eitaa logo
ملکه بهشتی
2.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
سیاستهای همسر داری،زناشویی، فرزند پروری وهر آنچه شما رو ملکه بهشتی خانواده میکنه 💞💞 🌟کانال تعرفه تبلیغاتی ما https://eitaa.com/joinchat/3314483605Cf66e67dc91 آیدی من @Mazaheriyan_140@
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃ﺭﯾﺰﺵ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﺩﮐﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﻨﺪ ﺍﺯ:   1)ﻋﻮﺍﻣﻞ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ:ﺣﺎﻟﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺎﻣﻨﺎﺳﺐ ﻣﻮ - ﺑﯿﮕﻮﺩﯼ - ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ....   2)ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ:ﺷﺎﻣﭙﻮ - ﺭﻧﮓ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻭ ....   3)ﺑﺮﺧﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﻬﺎ: ﮐﭽﻠﯽ- ﺣﺼﺒﻪ ﻭ.....   4)ﻭﺭﺍﺛﺖ:ﺍﺭﺙ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ   5)ﻋﺎﻣﻞ ﺗﻐﺬﯾﻪ:ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻧﺎﻣﻨﺎﺳﺐ    🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ⭐️ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻃﻼ‌ﯾﯽ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻭ ﺿﺪ ﺭﯾﺰﺵ ﻣﻮﯼ ﺳﺮ: تﻘﻮﯾﺖ ﻭ ﺿﺪ ﺭﯾﺰﺵ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺭﻭﻏﻦ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﻮﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻮﺛﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﻏﻦ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﺎﻫﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺧﺸﮏ ﻭﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﻮﺭﻩ ﺳﺮ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ.   ﻃﺮﯾﻘﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﻏﻨﻬﺎﯼ ﮔﯿﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ : ﻣﻘﺪﺍﺭﮐﻤﯽ ﺭﻭﻏﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻮﮎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺳﺮ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﻣﯿﺪﻫﯿﻢ، ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﺷﺴﺘﺸﻮﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﻣﺎﺳﺎﮊ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ .ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﻏﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺑﺮﻭ ،ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ ﺭﻭﻏﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﺍﺯﺍﺕ ﺍﺑﺮﻭ(ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﻻ‌ﯼ ﺍﺑﺮﻭ)ﺭﻭﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﻢ.ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﻏﻨﻬﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﻏﻦ ﻫﺎﯼ:شنبلیله -نارگیل- ﻣﻮﺭﺩ - ﺑﻨﻔﺸﻪ - ﻓﻨﺪﻕ - ﺳﯿﺎﻩ ﺩﺍﻧﻪ - ﺑﺎﺩﺍﻡ ﺗﻠﺦ- ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻭ کرچک و.... ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ. 💞@maleke_beheshty💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷✨عصرتون گلباران 💕✨یک سـلام صمیمی 🌼✨يک دنيـا ارادت 🌷✨يک جـام شفق 💕✨تقـدیـم 🌼✨به دوستـانی 🌷✨که بهـانه مهـر 💕✨و سرآمد ِعشقنـد‌ 🌼✨وجـودتـان سبـز و 🌷✨روزتون پراز خیر و برکت عصرتون بخیر ملکه های بهشتی خیییییییلی دوستتون دارم 😘😘😘 با ما همراه باشید 👇👇👇👇 💞@maleke_beheshty💞
قدردانی کنید یکی از نیازهای اساسی زن و مرد قدردانی است. وقتی زنی در منزل غذایی درست می کند دوست دارد مورد قدردانی همسر قرار گیرد. از طرف دیگر مردی که به منزل می آید یا کاری هر چند کوچک برای طرف مقابلش انجام می دهد دوست دارد همسرش قدر کار او را بداند تا از این طریق حس دیده شدن پیدا کند. 💞@maleke_beheshty💞
🔵چه جوری خواستمو بگم ؟ 🔵اگر میخواین همسرتون رو راضی کنین که چیزی براتون بخره ،اگر میدونین که وقتی میگین سریع میخره که خوش بحالتون! 🍃🌹 👈ولی اگر شوهرتون یه طوریه که برای بعضی از خواسته هاتون باید یه خورده اصرار کنین و زمان میلره هیچ وقت مستقیم و با حالت دستوری بهش نگین که : "باید بخری ، وظیفته "یا" 6 ماهه که واسه من هیچی نخریدی "و ... 🍃🌹 👈این جملات و جملات مشابهش سمه و به خواسته تون نمیرسین و اگر هم برسین با تلخی و یا دلخوری به خواسته تون میرسین. 👈ولی یه راه بهتر اینه که یه مدتی توی تعری هاتون بگین که : ❌ انقدر از از اون مدل کفش ها خوشم میاااااد ... ❌انقدر دوست دارم از اونا بخرم ... ❌" یا اینکه رفتین بیرون اتفاقی از اون مدل کفش ها نشونشون بدین و فقط از مدلش و ... تعریف کنین ، بعد یه مدت دیگه اگر کسی رو دیدین که اون کفش رو داشت از راحتی کفش و قشنگیش از زبان اون بنده خدا واسه شوهرتون تعریف کنین . 🍃🌹 🔵اینطوری با گذشت زمان کم کم شوهرتون ترغیب میشه که توی یه فرصتی از اون مدل کفش براتون بخره و یا توی ذهنش هست که شما اون مدل رو دوست دارین و بعد از یه مدت که مستقیم گفتین که اون مدل رو میخواین چیزی بهتون نمیگه و راضی میشه .چون ذهنش آمادست. 🍃🌹 البته برای همه نمیشه یه نسخه پیچید و خیلی بستگی به شرایط و اخلاق شوهرتون داره. @maleke_beheshty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شبا حیفه بدون چشات .... بفرست برای اونی که دوسش داری و ازش دوری 💞@maleke_beheshty💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت یازدهم بلند می شود از پايين رفتن مبل می فهمم که کنارم نشسته. دستش را دور شانه ام حلقه می کند و مرا به طرف خود می :کشد.می خواهم مقاومت کنم اما نمی شود.سرم را در بغل می گيرد و آهسته می گويد واقعا خيلی خلی فکر احمقانه نکن!تو کی می خوای بزرگ شی آخه؟ دليل سوالم اين نيست که از اومدنت ناراحت باشم. - اگه همچين فکری کنی. تو حق نداری نسبت به من بدبين باشی... من فقط می خوام بدونم تو اون کله کوچولوت چی می گذره؟ چی می گذره که تا فهميدی کاوه داره ازدواج می کنه شال و کلاه کردی و برگشتی؟ نکنه می خوای به منم بگی که دلت واسه مامان بابات تنگ شده و برگشتی که تو آب و خاک خودت زندگی کنی؟ می دونی که نمی تونی به من دروغ ...بگی...من تو رو بزرگ کردم دختر جون.بيشتر از خودت می شناسمت...پس هدف واقعيتو بگو از اينکه اينقدر دستم برايش رو است عصبی می شوم. با شدت خودم را کنار می کشم.ابروهايش به نشانه تعجب بالا می :روند. با خشم می گويم کی گفته من بايد همه چيو واسه تو توضيح بدم؟ چرا تو بايد از همه چيز خبر داشته باشی؟ مگه کی من هستی؟ پدرمی؟ - برادرمی ؟شوهرمی؟ نامزدمی؟ دوست پسرمی؟ تو حتی پسر عمه واقعيم هم نيستی. به چه حقی تو زندگی من دخالت می کنی و تو افکار من سرک می کشی؟ لحظه ای صورتش سرخ می شود. اما لبخندش را حفظ می کند و آهسته سر شانه ام را نوازش می کند و با آرامش می :گويد من فقط می خوام تو رو از اين عذاب بيرون بکشم...باشه...قبول... من هيچ کدوم از اين نسبتهايی رو که گفتی با تو - اصال من هيچ کاره...ولی در حد يک دوست هم نيستم؟ نبودم؟ يعنی هيچ وقت تو زندگی تو هيچی ندارم. نبودم؟باشه...نبودم... اينم قبول.... اما بالاخره يه چيزی هست که تو به راحتی پا می شی ميای خونه من...! می ری تو اتاق خوابم...ميای تو بغلم...اينا رو هم می خوای بگی نيست؟ يا....شايد اين روابط با مردا واست عادی شده! ها؟ من نبودم يکی ديگه؟درسته؟ :طاقت ندارم.خدايا...طاقت اين گوشه کنايه های کيان را ندارم. طاقت ندارم.....داد می زنم... از ته دلم ...به تو ربطی نداری...می گم به تو ربطی نداره - .چشمانش از شدت خشم برق می زند تو غلط کردی. تو ....اضافه می خوری.فکر کردی اجازه می دم هر غلطی دلت می خواد بکنی؟ اگه لازم باشه دست و - پاتو می بندم و تو همين خونه زندونيت می کنم. اما ديگه اجازه نمی دم دست از پا خطا کنی. دوباره تيشه بزنی به ريشه خودت و بعدشم چند سال آواره غربت بشی. که چی؟؟؟؟؟ :صدايش را ناز ک می کند و ادای مرا در می آورد می خوام بالهايی که به سرم اومده رو فراموش کنم...!!! اونم چه غربتی؟ جايی که به جز عشوه گری و زير پا گذاشتن - تموم ارزشها و حرمتها هيچی يادت نداده. تو کی اينطوری بودی؟ از تماس دست هر پسری سرخ و سفيد می شدی...حتی اگه اون پسر من بودم...ولی اون از ديشبت که تمام سر وسينه و پر و پاچه و هر چی که زيبايی و قشنگی داشتی در معرض اخلاص گذاشته بودی و تمام تلاشتو برای تحريک کردن کاوه به کار بردی.اينم از امروزت که می خواستی کار دست من بدی.وقتی به اين فکر می کنم که اگه امروز توی اون اتاق به جای من هر پسر ديگه ای بود چه اتفاقی می افتاد مو به تنم راست می شه. رفتی خارج اين چيزا رو ياد بگيری؟ آره؟؟؟ بی بندو بار بشی که از يکی مثل کاوه انتقام بگيری؟؟؟آخه به چه قيمتی؟ به قيمت اينکه تموم مردايی که ديشب توی اون مراسم بودن برای اينکه چند دقيقه به تو نزديک بشن و به فيض ديدن سينه هات برسن، سر و دست می شکستن! به قيمت اينکه به راحتی اجازه بدی دستای کثيؾ اون کاوه نامرد، جاجای بدنت رو لمس کنن و تو ککتم نگزه و مستانه هم به روش بخندی. دامنتو بالا می کشی که همه پاتو ادامه دارد... نویسنده P*E*G*A*H
قسمت دوازدهم کلا خارج ببينن و آب از لب و لوچه شون آويزون شه؟ اينا همه از عوارض خارج رفتنته. رفتی خارج که درست بشی... ....شدی از اين بی پروا حرف زدنش گر گرفته ام. کيان هميشه راحت بوده اما نه اينقدر که بخواهد همه چيز را با اين وضوح به :رويم بياورد. عصبانی ام هم از صراحت آزار دهنده اش، هم از اين حس بی اعتمادی نگاهش. باز هم داد می زنم چيه؟ می خوای بگی هرزه شدم؟ می خوای بگی مثه خرابا رفتار می کنم؟ آره تو راست می گی..من هرزه...من - فاحشه... من خراب.... اما اين تنها راه انتقام گرفتن از کاوه ست. اگه لازم باشه خودم رو به تموم مردای کره زمين ...عرضه می کنم تا اون عوضی رو نابود کنم...من به راحتی مشتی که بر دهانم می خورد برق از چشمانم می برد...از نگاهش وحشت می کنم. رگ گردنش بيرون زده. پيشانی اش نبض دارد. مشتان گره کرده اش آماده فرود دوباره ست...می دانم که بايد فرار کنم. از جايم بلند می شوم. اما مچ دستم را می گيرد و روی مبل پرتم می کند.... از برخورد محکم سرم با دسته مبل فغانم بلند می شود....می خواهم سرش داد بزنم اما مهلت نمی دهد.... دستانش را در دو طرفم قرار می دهد و روی بدنم خيمه می زند..... با دست عقبش می زنم.... اما حتی يک ميلی متر هم از جايش تکان نمی خورد.... از چمنزار چشمانش شعله های آتش بيرون می زند.... با عصبانيت ....به چشمانش خيره می شوم .بلند شو کيان. می خوام برم. ولم کن - :پوزخند می زند و می گويد مگه نمی خوای واسه انجام شدن کارت، خودتو به مردا عرضه کنی؟؟؟خوب چرا من اوليش نباشم؟ فکر کردی من پسر - پيؽمبرم که نيمه لخت جلوم راه بری و ادا بيای و منم مثه سيب زمينی نگات کنم؟ نه عزيزم... تا الان هيچ سه شب متوالی تخت من خالی نبوده.!!! فکر می کردم ارزش تو بيشتر از اين حرفاست که به چشم يه همخوابه بهت نگاه کنم...اما مثه اينکه نه... تو هم يکی مثل همونايی که هر شب بابت يه تراول پنجاه تومنی خودشون رو حراج می کنن....تو هم چوب حراج به خودت زدی. ... چرا از اين فرصت استفاده نکنم؟ تو تا هر وقت که من بخوام معشوقه ام می شی و بهم سرويس می دی...در عوض منم کمکت می کنم تا از کاوه انتقام بگيری و به وصال ماهان جونت برسی....البته بعد از اينکه من ازت سير شدم اجازه داری بری سراغ ماهان...چون تا وقتی که با منی دست از پا خطا نمی کنی...چطوره؟؟؟؟ معامله قبوله؟ احساس می کنم الان است که پوست اطراف پلکم پاره شود و چشمانم از کاسه بيرون بزند.... ناباورانه به کيان و پوزخند وحشتناکش نگاه می کنم! هرچه زور می زنم چيزی بگويم جز اصوات نامفهوم و ضعيف صدايی از گلويم خارج نمی شود.... به سختی دستم را بلند می کنم تا کنارش بزنم....اما با خشم دستم را پس می زند و سنگينی وزنش را روی من :می اندازد. برای چند ثانيه نفسم بند می رود.صدای از ته چاه در آمده کيان را نزديک گوشم می شنوم ....معامله از همين الان لازم اجراست - :به زحمت می گويم ...کيان برو کنار - :سرش را بلند می کند و با چشمان سرخش زل می زند به من...می خندد و آهسته می گويد تو که همين چند دقيقه پيش داشتی منو قورت می دادی! چته الان؟ - :با مشت به سينه اش می کوبم.جيغ می زنم ادامه دارد...
قسمت سیزدهم برو اونور...نامرد...بی وجدان...چطور می تونی همچين کاری بکنی؟ من به تو اعتماد داشتم.. گمشو اونور....صد - رحمت به کاوه... تو از اونم کثيؾ تری...پستی....آشغالی هيچ اثری از سبزی چشمانش باقی نمی ماند.تماما سرخ است. مثل کوه آتشفشان...يک دستش را روی گلويم می گذارد و با لبهايش دهانم را می بندد. احساس می کنم لبهايم دارند ريش ريش می شوند...قدرت هيچ عکس العملی ندارم... نفس کم می آورم می فهمد. سرش را بلند می کند و روی مبل می نشيند.فکر می کنم بی خيال شده اما با يک حرکت بلوزش را در می آورد.اينبار از ديدن عضله های برجسته سينه و بازويش وحشت می کنم. می دانم که هيچ توانی در برابر اين همه نيرو :نخواهم داشت.دستش را به سمت تاپ من می آورد.التماس می کنم نکن کيان...تو رو خدا - بی توجه به اشکهايم تاپم را در می آورد. انگشتان داغش را روی پوست تنم می کشد و لبش را درست روی نافم می گذارد و آهسته به سمت بالا می آيد. در همان حال دستش را به سمت شانه ام هدايت ميکند و قفل لباس زيرم را باز می کند. با :ناله می گويم نه.نه کيان....نه...خداااا - لحظه ای به چشمانم نگاه می کند...می خواهد بند لباسم را پايين می کشد...با دو دستم دستش را می گيرم...ديگر قدرت حرف زدن هم ندارم....فقط اشک می ريزم.دستش را آزاد می کند و روی بازويم می گذارد...دست ديگرش را هم... با يک حرکت بلندم می کند و روی مبل می نشاندم...با اين حرکتش لباسم می افتد.می خواهم نگهش دارم اما دستانم در پنجه های قويش اسير است. در چشمانم خيره می شود.دندانهايم به هم می خورند...چانه ام می لرزد....دستانم می لرزند...پاهايم می لرزند...کل هيکلم می لرزد....لرزش عصبی که 6 سال است درگيرش شده ام و فقط کيان خبر :دارد....می لرزم و اشک می ريزم. زمزمه می کند جلوه - ....می لرزم ...در آغوشم می کشد...محکم و خشن ....می لرزم ....موهايم را غرق بوسه می کند ....می لرزم نتر س جلوه، نترس عزيزم، کاريت ندارم - ....می لرزم غلط کردم جلوه، غلط کردم... آروم باش...ببين منم... کيان...مگه من می تونم اذيتت کنم؟ - ....و من همچنان می لرزم يک دستش را زير پايم می گذارد و بلندم می کند و روی پاهای خودش می نشاندم. بی توجه به نيم تنه لختم و لختش در آغوشش فرو می روم.می لرزم و زار می زنم....می لرزم و مشت می زنم.... مشت می زنم و داد می زنم....چرا؟چرا؟چرا؟ بوسه های مکررش روی سر و صورتم می شنيد....باز مشت می زنم...باز زار می زنم....باز ....داد می زنم و او تنها پشتم را نوازش می کند و هيچی نمی گويد ادامه دارد... نویسنده P*E*G*A*H