرش به آن سوی رودخانه رفتیم؛یوسف راهمان جایی که سپاه چندی ازاعضای ضدانقلاب رابه هلاکت رسانده بود؛جلوی چشمم بستندبه گاری وسربریدند؛دستان وپاهای یوسفم راباساتورقطعه قطعه کردند؛انگشتانش رابریدند؛جگرش رادرآوردند.اعضاو جوارحش راازهم پاشیدند.
به من گفتند
:به امام توهين کن امتناع کردم گفتندحال که چنین است او راباجنازه فرزندش دراین اتاق تنها بگذاریدتادق کندگفتند:اجازه نداری ازاینجا خارج شوی،دوروزمن وجنازه پاره پاره فرزندم درآن اتاق بودیم صبح آمدندبرام آب وغذاآوردندبیادشهیدتشنه لب کربلاافتادم.بعدمن وجنازه فرزندم رابردنددریک بیابان وگفتند:همین جابادستان خودت زمین رابکن ودفنش کن... درحالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند،ومن که رمق ونای هیچ کاری رانداشتم به سختی بادست هایم زمین راچنگ می زدم ومیکندم،گویی خیل دستانی دیگرهم کمکم میکردندوزمین زودترازآنچه که فکرمیکنی کنده می شد.همینکه قبرآماده شدیک مرتبه باخودگفتم خدایاکفن ندارم فرزندم راکفن کنم «دلم رفت کربلا»(شمادلتان کجارفت) خدایاببین فرزندم راتشیع نکردندوبرپیکرش نمازنخواندند بایدغریبانه به خاک بسپارم بغض گلویم را فشردواشک ازچشمانم جاری شد؛چادرم راپهن کردم سربریده وپاره پاره های بدن یوسفم رادرچادرم پیچیدم وبادستان خودم درقبری که کنده بودم گذاشتم،یک مهرکربلاهمراهم بود،خرد
کرده وروی تکه های جسدش پاشیدم...وگفتم السلام علیک یااباعبدالله خدایاخودت این قربانی راقبول فرما؛تک وتنهابودم؛بازمزمه یاحسین ویازهرازیرلب وگاها"بافریادلااله الاالله،الله اکبروخمینی رهبرداخل قبرگذاشتم حال دلم نمی آمدکه خاک به روی جسم فرزندم بریزم دستانم میلرزیدودشمن نظاره گراین صحنه بود؛گفتند:زودباش خاکش کن والا خودت راهم همین جاخاکت میکنیم.آرام آرام خاکهارا به روی پیکر فرزندم ریختم ودفنش کردم،خدایا!توخودت شاهدهستی که بالای سرش خانومی باچادرسیاه ایستاده بودوبه من میگفت که آرام باش وبگولااله الاالله...
⚘⚘⚘⚘💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید..⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘.
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹🌷🌷🌷🌷
⭕️ #حدیث_روز
🔸 پیامبر اکرم (ص):
🔹 کسی که در ماه مبارک رمضان یک آیه قرآن بخواند پاداش او همانند کسی است که قرآن را در ماههای دیگر ختم کرده است.
🆔 @YjcNewsChannel
🌹ماجرای حضور غافلگیر کننده سردار سلیمانی در یک جلسه مهم شبانه
✍سرهنگ زهرایی رییس بسیج سازندگی کشور : در ماجرای سیل در حمیدیه و سوسنگرد به ما خبر دادند که «سردار حاج قاسم سلیمانی» در منطقه حضور پیدا کرده است. همان موقع بود که ایشان بیخبر به جلسه آمد. خیلی زود و صریح مخالف تخلیه شهر شد.
*سال گذشته سیل در حمیدیه و سوسنگرد جولان میداد. بارشها هنوز بیامان بود. وسط روز بود که به سوسنگرد رسیدیم. فرمانداری کامیونها را در خیابانها قرار داده بود. از طرفی خودروهایی به محله ها اعزام کرده بود. با بلندگو از مردم محلهها خواسته میشد که هر چه زودتر شهر را تخلیه کنند. هشدار میدادند که سیل بیرحم است و هر که بماند جانش پای خودش. حدود ساعت ۱۱ شب بود که جلسه گذاشتیم. به ما خبر دادند که «سردار حاج قاسم سلیمانی» در منطقه حضور پیدا کرده است.
*همان موقع بود که ایشان بیخبر به جلسه آمد. کیفیت و احوالات و تصمیمگیریهای ایشان طوری بود که خیلی از میدان جنگ دیدهها او را نفس مقاومت میدانستند. یعنی همه رفتارهای او در مسیر مقاومت شکل گرفته بود. خیلی زود و صریح مخالف تخلیه شهر شد. گفت این مردم بروند چه کسی در شهر بماند؟ اصلا چرا باید بروند؟ در ۸ سالی که اینجا بمباران و محاصره و اشغال شد همین مردم ماندند و مقاومت کردند و این شهر ها را پس گرفتند. حالا به خاطر یک سیل ناقابل بروند؟سکوت شد. شاید باورش سخت باشد اما ایشان ۱۰ دقیقه حرف زد و در این دقیقهها ناگهان همه چیز متحول شد.
* از فردای آن روز دیگر از هیچ بلندگویی صدای هشدار برای تخلیه شهر بلند نشد. حاج قاسم مردم و جوان ها را به سال های دفاع مقدس برد.گفت یادتان هست این شهرتان را محاصره و اشغال کردند و همین خود شما بودید که سنگر ساختید و رزمنده شدید و آن را پس گرفتید. حالا هم سیل آمده. بمانید و سنگر بسازید و خانه و شهر را نجات بدهید. به یک روز نکشید که پیر و جوان این شهرها شروع به پر کردن خاک در گونی ها کردند.
*دور تا دور مرز شهر سیل بند کشیده شد و این غائله با همین چند دقیقه از ظهور و بروز روح مقاومت آن شهید بزرگوار و فرمانده بیبدیل جمع شد. تفکر بسیجی پیوندهای محکمی با این روح مقاومت دارد و در هر بحرانی که به کار گرفته شود شک نکنید که پیروز آن میدان خواهیم بود.
📚منبع: فارس
☫ @sephbod_soleymani
📌 *متن شبهه*👇 #1380
*سلام اینو بخوان اگرنفرستیش به قران پشت کردی و تا اخر عمر بدشانسی میاری مستقیم تنزیلَ العزیزِ الرّحیم لتُنذرَ قوماً مااُنذرَ آباؤهم فَهُم غافلون*
*به 9نفربجزمن بفرست ببين تا60دقيقه ديگه خدأبرات چيکأرميکنه*
📌 *پاسخ_شبهه* 👇
در دوره ای که تلگرام ، واتس آپ از نان شب هم واجب تر شده است، همه ما بسیار دیده ایم پیام هایی که با واژه و عبارت های مختلف، با توسل به نام خدا و پیامبر گرانقدر و سایر ائمه و با سوء استفاده از آیات و روایات سعی دارند مخاطب را متقاعد کنند که اگر پیام را به ده نفر دیگر ارسال کند، پس از گذشت چند دقیقه یا چند ساعت معجزه ای در زندگی اش می بیند.
در سالهای نه چندان دور، زمانی که گذرمان به مسجد و امام زاده ای می افتاد و با قصد خواندن زیارت نامه یا ادعیه توسل ندبه، کتاب مفاتیح یا سایر کتب ادعیه را دست می گرفتیم، به ناگاه متوجه متنی در میان صفحات یا حاشیه کتاب آن می شدیم که با بهره گیری سوء ،از آیات و روایت، سعی در متقاعد کردن خواننده برای تکثیر و بازنوشتن چند باره از آن متن و توزیع آن میان سایرین داشت با این وعده پوشالی که با این کار، حاجت روا خواهد شد.
*به ده نفر ارسال کن معجزه ببین، ارسال نکن بدبخت شو!*
👇👇
پشت پرده صهیونیستی پیامک های معجزه!
با اینکه پیام هایی مانند:(این مطلب را برای 10 نفر بفرست و معجزه را پس از مدت زمان کوتاهی در زندگی خودت ببین) برای بسیاری از مردم لااقل یک بار ارسال شده است اما شاید به فکر خیلی ها نرسیده باشد که سر منشا چنین پیام هایی کجاست و هدف ارسال و دست به دست چرخیدنشان در میان مردم چیست؟
نکته جالب توجه اینجا است که هفته گذشته روزنامه نیوز تلاویو در چاپ سراسری خود با این تیتر که چگونه اسلام را متزلزل کنیم و سپس آن را در اختیار بگیریم منتشر شد.
(هنری لیونر) که به عنوان فقیه دینی در اسرائیل فعالیت می كند تصریح كرد كه همكاران ما شب و روز در واتس اپ در حال تلاش برای تضعیف اسلام در بین مسلمانان هستند.
وی افزود: ما با طراحی پیامهای فارسی، عربی، ترکی و اردویی و آوردن نام پیامبر و ائمه، در آخر پیامها مینویسیم آن را برای 10 نفر بفرست تا امروز معجزه ببینی! با گذشت آن مدت مسلمانان می بینند که خبری از معجزه نیست، پس آن را خرافات تلقی می کنند و اینگونه ایمانشان را کم کم از دست میدهند.
البته لازم به ذكر است كه در هر پیام ارسالی از طرف مسلمانان در واتساپ در رابطه با این موضوع ،شرکت های مخابراتی اسرائیلی 12% سود می کنند اما با حذف تنها یک حرف از این نسخه اصلی،این نسخه به نسخه دیگر تبدیل می شود و اینگونه این 12% سود به حساب مخابرات ایران واریز می شود.
وقتی ابزارهای مدرن ارتباطات اجتماعی راهی برای تضعیف دین می شوند
با نگاهی به این اظهارات خیلی از نکات مبهم برای مسلمان عیان می شود، مانند اینکه دشمنان اسلام چگونه با توسل به ابزارهای نوین ارتباطی سعی در تضعیف باورهای دینی میان مسلمانان دارند و در این میان هم از روش های به ظاهر دینی و مذهبی استفاده می کنند و با ارسال پیام هایی با محوریت مقدسات دینی، سعی در تحریک مسلمانان در اشاعه و ترویج این پیام ها دارند و در این میان از ابزارهایی مانند قسم به جان پدر و مادر گرفته تا تهدید به رخداد اتفاق های بد در اثر منتشر نکردن پیام ها سعی دارند مخاطبان را به ترویج این پیام ها ترغیب کنند.
در این میان کسانی که با هدف دیدن معجزه، پیام را به چندین نفر دیگر ارسال می کنند و در پایان زمان مقرر می بینند که نه تنها معجزه ای رخ نداده بلکه حتی کوچکترین تغییری هم در روند زندگیشان به وقوع نپیوسته است ممکن است باورهای دینی شان در خطر تزلزل قرار بگیرد.
👈بهترین مقابله با پیامک های دروغین معجزه، ارسال نکردنشان است
با توجه به اینکه با گسترش اپلیکیشن های تلفن همراه و شبکه های اجتماعی احتمال دریافت این پیام ها هر روز بیشتر از روز پیش می شود، مردم باید با هوشمندی از انتشار و ارسال این پیامک ها خودداری کنند تا به این ترتیب دشمنان نتوانند با توسل به نام بزرگواران دینی ما دست به گسترش باورهای خرافی و در نهایت سست کردن باورهای دینی بزنند.
.
🚩 *اَبَـر حریـفـــ ۱۱*
*https://chat.whatsapp.com/Fc2v4NrgG0sEzyypBcEttt*
✨✨﷽✨✨
سلام علیکم
🤔اگر انصاف داشته باشیم.
🖌همسر مرحوم شهید «نواب صفوی» اعلی الله مقامه؛ نقل میکند؛
یک شب بعد از افطار مختصر؛
به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار بعدی نداریم؛
حتی نان خشک!
هرچه بود؛ امشب افطار تمام شد.
☺️مرحوم نواب لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم؛
وقت سحر هم آقا برخاست؛
آبی نوشید و گفتم :
دیدید سحر چیزی نبود؛
افطار هم چیزی نداریم !
باز آقا لبخندی زد.
😟بعد نماز صبح گفتم :
و نماز ظهر هم گفتم و تا غروب و مغرب مرتب سر و صدا کردم که هیچ نداریم.
تا این که اذان مغرب را گفتند؛
آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند : چطور سفره افطار امشب نداریم؟
پاسخ دادم از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛
نداریم و نیست.
😊آقا لبخند تلخی زد و فرمود :
یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست.
😄خندیدیم و گفتم صد البته بله.
رفتم و از فرط عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و ... آوردم؛
و پارچ آب را جلوی آقا گذاشتم.
هنوز لیوان را پر نکرده بود؛
صدای در آمد.
😱طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان نیز بود؛
رفت سمت در و آمد گفت :
حدود ده نفری از قم هستند و آشنا،
آقا فرمود تعارف کن بیایند. همه آمدند.
سلام و تحیت و نشستند؛
آقا فرمود خانم چیزی بیاورید؛
آقایان روزه خود را باز کنند.
من هم گفتم :
بله آب در لولهها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم آقا لبخندی تلخی زد؛
و به مهمانان تعارف کرد؛
تا روزه خود را باز کنند.
درهمین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف یعنی همان پسر عموی آقا گفتم :
برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهد هستند.
الحمدالله آب در لوله ها فراوان هست. 🤲مرحوم نواب چیزی نگفت؛
یوسف رفت؛
وقتی برگشت؛
دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم :
این چیست؟
پاسخ داد :
همسایه بغلی بود؛
ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده و دارند میروند؛ گفت بگوییم :
هرچی فکر کردیم این همه غذای پخته را چه کنیم؛
خانمم گفت چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه (سلام الله علیها)
میدهیم خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارند.
آقا یک نگاه به من کرد و خنده کرد؛ و رفت.
من شرمنده و شرمسار؛
غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم و ...
آنها که رفتند آقا به من فرمود:
⭕️⭕️ دو نکته:
1⃣اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی که فهمیدی تاخیر شد؛
چقدر سر و صدا کردی؟
2⃣دوم وقتی هم نعمت رسید؛
چقدر سکوت کردی؛
از آن سر و صدا خبری نیست؟
بعد فرمود مشکل خیلیها همین است؛ نه سکوتشان از سر انصاف است؛
نه سر و صدایشان.
وقت نداشتن جیغ دارند؛
وقت داشتن بخل و غفلت.
شرافت و بزرگواری یعنی چی؟
علی رستمی اهل زنجان هستم تابستان 96 بود با خانواده چهار نفری ام به سوی بندر چابهار در حرکت بودیم.
هوا بشدت گرم بود کولر خودرو ام و مایعات نوشیدنی سرد گرما را از ما دور نمیکرد.
ساعت 2 بعدازظهر بود در مسیر ایرانشهر به چابهار از مسیر جاده نیکشهر در حرکت بودیم به درجه هواسنج خودرو ام که نگاه کردم دیدم 58 درجه گرما هست .
وقتی در مسیر راه به کف جاده و بدنه اتومبیلم نگاه میکردم بخار وحشتناک میدیدم بلند میشود آنچنان که گویا کوره ای در زیر زمین در حال جوشیدن استیا بهتر بگویم پنجره ای از جهنم در این سرزمین باز شده است.
پسر کوچکم رضا از شدت گرما سرخ شده بود و در چهره همسرم نگرانی را میدیدم اما از اینکه بچه ها نگران نباشند مادرشان خونسردی خود را حفظ کرده بود.
در مسیر نیکشهر اطراف روستای پیپ، خودرومان دچار نقص فنی شد در آن بیابان نه آبادی درست حسابی بود و نه تعمیرگاه و لوازم یدکی و ده ها یا بیش از صد کیلومتر از شهر دور بودیم.
کنار جاده هوای بسیارگرم در آن بیابان بلاتکلیف کاپوت خودرو ام را بالا زدم و به این طرف آن طرف مینگریستم نه نمایندگی خودرو بود و نه تعمیرگاه خودرو!
خودروهای مسیر جاده با سرعت بالا در حرکت بودند بچه هایم داخل ماشین به خودشان باد میزدند و نگران بودند.
در همین هنگام پیرزن خمیده ای تقریبا 65 تا 70 سال داشت با حدود 50 تا گوسفند از آن طرف جاده به طرف دیگر عبور میکرد.
با دیدن ما به طرفمان آمد و من متوجه حرف هایش نمیشدم او فارسی بلد نبود و من بلوچی نمیدانستم.
یک بطری یک نیم لیتری آب بر کولش داشت پشت بطری با گونی خاکستری پوشیده بود حدود یک لیوان آب داشت او را به طرف همسرم دراز کرد و بسوی بچه ها اشاره کرد تا به آنها آب بدهد.
همسرم با دیدن آن بطری که خیلی کهنه بود و مطمئن نبودیم آن آب سالم باشد به من نگاه میکرد و از آن طرف بچه ها تشنه بودند.
به همسرم گفتم کمی بهشان اب بده تا گلوی بچه ها خیس شود.
پیرزن اشاره میکرد ماشین تان را چه شده؟ گفتم خراب است و نیاز به تعمیر دارد اما او متوجه حرفهایم نمیشد.
به ما اشاره کرد بیایید به خانه ما تا استراحت کنید و آنجا یک نفر است ماشین شما را درست میکند.
از دور حدود 400 متر دو تا کپر مشاهده میشد به ما میفهماند آنجا خانه ما هست بیائید ، اما من و همسرم گفتیم ممنون مادر شما بروید ما از خودروهای مسیر راه کمک میگیریم و خودمان را به شهر میرسانیم .
پیرزن با گوسفندانش رفت اما ما هر چه به خودروهای عبوری دست تکان میدادیم کسی در آن بیابان و گرمای وحشتناک حاضر نبود بایستد و به ما کمک کند.
حدود 10 دقیقه گذشت دیدم یک پسر 14ساله موتور سوار از طرف کپرهای پیرزن به طرف ما آمد و ایستاد.
سلام کرد و گفت چه شده ؟
گفتم خودرومان دچار نقص فنی شده .
گفت اینجا امکاناتی ندارد و شما اذیت میشوید بهتر است به خانه ما بیایید و کمی استراحت کنید تا من یکی را پیدا کنم خودروتان را درست کرده و به راه خود ادامه دهید.
خانمم قبول نمیکرد و به من اشاره میکرد میترسم شاید بلایی سر ما و بچه هایمان بیاورند و از طرفی نام بلوچستان به ذهنمان بد نقش بسته بود.اما گویا مجبور بودیم و راه چاره ای دیگر نداشتیم
با ترس ودلهره قبول کردیم.
عبدالله گفت موتور سواری یاد داری ؟گفتم بله. گفت با خانم و بچه ها موتور را بردارید به سوی آن کپرها بروید و من پیاده میایم با اجبار راضی مان کرد.
من و همسرم با دانیال کوچلو سوار موتور شدیم و مرتضی پسر 12 ساله ام با پسر بچه بلوچ پیاده به طرف کپرها رفتیم.
دوتا کپر کهنه، تمام زندگی پیرزن بود.
او یک پسر وعروس با سه تا نوه داشت.
آنجا نه حمام وسرویس بهداشتی بود و نه لوله کشی گاز و نه آب بهداشتی و فضای سبزی و یا امکانات دیگری!
چشمه ای آب در نزدیکی آن کپرها حدود 200 متری بود با گالن از آنجا برای خود آب می آوردند.
وارد کپر شدیم برای ما از مشکی که از چرم پوست گوسفند بعنوان یخچال استفاده میکردند آبی سرد وگورا آوردند .
عبدالله با موتورش به دنبال میکانیک که اطراف آن روستا بود رفت.
خدیجه پیرزن 95 ساله هر 15 دقیقه به ما سر میزد و میخندید وبا اشاره به ما دلداری میداد و دستش را به آسمان میبرد ومیگفت الله کریم است خیر میشود .
عروس خدیجه زنی 35 ساله بنام کلثوم بود و کنار همسرم نشست فارسی را با لهجه صحبت میکرد.
از کلثوم پرسیدم اینجا زندگی میکنید ؟
او با نگاه به زمین و یواش بدون اینکه به من نگاه کند خیلی کوتاه جواب هایم رامیداد .
حیا،غیرت، وشیرزنی کلثوم از چهره اش نمایان بود . کلثوم چادری مشکی به سر داشت وحجابش آنچنان بود که فقط چشمانش دیده میشد.
کلثوم به همسرم گفت به کمک مادرشوهرش میرود وگفت نگران نباشد خودرو شما درست میشود و سه تا بادزن که با برگ نخل بافته بودند به ما داد تا خود و بچه ها را باد بزنیم.
حدود یک ساعتی در آن کپر بودیم خدیجه یک آفتابه آب و ظرفی که محل شس
تن دست بود آور
د و گفت دست هایتان را بشورید چند دقیقه بعد خدیجه و کلثوم سفره ای حصیری باز کردند و یک مرغ محلی کباب شده به همراه نان تنوری داغ و کمی پیاز آغشته به لیمو و آب خوردن برایمان آوردند خیلی شرمنده شدم گفتم چرا زحمت کشیدی ما گشنه نبودیم تازه کیک آبمیوه خوردیم .
خدیجه و کلثوم به ما گفتند شما مهمان ما هستید و مهمان حبیب خداست بخورید .
با باز کردن سفره و آوردن غذا خودشان از پیش ما رفتن .
ما کمی نشستیم تا شاید بیایند وبا هم غذا بخوریم اما از آمدن خدیجه و کلثوم سر سفره خبری نشد
گویا تنها گذاشتن مهمان سر سفره رسمشان بود تا مهمان راحت غذایش را بخورد یا اینکه آنها زن بودند و نشستن با یک مرد غریبه نامحرم سر سفره را خوبیت نمیدانستند.
خلاصه سیر غذا خوردیم و عبدالله هم از راه رسید ویک میکانیک بنام خداداد همراهش بود .
خواستیم با خداداد و عبدالله به طرف ماشین برویم که خدیجه به خداداد سلام و احوالپرسی کرد وگفت ناهار خوردی خداداد گفت نخوردم مستقیم از کار آمدم.
خدیجه گفت بشین برایت ناهار می آورم خداداد گفت عجله دارم ماشین مسافرها را درست کنم بعد ناهار خانه خودمان پیش زنم میروم
اما خدیجه گفت عیب است وقت ناهار گشنه از خانه ما بروی و رفت کمی گوشت مرغ و نان و آب برای خداداد آورد وبا هم بلوچی صحبت کردند که من زیاد متوجه حرفهایشان نشدم.
با عبدالله وخداداد به طرف ماشین رفتیم و خداداد بعد از 40دقیقه توانست خودرو را درست کند و روشن کردم مبلغ 30000 تومان به خداداد دادم و خداداد گفت او را به 6 کیلومتری مغازه کوچک تعمیرگاهش در مسیر اسفالت برسانم .
به عبدالله گفتم برو همسر و بچه هایم را بگو آماده باشند تا بعد از رساندن خداداد بدنبالشان بیایم.
در مسیر راه با خداداد صحبت کردیم به او گفتم مردم اینجا فقیرن امکاناتی ندارند
او گفت بله ما روستا نشینیم در روستا زندگی سنتی است و امکانات نسبت به شهر ضعیفه و باز هم شکرگذاریم .
از خداداد درباره خدیجه و خانواده اش پرسیدم.
گفت خدیجه گوسفندان مردم را به چراگاه میبرد و پول ناچیزی در ماه به وی میدهند که زندگی اش را میگذراند و عبدالله نوه اش در حال تحصیل است و پدر عبدالله محمد اسلام کارگر ساده ای است که در عسلویه کارگری میکند و هر 6 ماه یا 1 سال به آنها سر میزند و3 ماهی پیششان است .
گفتم یعنی این گوسفندان از خود خدیجه نیستند ؟
گفت نخیر و ادامه داد فقط به او در قبال چوپانی ماهانه 250 هزار تومان پرداخت میکنند.
به فکر فرو رفتم گفتم امروز برایمان مرغ کباب کرده بود.
خندید و گفت ، من آنها را میشناسم اینجا بلوچ ها از هر طایفه ای همدیگر را میشناسند این مرغِ تخمگذاری بود که خدیجه از تخم مرغش برای صبحانه نوه های محصلش درست میکرد که امروز مهمانی شما کرد.
با شنیدن این حرف خداداد دنیا بر سرم خراب شد!
گفتم مرغی که تمام سرمایه زندگی یک خانواده بود مهمانی من و فرزندانم شد خندید و گفت بله.
اشک از چشمانم سرازیر شد و بغض گلویم را گرفته و نمیدانستم خواب میبینم یا بیدارم!
خداداد گفت ما بلوچ ها وقتی الله را داریم و ضمانت رزق و روزی ما را کرده به فردا فکر نمیکنیم چون او رزاق و روزی رسان است.
میکانیک خداداد را به مغازه اش رساندم و به منزل خدیجه برگشتم همسرم و بچهها آماده رفتن بودیم
خدیجه گفت خانه خودتان است بمانید .
من به چهره این پیرزن نگاه کردم و اشک از چشمانم سرازیر بود
مبلغ 200 هزار تومان یواشکی خواستم در دستش بگذارم با تعجب پرسید این چیه!؟
گفتم ناقابله بردارید.
خدیجه پیرزن با لهجه بلوچی به عروسش کلثوم صحبت کرد و کلثوم روبه من کرد و گفت مادر شوهرم میگه مهمان ما بودید یکناهار ناقابل خوردید و میخواهید قیمتش را پرداخت کنید تا مردم بدانند و ما رسوا شویم تا همه بگن از مهمانشان در قبال ناهار پول گرفتن.
بهشان گفتم زندگی شما یک مرغ بود آن را مهمانی ما کردید .
خندید وگفت، مهمان حبیب خداست وخدا روزی دهنده است و ضمانت رزق بنده هایش را خودش کرده.
خدیجه حتی یکبطری شیر آورد و به همسرم داد وگفت آن را بعداً در مسیر راه بخورید.
و من هنوز دارم فکر میکنم اگر انها انسان اند ما چه ایم
اگر ما انسانیم ، آنها چه هستند !
من در برابر بزرگواری، نجابت، شرافت و انسانیت خدیجه و کلثوم و عبدالله احساس حقارت میکنم ...
برای من خدیجه و کلثوم و عبدالله و ... نمونه مسلمان واقعی و شریف ترین ایرانیان هستند.
دولت میتواند اگر بخواهد (یادداشت روز)
محمد ایمانی
کرونا، «اَبَرآزمون» بود. هم در مقایسه کارکرد داخلی حکومتها و هم در نوع تعامل جهانی؛ هم در سنجش اخلاقی و تمدنی، و هم درباره تابآوری هر یک از «دولت- ملت»های جهان. برای ما هم درسهای بزرگی داشت و مشخصا ابطالکننده برخی گزارههای غلط طیف غربگرا بود؛ طیفی که در کارنامه خود، خوشبینی و تکیه به غرب، و بیاعتمادی به ظرفیتهای انقلاب و مردم را بر جای گذاشته است. اکنون میتوان اثر متفاوت دو رویکرد انقلابی و غیرانقلابی را مشاهده کرد. از مبارزه مسئولانه با کرونا تا انفعال و رهاشدگی برخی بازارها در مقابل اخلالگران.
1- بگذارید تاریخ هفتساله را به سرعت و با بازخوانی برخی اظهارنظرهای قابل تأمل یک دولتمرد مرور کنیم تا ببینیم
چرا آنچنانکه باید در برخی حوزههای اقتصادی موفق نبودیم؟
- «اساس سیاست ما، بالا بردن ثروت ملی، رونق تولید و اشتغال و بهبود فضای کسب و کار است... به دنبال این هستیم آن چنان مردم را از درآمد سرشار کنیم که اصلاً به یارانه 45 هزار تومانی نیازی نداشته باشند.» (تبلیغات انتخاباتی 92 و 96)
- «همین که ما آمدیم روی کار، قیمت دلار آمد پایین و اقتصاد آرام شد، کار خاصی نکردیم، فقط اعتماد مردم درست شده بود.» (5 تیر97، همایش قوه قضائیه)
- «ما علت موفقیتمان کجا بود؟ نه با کار و برنامهریزی ما بلکه قبل از برنامه و کار و تلاش ما دیدگاه مردم نسبت به آینده بود که جامعه را در مسیر جدیدی قرار داد. هنوز ما شروع نکرده بودیم. دو ماه دیگر بنا بود دولت را تشکیل دهیم. قیمت دلار پایین افتاد و بازار آرام شد.» (22 مهر 97، دانشگاه تهران)
- «مگر ما برجام را آوردیم؛ خدا برجام را آورد.» (24 بهمن 1394)
- «میگویند سیب و گلابی کجاست که میخواهیم میل کنیم؟ امروز این باغ که نهالهای آن تازه غرس شده، آماده باروری است، اما برای به ثمر نشستن صبر لازم است.» (آبان 1395)
- «بعد از عید (97) زمانی که قیمت دلار نوسان پیدا کرد، همه اقتصاددانان در جلسه اعلام کردند باید دلار تکنرخی و با
۴۲۰۰ تومان عرضه شود. البته شخصاً موافقت نداشتم، اما از آنجا که همه در جلسه بر آن اجماع کردند، من هم اعلام کردم میپذیرم.»
- «گزارش دیوان محاسبات راجع به 4/8 میلیارد دلار ارز دولتی [با وجود تایید بانک مرکزی] صد درصد غلط است.»
(27 فروردین 99)
- «من روزانه نظرسنجی میکنم! در خیابان وقتی با ماشین میروم تمام چهرههای مردم را نگاه میکنم که چند نفر لبخند دارند و چند نفر عصبانی هستند.» (3 خرداد 98)
- «ارزش پول ملی را نصف کردهایم و هنوز هم شعار میدهیم، تورم بالای 30 درصد است، همه ناکارآمدیها را نمیتوان به پای تحریم نوشت؛ چقدر شرمآور است... اعتبار ریال ایرانی را برمیگردانیم.» (22 فروردین 92)
- «با حذف چهار صفر و تبدیل ریال به تومان، به جای اینکه بگیم هر یورو ۱۷۰ هزار ریاله، میگیم ۱۷ تومنه. هم گفتنش راحتتره،
هم زیباتره.» (۱۷ اردیبهشت ۹۹)
- «گفتم که نحوه تبلیغات، برنامهریزی و اجرای آن (سهمیهبندی و گران کردن بنزین) را خودتان مدیریت کنید. تأکید کردم حتی زمان اجرای آن را به من نگویید و خود من هم، صبح جمعه متوجه اجرای طرح شدم.» (6 آذر 98)
- «باید همراه شویم و نمیتوانیم در برابر قدرتهای بزرگ،
با شعارهایی که گاهی توخالی است، بایستیم.» (10 مرداد 95)
- «مذاکره مجدد با آمریکا دیوانگی است» (سال 97) و چند ماه بعد: «مذاکره را به رفراندوم بگذاریم»!
- «تا زمانی که جلوی اَبَرقدرتها خودمان را ببازیم، پُررو میشوند.» (7 اردیبهشت ۹۹)
- «رسیدیم به نقطهای که میبینیم در گرفتاریها، نه شرق به داد ما رسید و نه غرب. میبینیم که اقتصاد مقاومتی به دردمان خورد.» (۱۴ اردیبهشت ۹۹، ستاد مقابله با کرونا)
2- ماجرای کرونا نشان داد که همین دولت میتواند خلاف رویه خطای خود در گذشته عمل کند و موفق هم باشد. برخی مدیران اوایل اسفند 98 هم امید داشتند آمریکا و اروپا - که هنوز درگیر کرونا نشده بودند- همدردی کنند و تحریمهای دارویی را بردارند. اما گارد خباثتآلود غرب تغییری نکرد. آنها حتی به کمک ایتالیا هم که وسط کرونا دست و پا میزد، نشتافتند تا کرونا به آلمان و انگلیس و فرانسه هم رسید. (البته گاردین به نقل از منابع بیمارستانی فرانسه نوشت «یک بیمار بستری که قبل از تاریخ ۲۷ دسامبر - 7 دی 98- بهخاطر مشکلات حاد تنفسی به این بیمارستان مراجعه کرده، به COVID-19 مبتلا و آزمایش وی مثبت بوده است). مدیر انستیتو پاستور
به تازگی گفت «به جز یکی دو کشور محدود (چین و...) هیچ کشوری به ایران کیت تشخیص کرونا نداد. همیشه فکر میکردم کشورهای تحریمکننده، در روزهای سخت مثل حالا، تحریم را بر میدارند، چون کرونا یک بحران انسانی است. اما این اتفاق نیفتاد». آیا آلمانِ تحت قیمومت آمریکا برای ما کاری میکرد، در حالی که در برجام - در کنار انگلیس و فرانس
ه- خیانت کرد؟ خبر شرمآور دویچهوله را که حاکی از سرسپردگی دولت آلمان است، بخوانید: «ریچارد گرنل، رئیس موقت اداره اطلاعات ملی آمریکا و سفیر این کشور در آلمان، دولت برلین را برای حمله به برخی مساجد و مراکز منتسب به حزبالله لبنان تحت فشار گذاشت. گرنل درصدد است فرانسه را هم برای ممنوعیت فعالیت حزبالله تحت فشار بگذارد».
3- دولت سوئیس چند روز قبل اعلام کرد «هیچ مبادلهای
با ایران از طریق کانال بشردوستانه اعلامی آمریکا صورت نگرفته است». ادعا میشد این کانال به منظور تسهیل در صادرات دارو و تجهیزات پزشکی ایجاد شده است. ایران اما اینبار معطل نماند. بسیج ملی که در دنیا بینظیر بود، شکل گرفت: فناوران توانمند در کنار تولیدکنندگان و نیروهای داوطلب مردمی پای کار آمدند تا نیاز کشور در زمینه مواد ضدعفونیکننده، ماسک، گان و سپس ونتیلاتور (دستگاه تنفس مصنوعی)، کیت تشخیص مبتلایان و سیتیاسکن را تامین کنند. کشور ظرف دو ماه، تبدیل به یک کارگاه بزرگ شد. این تولید سودآور و ضروری، آن قدر «رونق» و «جهش» پیدا کرد که توانستیم صادرکننده محصولات مورد نیاز کشورها باشیم. آلمان بهعنوان قطب صنعت و فناوری اروپا، واردکننده کیت تشخیص از ایران شد و اروپاییها در صف درخواست محصولاتی با نشان
MADE IN IRAN ایستادند. در همین حال، بر سر برخی از این لوازم کمیاب، میان کشورهای غربی راهزنی راه افتاده بود، یا مردم در خیابان و فروشگاه با هم درگیر شده و حتی اسلحه به روی هم کشیده بودند.
4- در پویش ملی اخیر، انحصار و مزاحمت و سنگاندازیهای رایج بروکراتیک در کار نبود. مردم بهویژه شرکتهای دانشبنیان و فناوران و تولیدکنندگان، مجال یافتند تا توانمندیهای خود را به سهولت و فوریت پای کار بیاورند. کسی برای گرفتن مجوز کسب و کار و تولید، معطل نبود و ماهها از این اداره به آن اداره پاس داده نشد. واردات و قاچاقی در کار نبود که کمر تولید داخلی را بشکند. مافیای واردات و قاچاق، اینبار مجال نیافت امکان تنفس را از تولید ملی بگیرد. مفسدان اقتصادی نتوانستند با زد و بند، منابع ملی را به خسارت تبدیل کنند و تا حدود زیادی، دور از دست اخلالگران خارج شد. عوامل کارآفرینی و تولید، موجود بود و موانع، مفقود. پس موفقیت در تولید و صادرات حاصل شد. همینها، رمز موفقیت یا ناکامی در مدیریت اقتصاد است. اگر تولید جهش پیدا کند، کار و اشتغال رونق میگیرد و پول ملی ارزش پیدا میکند. تولید، قدرت ملی میآفریند و تب تقاضا و تورم را فرو مینشاند. البته در این میان، نقش «نظارت هوشمند» (سازوکارهای شفافیت در حوزه معاملات و مالیات) در خشکاندن باتلاق «اخلال، دلالی و سوداگری کاذب» هم بسیار مهم است.
5- گرانیهای اخیر، فقط ناشی از سوءمدیریت است، یا با دستکاری هم مواجهیم. ما نمیتوانیم نقش پنهان جنگ و تروریسم اقتصادی برای اخلال سازمانیافته را که از معبر رهای فضای مجازی هم بهره میگیرد، فراموش کنیم. مدیریت اقتصادی، نیازمند اقدامات زیربنایی است و نه اقدامات روبنایی مانند حذف چهار صفر از پول و یا واگذاری سهام برخی شرکتها بدون واقعی کردن ارزش آنها که میتواند گریبانگیر کشور شود. مهار التهابات اقتصادی، چاره دارد، اگر که مدیریتهای ذیربط، به وظایف قانونی خود برای رونق اقتصاد و آرامش بازار عمل کنند. متأسفانه طی چند سال گذشته، شاهد سهلاندیشی، تعلیق و امید بیجا به غرب، بیبرنامگی و کمهمتیهایی بودیم که نتایج آن را امروز در کف بازار میبینیم. وگرنه کشوری که میتواند ماهواره پیشرفته بسازد و در مدار 425 کیلومتری قرار دهد، نباید در تولید خودرویی مثلا با مختصات پراید و پژو و برتر از آنها با مضیقه مواجه شود و پرواز ناباورانه قیمت پراید را شاهد باشد! چرا باید سومین کشور پُرمهندس جهان با وجود انبوه منابع طبیعی و تولیدات زیرمجموعه بخش مسکن، با مشکل چهار برابر شدن قیمت مسکن ظرف هفت سال روبهرو شود یا نگران بیکاری باشد؟
6- مصاف کرونا، همچنان که نمایش شرافت و کرامت همدلانه ملت ایران در مقایسه با سیاست و تمدن وحشی غرب بود، بار دیگر شعار «میشود و میتوانیم» را عینیت بخشید. این، برای ذهنهای مسموم و منفعلی که مدعی بودند بدون اتکا به غرب هیچ کاری نمیشود کرد، درس است. طیف مذکور، ادامه روشنفکرنمایانی هستند که در دوره نکبتبار قجری و پهلوی گفتند «باید دست غرب در آستین سیاست و مدیریت ما بجنبد تا این آستین حرکت کند»! اکنون مطابق پرونده موفق مبارزه با کرونا در شرایط سخت تحریم، سؤال مردم و کارشناسان از برخی مدیران بدکارکرد این است که؛ نمیتوانید یا نمیخواهید کار کنید؟ این جملات از صادق خرازی (معاون وزیر خارجه در دولت اصلاحات) است که گفت «حقیقتا در ماجرای بنزین، بیخردی حاکم بود. مگر میشود بنزین را سه برابر کنید و قبلش هیچ آگاهی نداده باشید!؟ گاهی به شوخی میگویم برخی مسئولین، صبح به صبح که بیدار میشوند برنامهریزی
و بخشنامه صادر میکنند که انقلاب را از بین ببرند و این مردمند که آن را حفظ میکنند.»(!)
هدایت شده از ریحانه
🕌 💗 حرمخانهی دل
🌷 رهبر انقلاب اسلامی پیش از شروع ماه رمضان امسال فرمودند: «در غیاب جلسات عمومی ماه رمضان، از عبادت و تضرّع و خشوع در تنهایی غفلت نشود؛ ما میتوانیم در اتاق خودمان، در خلوت خودمان، در میان خانواده و فرزندان خودمان، همین توجّه را به وجود بیاوریم.» ۱۳۹۹/۰۱/۲۱
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🔴بازی ابر قدرت ها
۱-هیچ کدام از تانکرهای نفتی ایران به مقصد ونزوئلا سامانه جیپیاس خود را خاموش نکرده است. این پیام روشنی دارد.
همه میدانند که ایرانیها بازیگران قهاری هستند، پس بدون پیشبینی حرکت بعدی آمریکا دست به این کار نزدهاند!
ایران میخواد یک بار برای همیشه تکلیف تحریمهای یکجانبه آمریکا را مشخص کند.
تکلیف انگلیس هنگام توقیف نفتکش ایرانی مشخص شد، حالا نوبت آمریکاست.
به قول ایرانیها:
هم شترسواری دولا دولا نمیشود؛ و هم مرگ یک بار شیون یک بار!
ایران شروع به بازی در قد و قوارههای یک #ابرقدرت کرده است!
امیر صالحی
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
*لطفا" به این هشدار مهم توجه فرمایید*
بشر نباید اشتباه سال ۱۹۱۸ را تکرار کند
شدیدترین پاندمی تاریخ
آنفولانزای اسپانیایی بود
که در ۱۹۱۸ اتفاق افتاد
این پاندمی به مدت ۲ سال طول کشید
و ۳ موج یا پیک داشت
۵۰۰ میلیون نفر آلوده شدند
و ۵۰ میلیون نفر مردند
بیشترین مرگ ومیر در موج دوم اتفاق افتاد.!
مردم بعد از موج اول
از قرنطینه و فاصله گذاری اجتماعی
خسته شده بودند
و با خوشحالی بدون رعایت کامل
به خیابان ها ریختند
بعد از چند هفته
دومین موج بیماری اتفاق افتاد
و ده ها میلیون نفر کشته شدند
جالبه که برای این بیماری
هیچ دارویی کشف نشد
و بیماری خود به خود پایان یافت
ما باید از تاریخ درس بگیریم
دقیقا همون اتفاق الان داره میافته
و جالب این که
ما داریم همون اشتباه رو
دوباره تکرار میکنیم.
قوم یهود یا دین یهود
دین یهود یا آئین موسی علیه السلام یک دین و آئین است و فی نفسه مثل همه ادیان فاقد وطن ، درست است که حضرت موسی از میان قوم بنی اسرائیل بر خواسته ، چنانچه حضرت محمد سلام الله علیه از میان اعراب و طایفه قریش بر خواسته است ، اما آئین او یک آیین جهانی و فرا ملیتی و فرا قومیتی است و هیچ ربطی به اعراب و یا قریش ندارد و جالب اینکه بیشترین مخالفت ها با اسلام هم از میان همین طایفه صورت گرفته ، آیین اسلام در همه جای دنیا گسترش یافت و در میان ملل و اقوام مختلف پیروانی پیدا کرد ،کسانی که در عین تعلق به ملت و قوم متعین مسلمان خوانده می شوند و از این رو در طول تاریخ واژه و مفهومی با عنوان قوم اسلام تا بحال استعمال نشده است ،امت اسلامی چرا ؟ استعمال شده و می شود ولی هیچکسی واژه امت اسلامی را مترادف با قوم اسلام به کار نبرده است ، داستان مسیحیت هم همینگونه است ، حضرت مسیح علیه السلام هم از فلسطین بر خواسته ولی آیینش در میان رومی ها و ساکنان غرب و شمال مدیترانه گسترش یافت لذا تا بحال کسی از قوم مسیحیت یا قوم عیسوی سخنی به میان نیاورده است ، داستان یهودیت هم اینچنین است ، یهودیت به عنوان یک آئین در کل جهان بویژه در خاور میانه و نیز سرزمین رومیان پیروانی پیدا کرده است و این ها در عین تعلق قومی متعین خویش مسلک بهودی دارند ، بهودی های عرب و بین النهرین ، یهودی های آفریقایی ،یهودی های ایرانی و رومی و غیره همه در عین تعلق به قومیت و ملیت معین یهودی هم هستند ؛ بنابراین سخن از وطن یهودی ،سخن بی ربطی است ، هم چنانکه سخن از وطن اسلامی و یا مسیحی سخن نسنجیده ای است ، شالوده رژیم صهیونیستی و اسرائیل بر وطن یهود مبتنی است ، آن ها از قوم یهود حرف می زنند و می گویند یهودیان عالم همه شان متعلق به قوم یهود است !! و وطن قوم یهود هم فلسطین است !! اگر مبنای سخن آنها ا ز قوم این باشد که همه یهودی های عالم در اصل متعلق به قوم بنی اسرائیل هستند که سخن نادرستی است ، در این صورت موطن اصلی شان می شود مصر و افریقا نه فلسطین ، بنی اسراییل را موسی علیه السلام از مصر خارج کرد ، شرایطی پیش آمد که مجبور شدند از مصر خارج بشوند و کوچ دسته جمعی نمایند ، نه از فلسطین ، فلسطین مبداء خروجشان نبود ، پس از خروج از مصر بعد از مدت ها سرگردانی وارد فلسطین شدند و به صورت یک اقلیت در فلسطین و در میان فلسطینیان بومی و ساکنان و صاحبان اصلی آن سرزمین به عنوان میهمان زندگی کردند و صاحبان اصلی فلسصین هم رسم میزبانی را به جا آوردند و پذیرایشان شدند ، هر چند در آن ایام هم نمک خورده و نمکدان شکستند و در فرصت های مختلف به میزبان خیانت کردند ، کوتاه سخن اینکه این ادعا که فلسطین وطن تاریخی قوم یهود است ادعای بی ربطی است نه مبنای تاریخی دارد و نه مبنای عقلی ، چنانچه ا
شاره شد سخن آن ها در مورد موطن یهودی به این می ماند که بعد از سال ها افغانی هایی که امروز از جور زمانه به ایران پناه آورده و ایرانیان نیز از باب نوعدوستی پذیرایشان شده اند مدعی شوند که ایران وطن مااست و ....؟!!!
پس ماجرا چیه ؟ ماجرا این است که یهودیان بر اساس رفتار و کردارشان در سراسر تاریخ در میان رومیان مورد تنفر بودند ، بر عکس تاریخ ساختگی که ریشه تنفر از یهودیها و یهودی ستیزی را به هیلتر و نژاد پرستی آلمان نازی نسبت می دهند ، تنفر از یهودی ها در بین رومیان بسیار ریشه دار تر از این حرف ها است ، ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید ادیان روم باستان اجنه را موجواتی شریر می دانستند و از این روی به موجود ات وحتی انسانهای شرور نیز لقب جن می دادند ، او اشاره می کند که رومیان یهودی ها را هم جزء اجنه می شمردند و بدین وسیله نهایت اشمئزاز خود به یهودی ها را نشان می دادند ، وی می گوید در ادوار بعدی که مسیحیت در روم مورد پذیرش قرار گرفت و رومیان از دشمنی یهودی ها با عیسی مسیح و مصلوب کردن او بدست یهودی ها آگاه شدند ؛ کینه و نفرت رومیان از یهودی ها دو چندان شد و ... لذا رفتاری که هیتلر با یهودی ها کرد بر گرفته از یک تنفر تاریخی و سنتی بود که عوامل دیگری مانند جاسوسی یا اتهام جاسوسی، آن تنفر سنتی را شعله ور کرد ، این تنفر منحصر به هیلتر تن ها نبود، یک احساس عمومی در میان اروپائیان بود ، از این روی عموم غربیان مترصد فرصتی بودند که جوامع غربی را از شر یهودی ها رها بکنند و آن ها را به شکل عامه پسندی از اطراف و اکناف غرب جمع آوری و در یک جا گرد آورند ، عواقب جنگ اول و فروپاشی عثمانی و بلاصاحب شدن سرزمین های تحت تسلط عثمانی و نیز قیمومیت انگلیسی ها بر فلسطین این فرصت را فراهم کرد که آن ایده قدیمی را با فلسفه بافی های موهوم اجرایی کنند و اول ایده ی تعلق همه یهودیان به یک قوم را جا انداختند و دین یهود را به قوم یهود تقلیل دادند بعد فلسطین را چنانچه یا د آوری شد به عنوان موطن تاریخی این قوم مطرح کردند البته این
معنی زمینه هایی هم داشت آنگاه طرح بازگشت به موطن یهود را عملیاتی کردند ، این ماجرای ساختگی را در اوایل با تبلیغات در بین یهودی ها ی عالم جا انداختند ، اما در گذر زمان یهودی های اغفال شده به خود آمده و پوچی این ایده را ملتفت شده و هر روز ملتفت تر می شوند ، یهودی های گرد آمده در فلسطین بویژ جوانتر هایشان پوچی این معنی را بیشتر در می یابند و این معنی امروزه به یکی از مشکلات اساسی رژیم صهیونیستی تبدیل شده است و رژیم صهیونیستی را با چالش هویتی مواجه کرده است ، امروزه مسئله هویت مسئله اساسی ساکنان اجباری فلسطین است ، داستان های ساختگی به میزانی که دیروز می توانست نسل قدیم را قانع کند از عهده اقناع نسل جدید بر نمی آید و رژیم اسرائیل از درون در حال فروپاشی است و این فرو پاشی زودتر از آنی که فکرش را بتوان کرد اتفاق خواهد افتاد ان شاء الله
آیا جمهوری اسلامی برتون وودز را احیا می کند؟
" علیرضا تقوی نیا "
در سال ۱۹۴۴ با قطعی شدن شکست متحدین در جنگ جهانی ۶۰ کشور عمدتا بلوک غرب در برتون وودز آمریکا گرد آمدند و یک نظام پولی جدید را پایه گذاری کردند .
در این سیستم طلا مبنای تجارت جهانی بود ولی آمریکا که خود را بعد از جنگ یکه تاز عرصه بین الملل می دانست و در تلاش بود تا پس از تضعیف قدرت های جهانی مانند ژاپن ، شوروی و اروپا ابرقدرت اقتصادی جهان نام بگیرد تلاش کرد تا علاوه بر طلا ، دلار نیز مبنای تجارت جهانی باشد.
به همین علت فدرال رزرو که تعیین کننده سیاست گذاری اقتصادی ایالات متحده بود ارزش هر اونس طلا را ۳۵ دلار تعیین کرد؛ یعنی هر شخص ، شرکت یا دولتی میتوانست به راحتی با مراجعه به این بانک در ازای هر ۳۵ دلار یک اونس طلا دریافت کند .
به همین دلیل دلار هم ارزی بسیار با ثبات و مطمئن بود و هم فدرال رزرو نمی توانست بی حساب و کتاب دلار چاپ کند چرا که به هر میزان که دلار چاپ می کرد باید طلا نیز به خزانه اضافه نماید. در آن دوران آمریکا حدود ۶۵ درصد ذخایر طلای جهان را در اختیار داشت و از این بابت خیالش راحت بود .
اما پس از اتمام جنگ جهانی دوم اتفاقات مهمی افتاد از جمله جنگ سرد آمریکا با شوروی که مسبب صرف هزینه های بسیار بالا بود و همچنین رشد اقتصادی سریع ژاپن و اروپای غربی که تراز تجاری آمریکا را دچار چالش کرده بود .
بنابراین این کشورها صاحب ثروت ( دلار ) زیادی شدند و اگر همزمان در ازای دلارهایشان از فدرال رزرو ( بانک مرکزی آمریکا ) طلا درخواست می کردند خزانه آمریکا به شدت از طلا تهی می شد و طلای جهان از آمریکا به نقاطی دیگر منتقل می گشت و توان تاثیر گذاری ایالات متحده در اقتصاد جهانی کاهش می یافت.
به همین علت نیکسون رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۷۱ در اقدامی که به شوک نیکسون معروف است با نقض اصل اساسی برتون وودز ، پشتوانه طلا را از دلار برداشت و اتکای دلار صرفا قدرت اقتصادی ، نظامی و تکنولوژیک آمریکا شد؛ به عبارت دیگر دلار یک کاغذ بود که اعتبارش از نام آمریکا نشات می گرفت .
از آن سال به بعد نظام نرخ ارز شناور در دنیا رواج یافت ولی آمریکا برای آن که دلار را پر قدرت و تاثیر گذارکند به کشورهای تولید کننده اصلی نفت در خلیج فارس وعده داد در صورتی که نفتشان را صرفا در ازای دلار بفروشند از امنیت و حمایت ایالات متحده برخوردار خواهند شد.
فلذا کشورها مجبور بودند برای خرید نفت دلار از آمریکا تهیه کنند و دلار ذخیره اصلی بانکهای مرکزی کشورها شد و آمریکا عملا دلار بدون پشتوانه چاپ می کرد تا آنجا که امروز هر اونس طلا بیش از ۱۷۰۰ دلار قیمت دارد.
با وابسته شدن اقتصاد کشورها به دلار ، آمریکا عملا سلطه اقتصادی خود را بر جهان حفظ کرد و هر کشوری که سعی داشت دلار را از معاملاتش حذف کند به شدت تنبیه می شد.
صدام حسین بعد از تحریم های شدید ناشی از اشغال کویت، از سال ۲۰۰۰ تلاش کرد تا نفتش را در ازای یورو بفروشد که ۳ سال بعد به بهانه سلاح های شیمیایی که هیچوقت هم پیدا نشد به حکومتش خاتمه دادند.
همین طور قذافی در تلاش بود تا با پشتوانه طلاهای بی انتهایی که داشت پول واحد اتحادیه آفریقا را ایجاد نماید و به سلطه دلار و یورو پایان دهد که توسط جنگنده های ناتو در یک انقلاب مردمی !!! سرنگون شد.
پس به طور کلی آمریکا هیچگاه اجازه نمی داد کشوری با طلا یا ارزی غیر از دلار معاملاتش را انجام دهد خصوصا خرید و فروش نفت .
اما پس از تحریم های همه جانبه و کمرشکن اقتصادی ترامپ علیه ایران در سال ۲۰۱۸، جمهوری اسلامی که در برابر تلاطمات شدید ناشی این تحریم ها تاب آورده ، با احیای اصل اصلی معاهده برتون وودز به پشتوانه قدرت نظامی و ژئوپلتیک خود که با مقاومت اقتصادی مردمش نیز همراه بوده ، در حال فروش علنی نفت خود به ونزوئلا در ازای طلاست و اگر این اتفاق به عنوان یک رویه در کشورهای مخالف آمریکا در دنیا رواج یابد علنا سلطه دلار که یکی از پایه های ابرقدرتی آمریکاست فرو خواهد پاشید .
یادمان نرود ایران مدت هاست که در مناطق اطرافش ابرقدرتی نظامی آمریکا را نیز به مبازه طلبیده است و مجموع این تحولات همزمان با چالش هایی که چین ، روسیه و کشورهای بریکس برای آمریکا ایجاد کرده اند ، می توانند پایان ابرقدرتی همه جانبه آمریکا را رقم بزند .
https://t.me/Agahiyesiasi
🔴در دنیای ۵/۵ قرن اخیر، چند پدیده تاریخی، موجب جابجایی قدرت در دنیا و تغییر معادلات حاکم بر دنیا شده است:
☑️۱- حرکت کشتیهای پرتغال و اسپانیا به سمت اقیانوسها و ابرقدرت شدن این دو کشور در قرن ۱۵میلادی
☑️۲-تسلط بریتانیا بر تنگه جبلالطارق و کانال سوئز در قرون ۱۸ و ۱۹
☑️۳-اعلام دکترین مونروئه مبنی بر حیاط خلوت بودن آمریکای جنوبی برای ایالات متحده که موجب سد نفوذ اروپا بر این منطقه شد.
‼️البته در تاریخ معاصر جهان (پسا رنسانس) وقایع مهم دیگری هم وجود دارد، اما آنچه که مربوط به بحث ماست، این سه پدیده است.
‼️این سه پدیده هر کدام موجب تولید و یا بازتولید قدرت برای چهار امپراطوری مذکور و بسط قدرت آنها در دنیای معاصر شد.
✅چند روزی است که نفتکشهای ایرانی حامل بنزین، عازم ونزوئلا هستند و امروز که مصادف با عید سعید فطر است، اولین نفتکش به سواحل ونزوئلا رسیده است.
🔹توجه ژئوپلیتیک به حرکت این نفتکشها بسیار حائز اهمیت است. حرکت این نفتکشها اولین بار ایران را به سمت ماوراءبحار و اقیانوسها کشانده است؛ آنچه که موجب تولید قدرت جهانی برای امپراطوری پرتغال و اسپانیا شد.
🔶این نفتکشها از کانال سوئز و تنگه جبلالطارق که حوزه نفوذ بریتانیا هستند عبور کردند و انگلیس نتوانست واکنشی به این عبور داشته باشد.
مقصد این نفتکشها به سمت ونزوئلا و آمریکای جنوبی است که حدود ۱/۵ قرن، مطابق #دکترین_مونروئه، حوزه نفوذ ایالات متحده و موجب ایجاد قدرتی عظیم برای این امپراطوری بوده است.
🔹مطابق مطالب پیشگفته میتوان گفت حرکت این نفتکشها فصل جدیدی از معادلات قدرت در دنیا را گشودهاست و باید گفت ابرقدرتی جدید، خارج از پارادایم نظام اومانیسم، در دنیا ظهور کردهاست که جنس آن با ابرقدرتهای ۵/۵ قرن اخیر متفاوت است.
🔶مؤید این تفاوت جنس این است که حرکت کشتیهای تمام ابرقدرتهای قرون اخیر در جهت استعمار واستثمار کشورهای هدف بوده است، اما حرکت نفتکشهای ایرانی مبتنی بر یک داد و ستد عزتمندانه برای طرفین میباشد.
sapp.ir/janbaz_khuzestan
ارسال شده از سروش+:
⚫️#تحریف_پیام_مراجع_قم در صفحه رسمی #علی_لاریجانی!
🔳 موارد تحریف:
1⃣ عبارت «مرقومه جنابعالی واصل گردید» به طور کامل #حذف شده است!
2⃣ عبارت «هر زمان» در جمله «شکی نیست هر زمان که مجلس شورای اسلامی با هدایتهای جنابعالی در مسیر تحقق منویات مقام معظم رهبری و ... توانسته است باری را از دوش نظام و ملت کم کند و ...» #حذف شده است!
#توضیح_تحریف: در عبارت متن اصلی پیام آیت الله علوی گرگانی، «برداشتن بار از دوش نظام و ملت» و «خدمت صادقانه» منوط و مشروط شده به «هر زمان که مجلس شورای اسلامی با هدایتهای جنابعالی در مسیر تحقق منویات مقام معظم رهبری و حل دغدغه های مردم شریف ایران گام برداشته» لذا با #تحریف صفحه رسمی لاریجانی، این جمله شرطیه به جمله #خبریه تبدیل شده و این معنای #غلط را القا می کند که مجلس دهم در تمام دوران، با مدیریت لاریجانی در جهت منویات رهبری و دغدغه مردم حرکت کرده و لذا توانسته خدمت صادقانه انجام دهد و باری از دوش نظام کم کند!
توضیح دیگر آنکه نامه مراجع در #جواب #نامه_لاریجانی نوشته شده است لذا صفحه آقای لاریجانی احتمالا برای #پنهان_کاری در این موضوع، به حذف عبارت زیرکانه آیت الله علوی مبنی بر جوابیه بودن پیام ایشان، دست زده است!
▪️وقتی از #دروغ_پردازی #برجامیان_عاشق_آمریکا سخن می گوئیم، منظورمان دقیقا همین چیزهاست!
▪️انتظار می رود صفحه رسمی لاریجانی در اسرع وقت نسبت به اصلاح این اقدام غلط و خطرناک اقدام کند و شخص آقای لاریجانی برای جبران این اقدام غلط که مصداق #خدعه_رسانه_ای است، از عموم مراجع عظام و حوزویان و عموم مردم ایران عذرخواهی نماید.
┄══✼🍃🌺🍃✼══┄
🇮🇷 به یا ثارالله بپیوندید 🙏
🌹 @yasarall
صدای پای ایران در حیاط خلوت آمریکا
۰۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۳کد خبر : ۷۳۶۷۸۲۱
گروه : وبگردی » وبگردی
ماجرای حضور ناگهانی حاج قاسم در منطقه ممنوعه داعش/ نخست وزیر اسبق عراق: سردار مانند شبح وارد میدان میشد!
نوری المالکی، نخست وزیر اسبق عراق درباره تلاشهای شهید سلیمانی در مقابله با بحران داعش توضیحاتی ارائه داد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، دکتر نوری المالکی، معاون اول رئیس جمهور عراق و رهبر حزب اسلامی دعوه این کشور؛ سیاستمداری است که ایران را به خوبی می شناسد. او که طی سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۵ نخست وزیر عراق بود؛ ارتباط مستمری با ایران و حاج قاسم سلیمانی داشت. با او به گفتگو نشسته ایم تا درباره ورود داعش به عراق و نقش حاج قاسم در شکل دهی حشد الشعبی عراق و کمک به نجات عراق از دست داعش صحبت کنیم، او از روزهای سخت شکل گیری حشدالشعبی تا عملیاتهای مهم این نیرو علیه داعش به همراه حاج قاسم سلیمانی گفتنیهای زیادی داشت. وی با «ویژه نامه مکتب حاج قاسم» گفتگویی مطول که بخشهای تازه و شنیده نشده ای برای مخاطب دارد.
بحران داعش چه زمانی شروع شد و چگونه وارد عراق شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم، خدا رحمت کند دو شهید بزرگ و عزیز حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی المهندس، شهادت به عنوان پایان جهاد، خدمات، تلاش و استقامت شان شایسته آنهاست. در کنار آنها زمانهای دشواری را سپری کردیم ولی زیبا بود زیرا پر از ایمان و اعتماد به خدا و عشق رویارویی با خارج شدگان از دین، نظام و پر از عشق رویارویی با قانون شکنان بود.
موضوع داعش قبل از آن که موضوعی امنیتی باشد در واقع موضوعی سیاسی است. داعش نتیجه موضع گیریها و نتیجه نزاع ها و بحران هایی است که منطقه در آنها به سر برد، میان ما به عنوان عراقی و جمهوری اسلامی و گسترهای که حق داریم آن را گستره مقاومت بنامیم، مقاومت با تمام شاخ و برگهایش و مرکز فعال و پویای قوی آن یعنی جمهوری اسلامی که از مدتها پیش با اراده های دیگر چه منطقه ای باشند مانند عربستان سعودی و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس و چه بین المللی مانند اراده آمریکایی، درگیر شد. آمریکا تمایل داشت بر اساس خواست و منفعت خود اصلاحات یا تغییراتی را در منطقه عربی و اسلامی انجام دهد به همین دلیل رویکردی را در پیش گرفت که بر اساس این رویکرد فرایندی را برای احاطه کردن و تحمیل محاصره و تحریم علیه ایران به انجام برساند، سپس به عملیات قطع بازوهای ایران در منطقه روی آورد تا به نفع اسرائیل مقاومت را تضعیف کند. اسرائیل از تبلور محور مقاومت به شکل کشورها و جنبشهای قوی از جمله در عراق، مانند الحشدالشعبی، در لبنان، در سوریه، در فلسطین و در یمن می ترسید.
پس زمینه و پشت پرده عواملی که داعش را به وجود آورد این بود و می توانم بگویم: موضع گیری آمریکا در قبال عراق در دشمنی و ضدیت با این کشور متبلور شد، که بنابر چندین عامل بود از جمله: اخراج نیروهای آمریکایی از عراق، اخراجشان از عراق. در پایان سال ۲۰۱۱ را زخمی بر کرامت و غرور آمریکا میدانستند، زیرا آمریکا اگر وارد یک کشور شود هرگز از آن بیرون نمی رود به جز عراق که از آن بیرون رفت. نظامیان آمریکایی بیشتر از سیاستمداران از مساله خروج از عراق ناراحت و ناراضی بودند و به صراحت می گفتند که باید به عراق بازگردند و به دنبال بهانهای برای بازگشت بودند.

مساله دیگری که به نزاع دامن زد و مقدمات پیدایش داعش را به وجود آورد مساله سوریه بود. به دلیل آن که موضع ما کاملا روشن و صریح بود و آن را در واشنگتن و در کنفرانس مطبوعاتی مشترک من و اوباما گفتم. این موضع گیری را در نشست مهمی که با حضور هیلاری کلینتون (وزیر خارجه وقت) و شماری دیگر برگزار شد هم گفتم و به آنها گفتم: «من به شما نصیحت می کنم که نظام بشار اسد سقوط نمیکند و این اشتباه است که سقوط کند و ما هرگز اجازه نمیدهیم سقوط کند زیرا سوریه لیبی نیست، سوریه با کشورهای زیادی احاطه شده و در منطقه ای حساس در جهان واقع شده است و در مرزهایش رژیم جعلی اسرائیل، ترکیه، عراق، اردن و لبنان واقع شدهاند.
گفتند که نظام بشار اسد در سه ماه سقوط می کند، به آنها گفتم که حتی در سه سال هم سقوط نمیکند. با هم مجادله کردیم و به آنها گفتم که «خلاصه به شما می گویم که مساله سوریه گلوله برف است، داخلی و طایفه ای شروع می شود، سپس به نزاعی منطقه ای تبدیل می شود و بعد از آن هم تبدیل به نزاعی بین المللی میشود، بنابراین سقوط سوریه ممنوع است.» گفتند: تو از سوریه شکایت داشتی زیرا آنها از تروریسم علیه شما حمایت می کنند! به آنها گفتم که اکنون ما (سوریه و عراق) در برابر یک خطر قرار گرفته ایم و اگر تروریسم بر سوریه سیطره پیدا کند...بغداد سقوط میکند، لبنان سقوط میکند، اردن سقوط میکند و به اسرائیل نیز کشیده می شود.»
در هر صورت به شدت با آنها دچار اختلاف شدم. آنها می خو
استند که محاصره سوریه را کامل کنند. سوریه را هوایی و زمینی و دریایی محاصره کردند و فقط یک درز باقی ماند که از آن تغذیه می کرد و آن هم عراق بود. فشار بر من برای تکمیل محاصره سوریه بسیار شدید بود اما من رد کردم! به این فشارها تن ندادم و پروازهای رفت و برگشت به سوریه را متوقف نکردم و رفت و آمد افرادی که برای دفاع از حضرت زینب(س) به سوریه میرفتند را متوقف نکردم.
داعشی ها و آمریکایی ها از این موضع گیری به شدت ناراحت شدند و بالاخره گفتند: همانطور که وزیر خارجه آمریکا به هوشیار زیباری گفت «مالکی طرحها و پروژههای ما را در منطقه ناکام کرد» زیرا من اجازه ندادم نظام سوریه سقوط کند. حتی در یکی از تماسهای بایدن با من زمانی که معاون اوباما رئیس جمهور آمریکا بود، به او گفتم: «چه می خواهی؟ آیا چیزی به جز تکمیل محاصره سوریه می خواهید؟ من با محاصره حتی علیه کوبا مخالفم... پس چگونه سوریه را محاصره کنم؟! و رک و پوست کنده به تو بگویم: اگر احساس کنم که نظام بشار اسد سقوط می کند، ارتش عراق را بر می دارم و می روم در سوریه می جنگم تا آن که دیگر به من اصرار نکنید و فشار نیاورید».
به همین دلیل کینه و نفرت آمریکایی ها علیه من برانگیخته شد و از همان جا عملیات تشکیل جنبش مخالف ما در عراق و حمایت از تروریست ها و حمایت از سازمانهای تروریستی و ایستادن آمریکا در کنار جنبش تحصن ها که در الانبار به راه افتاد، آغاز شد. آمریکا با این تحصن ها موافق بود در حالی که تحصن ها جاده بین المللی را قطع می کرد ولی آمریکا که درباره هر چیز جزئی در جهان حرف میزند؛ یک کلمه هم نگفت و - در حالی که با هواپیماهایش که مراکز را به تصویر کشید- اجازه داد اردوگاه ها در مرزهای عراق و سوریه در صحرا بسازند.
داخل مرزهای عراق؟
داخل مرزهای عراق. از آنها خواستیم که دو هواپیمای اف ۱۶ قدیمی به ما بدهند تا از آنها استفاده کنیم، زیرا ما هواپیما نداریم و به جای آن هواپیماهای جدیدی که از خودتان خریدیم را میدهیم، قبول نکردند!
یک سال تمام به ما وعده می دادند که این اردوگاه ها را بمباران می کنند ولی دروغ گفتند و به آنها حمله نکردند...گفتند از اردن به آنها حمله می کنیم ما به آنها گفتیم که با اردن توافقنامه نداریم و این یک مشکل با پارلمان است و انجام چنین کاری امکان پذیر نیست! این یک مساله حاکمیتی است. در هر صورت موضع گیری آنها منفی بود و زمانی که تحصن ها به راه افتاد این تحصن ها از پوشش و استقبال آمریکایی ها برخوردار شد و پوششی برای ادب کردن عراق بود که نیروهای آنها را بیرون کرد و در کنار سوریه ایستاد.

انتظار میرفت که این فشارها برگه برندهای برای بازسازی پیکره نیروهای آمریکایی(در عراق) و برگشت آنها پس از بیرون کردن شان از عراق باشد؟ درست است؟
برای مجازات عراق...آنها نمی توانستند برگردند ولی در نهایت مشخص شد که وقتی من از دولت کنار کشیدم بر دولتی که بعد از ما روی کار آمد فشار آوردند و نیروهای خود را به عراق برگرداندند و به شکل گستردهای تحت عنوان ائتلاف بین المللی به عراق وارد شدند. این مساله به ما این اطمینان را میدهد که فشارهایی که وجود داشت برای بازگشت بود، حتی اگر هم فرصتی بود اگر من روی کار بودم به آنها اجازه بازگشت نمی دادم زیرا ما آنها را از عراق بیرون کردیم به دلیل آن که قانون اساسی عراق اجازه وجود پایگاههای نظامی خارجی را نمی دهد.
وقتی تحصن ها به راه افتاد و مدت آنها یک سال طول کشید، در این زمان بود که داعش تأسیس شد. داعش در چادرهای تحصن کنندگان در الانبار تشکیل شد. داعش قبل از تحصن ها در عراق وجود نداشت، القاعده وجود داشت ولی یک جماعت از القاعده جدا شد و داعش را شکل داد و ما به مرحله پایان تحصن ها رسیدیم. در عمل وقتی چادرهای تحصن کنندگان را برچیدیم داعش در صحرا آماده بود و از کشورهای منطقه ای و از آمریکا هم به شکل مستقیم و به شکل بسیار گستردهای مورد حمایت بود. آن چه اتفاق افتاد این بود که داعش در مناطق مختلف پیشروی کرد. داعش بخشی از مساله طایفه ای- سیاسی بود که بخشی از رهبران سیاسی عراق که در کنار عملیات سقوط موصل و سقوط صلاح الدین ایستادند، روی آن کار کردند. داعش در چنین فضایی که چند دولت منطقه ای با حمایت و دستور و هزینه آمریکا آن را مهیا کردند، تأسیس شد و شکل گرفت.
اگر به مساله ظهور داعش و اشغال برخی از مناطق بپردازیم، باید بگوییم که در اینجا بحث ما را به موضع آمریکا وقتی با داعش درگیر شدیم و به نقطه تأسیس الحشد الشعبی که عملیات رویارویی را به عهده گرفت می کشاند.
پرسش بعدی مربوط به تشکیل سازمان الحشدالشعبی است؛ تشکیل سازمان الحشد الشعبی از کجا شروع شد؟ روایت های متناقض زیادی وجود دارد که گاها میگوید که الحشد الشعبی به شیوه و با نامهای مختلفی شکل گرفت. چه بسا ناظر به آن دوران یا آن مرحله زمانی، تأثیر بزرگ در تشکیل سازمان ا
لحشدالشعبی را آغازش دعوت شما برای ارتش عقیدهای که از حرمها و مقدسات دفاع کند را بدانند، دوست داریم درباره این موضع بپرسیم و از شما بخواهیم کمی درباره جزئیات برایمان بگویید...
وقتی تحصن ها را پایان دادیم و داعش به پا خاست و درگیری رخ داد نشستی با شورای وزیران داشتیم و فهمیدم که ارتش و پلیس با تأسف شدید در این مناطق غربی با پس زمینه های سیاسی و طایفه ای و اطلاعاتی که دارد توان مقاومت ندارد و ارتش شکست می خورد و عقبنشینی می کند؛ همانطور در موصل رخ داد؛ در موصل جنگی رخ نداد بلکه عقب نشینی ارتش، پلیس، افسران و فرماندهان آنها با دستورات سیاسی طرفها و تشکیلاتی رخ داد که منتسب به آنها بودند؛ با آقایان وزرا در کنفرانسی داخل کاخ ریاست جمهوری صحبت و سخنرانی کردم و از تجربه هایی که ملت داشتند استفاده بردم،
تجربه هایی که ما هم داشتیم. وقتی کشور در این مرحله قرار بگیرد دولتمردان به ملت روی می آورند و همت ملت را تحریک می کنند، ایران از کمیته ها کمک گرفت، کمیته های مردمی یا همان بسیج، روسیه در انقلاب روسیه از کمیته های مردمی کمک گرفت، الجزایر هم همینطور. بنابراین جایگزین ارتش که به این شکست داخلی در نتیجه اوضاع طایف های داخل آن تن داد، این است.
هیچ راهی پیش روی من نبود جز اینکه با حضور وزرایی که در کنارم ایستاده بودند از ملت عراق بخواهم که ضرورت دارد سلاح به دست گرفته و از کشور دفاع کنند، در این جا بود که گروه های مقاومت حرکت خود را آغاز کردند.
که در عمل وجود داشتند؟
بله در عمل وجود داشتند و برخی از سلاح هایی که داشتند را حفظ کرده بودند. از آنها خواستم که ضرورت دارد به مراکز رویارویی با داعش بروند در جرف الصخر، در مرزهای بین بغداد و الانبار، در مرزهای فرودگاه و در منطقه التاجی. در ابتدا میخواستیم از بغداد حمایت کنیم. از گروههای مقاومت دعوت کردم و در عمل نیز همه آنها سلاحهایی که داشتند را برداشتند و به جبهه ها رفتند.
در هنگها و لشکرهای موجود در جبهه ها دیدیم که تعداد بسیار کمی نیرو حضور داشتند بنابراین اولین کاری که کردم این بود که این برادران گروههای مسلح را وارد هنگها و لشکرها کردم تا تثبیتشان کنند تا آن که بتوانند ایستادگی کنند و در عمل نیز ایستادگی کردند و عشایر این مناطق هم در کنار آنها ایستادند عشایری مانند: تمیم، آلبو عامر و عشایر دیگر. همه این عشایر را مسلح کردم و آنها در کنار گروههای مسلح قرار گرفتند و در کنار باقی مانده ارتش و پلیس قرار گرفتند و دیوار حمایت کننده بغداد را شکل دادند و داعش را که هدفش وارد شدن به بغداد بود به عقب راندند.
در ابتدا گروههای مسلح به جبهه ها پیوستند و این گروههای مسلح تا مدتی طولانی یعنی تا چند ماه جنگیدند و فتوای مرجعیت به این کار مردمی پوشش ملی و روح معنوی داد و باعث شد مردم به شکل گستردهای به جبهه ها و به شکل فوج فوج که بعدا آنها را الحشد الشعبی(نیروهای مردمی) نامیدیم ملحق شوند.
قبل از آن که سازمان الحشد الشعبی به وجود بیاید در این مکان (خانه آقای المالکی) می نشستیم و نقشه ها وجود داشت و حاج قاسم، خدا رحمتش کند، و ابومهدی حضور داشتند و نقشه ها را و چگونگی تحرک و مقاومت را بررسی می کردیم؛ چه در جبهه سامرا، چه در بغداد، چه در جرف الصخر یا حتی برای حمایت از کربلاء. تقریبا هر روز اینجا مینشستیم و تصمیم میگرفتیم و برنامه می ریخیتم و به بخشهای نظامی و گروههای مقاومت که به جبهه های جنگ ملحق شدند دستورات لازم را می دادیم.
این همان ابتدای تأسیس الحشد الشعبی بود. الحشد الشعبی قبل از آن که فتوا صادر شود تأسیس شد و فتوا حمایت و کمکی قوی به نقش گروه های مسلح داد. با فتوا کار از گروههای مسلح و سازماندهی شده به کار مردمی تبدیل شد به همین دلیل آن را الحشد الشعبی نامیدیم و سازمان الحشد الشعبی تشکیل شد و فرمان آن صادر شد و صاحب رئیس و معاونان شد. در پی آن پیکره های الحشد الشعبی شروع به شکل گرفتن کرد. الحشد الشعبی در ابتدا پیکره بندی نداشت بلکه عملیاتی بود که آن را معمولا انتفاضه مردمی می نامیم؛ یعنی هر کس میتوانست سلاح به دست بگیرد به مواضع رویارویی رفت و نقش ما و برادران دیگر در گروه ها هدایت، پذیرش و بسیج توانایی های شان به سمت آن دیوارکشی ها برای حمایت از بغداد، سامرا و کربلا و محاصره آنها (داعشی ها) در صحرا بود.
قبل از آن که همه اتفاقات بیفتد برایم مثل روز روشن بود که این اتفاقات میافتد. در سال ۲۰۱۲ به آنها گفتم که بادهای سیاه از سوریه پس از حوادث در سوریه به سمت ما می آیند و استانهایی سقوط میکنند و ارتش عراق منحل میشود و ما مجبور میشویم که از آدمهای نیک و خیر ملت بخواهیم که با وضعیت خطرناکی که عراق در معرض آن قرار گرفته رویارویی کنند.
در عمل هم آن چه پیش بینی کرده بودم رخ داد و الحشد الشعبی هم ابعاد تشکیلاتی، سازماندهی، فرماندهی به خود گرفت
و لشکرهای آن و دیگر مسائل اش شکل گرفت تا آن که متحول شد و وضعش به جایی که امروز در آن به سر میبرد رسید. البته در سازماندهی و طراحی آن واقعا زحمت های ابومهدی و حاج قاسم ستودنی است. آن زمان که الحشد الشعبی شکل گرفت و آن زمان که داعش ظاهر شد و استانهای موصل و صلاح الدین سقوط کردند -البته الانبار سقوط نکرد بلکه برخی مناطق این استان سقوط کردند، تسلیحاتی داشتیم که از آمریکا خریدیم و سلاحهای آمریکایی هم داشتیم که در عراق وجود داشت، بالگردها، توپخانه ها، تانکها و تسلیحات دستگاه مبارزه با تروریسم. در اینجا موضع گیری آمریکا که بد ما را میخواست روشن شد. تجهیزات دادن به ما را متوقف کردند، دادن ابزارهای احتیاطی هواپیماها و بالگردها و تانکها را متوقف کردند، حتی دادن خودروهای هامر را هم متوقف کردند و حتی دادن تجهیزات دستگاه مبارزه با تروریسم را متوقف کردند؛ زیرا آنها سلاحهایی از نوع خاص را در اختیار داشتند. هرگاه هم تلاش می کردیم به تسلیحاتی که خریدیم دست پیدا کنیم یا به تجهیزات دست پیدا کنیم؛ نمی توانستیم.
به ما مثلا تانکهای آبرامز میدادند که بُرد تجهیزاتش ۶۰۰ متر بود و گلولههای آن ساچمه داشت و این در ادوات و تجهیزات تانک آبرامز که برد آن ۱۲ کیلومتر بود و بسیار قوی بود، شناخته شده نبود. موضع گیری آمریکاییها این بود. همه حمایت را از ما سلب کردند و همه چیز را متوقف کردند و هرگز به ما چیزی ندادند بلکه شروع کردند به حمایت از گروههای وابسته به داعش!
در چنین احوالی کجا باید می رفتیم؟ به کشورهای مختلف هیأت هایی را فرستادم به لهستان و به بلغارستان و از آنها سلاح خریدیم ولی سلاح آنها به سرعت به دست مان نمی رسید زیرا آنها به ما سلاحهای آماده برای فروش عرضه نکردند بلکه در حالی که ما درگیر بودیم میخواستند سلاح بسازند. داعش هم با سلاحهایی بیشتر از آن چه نیروهای ما داشت ظاهر شد، بله ما تانک داشتیم ولی نبرد، نبرد تانک ها نبود.
آیا برخی از سلاح های داعش سلاح های ارتش بود که وقتی وارد شهرها شد به آن دست پیدا کرد؟
بله به بخشی از سلاح ها دست یافت در واقع به برخی از تسلیحات به طور مشخص در موصل دست پیدا کرد اما بیشتر سلاح ها در موصل به دست کُردها افتاد. به طور مشخص در کرکوک و موصل تسلیحات به دست کردها افتاد.
آیا کردها از این سلاح ها علیه داعش استفاده کردند یا از سرنوشتش خبری نداریم؟
به عبارت بهتر کردها سلاح ها را بردند...و وقتی داعش به سمت آنها رفت برخی از آنها را استفاده کردند ولی آنها نتوانستند با داعش مقابله کنند مگر پس از آن که جمهوری اسلامی ورود کرد و در همان زمان هم ما دخالت کردیم.
موضع آمریکاییها منفی بود و ما به شدت در مضیقه قرار گرفتیم و من مجبور شدم سوار هواپیما بشوم و بروم روسیه و با پوتین دیدار کردم و از او خواستم به سرعت به ما سلاح بدهد، سلاحهایی مانند جنگندههای پیشرفته می۲۸ و می۳۵ و دیگر سلاحهای ضروری در نبرد که روسیه هم به سرعت ما را به آنها مجهز کرد.
ولی حقیقتا کسی که به ما کمک کرد و نیازمان را به سلاح برآورده کرد و خدا رحمتش کند؛ حاج قاسم بود. در این جا در این مکان شب درباره نوع اسلحه به توافق میرسیدیم و روز بعد بلافاصله و به شکل مستقیم سلاح وارد عراق می شد. رایگان نبود، آن را می خریدیم؛ از کشورهای دیگری هم سلاح می خریدیم ولی سلاح در دسترس و زیاد نبود؛ فقط حاج قاسم بود که به محض احتیاج سلاح را از ارتش ایران و سپاه پاسداران ایران می آورد و آن را برای نبرد با خود همراه داشت و با این کار و این اقدامش وضعیت را نجات داد. او سلاح و تجهیزات و امکانات را برای ما مهیا کرد و علاوه بر آن استراتژی جنگ و تحلیل نظامی و قدرت دانش نظامی و امکاناتی خودش و فرماندهانش را به میدان برای کمک به ما می آورد. این علاوه بر وجود برخی از کارشناسانی بود که نیروها و نیروهای الحشد الشعبی را همراهی میکردند. بسیاری از سلاح های مختلف، تجهیزات، دستگاه ها و پهپادهایی که در جنگ مورد استفاده قرار میگرفت را میخریدیم و ایران نیاز ما را تأمین میکرد. حتی نیاز مبرم به هواپیماهای سوخوی پیدا کردیم و از حاج قاسم خواستیم که به ما سوخوی ایرانی بفروشند و در عمل نیز به ما ۸ هواپیمای سوخوی ایرانی فروختند که توانستیم با کمک آنها جلوی بسیاری از کارهای خرابکارانه داعش را بگیریم.
با حضور حاج قاسم رحمت الله علیه و حاج ابومهدی کارها را تقسیم می کردیم و حاج ابو مهدی باز کردن راهها و حمایت از جاده به سمت سامرا را به عهده گرفت. کار باز کردن جاده سامرا بسیار سخت بود، زیرا در طول خط در سیطره تندروها بود. داعش در این منطقه نبود. برای حفظ امانتداری باید بگویم که ما فقط با داعش نجنگیدیم، نه... کسانی که با ما جنگیدند و ما با آنها جنگیدیم طایفه گرایی هایی از مردم خود منطقه بودند، در واقع انتفاضه طایفه ای بود و داعش از آن استفاده کرد. داعش فضا و بس
تر مناسب را پیدا کرد و شروع به جولان دادن در آن کرد و گرنه باید گفت که نبرد در اصل نبرد طایفه گرایی بود. طایفه گراها همان شخصیتهای سیاسی بودند که گفتند ما داعش را نمی بینیم. در واقع فرزندان ما بودند که با ما جنگیدند آن هم در یک جنبش طایفه گرایی و برخی از آنها به من گفتند: در سال ۱۹۹۱ علیه ما انتفاضه به راه انداختید و ما هم علیه شما در سال ۲۰۱۴ انتفاضه به راه می اندازیم...

همین جمله را گفتند...؟
با همین متن. حاج ابو مهدی خدا رحمتش کند، این جاده بسیار دشوار را باز کرد زیرا همه شهرهایی که در جاده به سمت سامرا واقع شده اند تحت سیطره آنها بودند و بسیاری از نبردها در همین جاده رخ داد. ابومهدی خدا رحمتش کند مجبور شد راه دیگری در باغها باز کند و تانک ها را از همان راه عبور دهد؛ تانکهایی که توانستند به سامراء برسند و باندهایی که بر جاده سیطره داشتند را محاصره کنند و جاده باز شد و رفت و آمد آغاز شد...
سپس با حمایت و برنامه ریزی حاج ابومهدی و حاج قاسم به آمرلی که ۹۰ روز در محاصره بود رفتیم و در عمل گروههای الحشد الشعبی به آمرلی رفتند و توانستیم تندروهای طایفه گرا که آمرلی را محاصره کرده بودند را از آن دور کنیم. ساکنان آمرلی ترکمن شیعه هستند و روستاهای اطراف آن همه تندرو بودند که به تاریخ تندرویشان که داشتند معروف بودند. همچنین توانستیم محاصره آمرلی را بشکنیم و زندگی طبیعی و عادی به آن بازگشت. خلاصه میخواهم بگویم، اگر چه جزئیات زیادی وجود دارد، که حمایت و تسلیح و مهارت همه در عراق توأمان با هم بود و با حمایت و کمک مستقیم حاج قاسم و حاج ابومهدی المهندس، این اتفاق افتاد.
در این راه اگر خاطره خاصی یا مساله یا موضع گیری مهم و متمایزی در زمان فعالیت شما در دو سطح سیاسی یا جهادی وجود دارد که دوست دارید آن را بگویید، لطفا بفرمایید؟
من می توانم بگویم که همه روابط من با حاج قاسم عبارت از خاطراتی است که هر روز به یادم می آید و شاید یکی از مهمترین خاطراتی که به ذهنم میرسد؛ شب هایی است که آنها را روی نقشه سپری میکردیم و برای عملیاتی که باید انجام میدادیم برنامه ریزی می کردیم... برخی می خواستند که درباره اوایل کار الحشد چیزی بنویسند برایشان درباره آغاز کار الحشد و به آنها نقشه ها را دادم، روی این نقشه ها می نشستیم... الان فکر میکنم که اینجا (در دفتر مخصوصش در خانه اش) وجود دارند یا برادران آنها را جایی دیگر بردند...
این همان آغاز الحشد بود به طوری که حاج قاسم و ابومهدی آنها (نقشه ها) را میآوردند و این جا می گذاشتیمشان و نقشه ها را پهن می کردیم و تصمیم میگرفتیم. حاج قاسم به دلیل مهارتش به عنوان یک فرمانده نظامی میدانی افکار و طرحها را برای حرکت نیروهای نظامی یا نیروهایی که تحت نام الحشد الشعبی بودند، تدوین می کرد.
خاطرات من با حاج قاسم خاطراتی روزانه بود نمی توانم آنها را در یک خاطره خلاصه اش کنم. خاطرات من با او خاطرات جنبشی مبارزهای و رویارویی های روزانه بود. اولین خاطره من برای نبرد این است که وقتی به فرودگاه نزدیک شدند زیرا این مناطق با الانبار هم مرز است، فشار به منطقه فرودگاه زیاد شد... در اینجا حاج قاسم و حاج ابومهدی و من هم در کنار آنها به این فکر می کردیم که چگونه از فرودگاه در برابر این حمله دفاع کنیم. طرحی که حاجی تدوین کرد و عملی اش کردیم و به وسیله این طرح عشایر را به خروش آوردیم طرحی بود که مایه خوشحالی بود زیرا توانستیم با کمک آن داعش را شکست دهیم و عناصرش که میخواستند فرودگاه را مورد حمله قرار دهند به عقب برانیم.
زندگی من در دوران جنگ با داعش همه اش خاطره است نمی توانم آن را در یک خاطره خلاصه کنم. بعد از آن که از نخست وزیری کنار رفتم به مناطق درگیری که بالای دیالی واقع شده اند رفتم. به منطقه ای رسیدیم که میان داعش و نیروهای ما قرار داشت جایی که ارتش و الحشد با هم بودند. وضع خطرناک بود و به من اجازه ندادند آن جا زیاد بمانم زیرا گلوله باران ادامه داشت، یک لحظه دیدم حاج قاسم از خودرو پیاده شد، او از سمت جبهه دشمن و خط تماس آمده بود. از او پرسیدم: کجا بودی و چگونه رفتی آن جا، به من گفت: تو این جا چه کار میکنی؟ این مرد (در جبهه) حضور داشت و در دفتری خارج از عراق ننشسته بود و جنگ را از آن دفتر هدایت نمیکرد یا حمایت و کمک اش را از دفتری خارج از عراق ارائه نمی کرد، بلکه او در خط مقدمی بود که برادران به من اجازه نمی دادند در آنجا بمانم و به من گفتند که منطقه خطرناک است.
وقتی در یک سفر دیگر به منطقه الصقلاویه پس از محاصره و فتح آن رفتیم همین که به مرزهای الصقلاویه رسیدیم مرا نگه داشتند و گفتند که منطقه خطرناک است در این لحظه هم حاج قاسم از خودرویش پیاده شد و کنار ما ایستاد، همان لحظه از خودرویش پیاده شد...
این خاطرات این تصور را به من می دهد که این مرد یک فرد صرفا دینی نبود بلک