eitaa logo
ملکه بهشتی
2.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
15 فایل
سیاستهای همسر داری،زناشویی، فرزند پروری وهر آنچه شما رو ملکه بهشتی خانواده میکنه 💞💞 🌟کانال تعرفه تبلیغاتی ما https://eitaa.com/joinchat/3314483605Cf66e67dc91 آیدی من @Mazaheriyan_140@
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت 37 ...دلم می خواهد مسيرم را کج کنم اما سريع خودش را به من می رساند...لعنت به اين بوی عطرت...لعنت !!! احوال زيبای خفته اين کی اينقدر با من صميمی شد که نفهميدم؟؟؟ اخمهايم را در هم می کشم و زيرلب تشکر می کنم.می خواهم از کنارش رد شوم...راهم را سد می کند..کلافه نگاهش می کنم...می خندد ...بابا چرا اينقدر از من گريزونی؟با از ما بهترون که خوب می پری آمار کثافت کاريهايش را دارم....از يک پشه ماده هم نمی گذرد...منظورش از بهترون را هم خوب می دانم...دکتر نيک ...نژاد را می گويد...چند بار ما را در حالا قدم زدن با هم ديده است...با نفرت رويم را بر می گردانم و می گويم ...کافر همه را به کيش خود پندارد- و قدم هايم را به سمت خانه تند می کنم...از معدود روزهايی ست که پدر و مادرم هر دو خانه هستند و اينطوری کنار هم روی مبل نشسته اند...اين لبخند مرموز روی لبهايشان هم عجيب به نظر می رسد...انشاالله به من ربطی ندارد...آهسته سالم می کنم و قصد اتاقم را می کنم....مادر صدايم می زند و می خواهد که بنشينم...بی حوصله اطاعت می کنم...به هم :نگاه می کنند و انگار ترديد دارند که کدام شروع کنند...پدرم به حرف می آيد عزيز بابا، امشب مهمون داريم...می خواستيم تو هم در جريان باشی ...خب...به من چه؟سکوتم احتمالا همين معنی را داشت...مامان نگاهی به بابا می کند و حرف پدر را ادامه می دهد دکتر نيک نژاد قراره بيان جالب می شود...دکتر نيک نژاد؟؟؟اينجا؟؟؟ ...قراره واسه خواستگاری بياد...از بابات اجازه گرفته واسه امشب :تعجب می کنم...اما هيچ حس خاص ديگری ندارم.بی تفاوت می گويم باشه..می رم حاضر شم ....همين ماهان تنها آمده...البته می دانم خانواده اش ايران نيستند...پدرش فوت کرده...مادر و خواهرش هم کانادا زندگی می کنند...مثل هميشه مرتب و شيک و جذاب است و البته خوش صحبت...از چهره پدر مشخص است که چقدر به اين واقعا چه کسی می تواند از ماهان نيک نژاد ايراد ازدواج تمايل دارد...از چشمان مادر هم تحسين می بارد...خب بگيرد....مدرک...موقعيت اجتماعی...پول...قيافه...از لحاظ اخلاقی هم که همه تأييدش می کنند....به خواست پدر به اتاق من می رويم تا صحبت کنيم ....روی تخت می نشينم...او هم پشت ميز کامپيوترم....بعد از کيان هيچ مردی آنجا ننشسته...کيان...باز هم کيان :نگاهی به در و ديوار اتاقم می کند و می گويد از اين پيشنهاد تعجب نکردی؟ - :صادقانه می گويم نه ادامه دارد... نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 38 خنده اش می گيرد يعنی انتظارش رو داشتی؟ - :دوباره می گويم ...نه- :دستش را روی ميز می گذارد و با دقت نگاهم می کند پس چی؟ پوفی می کنم و با بی حالی می گويم ...انتظارشو نداشتم اما تعجب هم نکردم...خواستگاری کردن مسئله زياد عجيبی نيست :متوجه بی حوصلگی ام می شود و می گويد خب پس بهتره حرفامون رو بزنيم...شايد به تفاهم برسيم....منو که می شناسی...در مورد خونواده ام هم يه چيزايی میدونی .سکوت می کند...منتظر نگاهش می کنم شايد بخوای بدونی چرا تو رو انتخاب کردم...صادقانه بگم...می دونم که تو عاشق من نيستی...منم عاشقت نيستم...اما - ازت خوشم مياد.خونواده خوبی داری که کامل می شناسمشون.تحصيل کرده ای، خوشگلی، آروم و متينی.احساس می کنم کنارت می تونم به آرامش برسم.راستش واسه ازدواج عجله دارم.چون از تنهايی خسته شدم.خوشحال می شم با ديد مثبت به اين قضيه نگاه کنی...چون فکر می کنم توانايی خوشبخت کردنت و دارم .من انتظارات عجيب و غريبی از همسرم ...ندارم.فقط دنبال يه زندگی آروم و شادم.چيز بيشتری نمی خوام ازدواج....خيلی وقت است که به اين قضيه فکر می کنم...می خواهم به شکلی خودم را از اين شرايط وحشتناک نجات دهم...کمبود آغوش کيان بيچاره ام کرده...نياز به يک جايگزين دارم.کسی که اين خال را پر کند.تنها مالک من برای ..ازدواج همين است :لبخند می زنم و درکمال آرامش می گويم ..جواب من مثبته دکتر.دليلی واسه مخالفت وجود نداره.مطمئن باشين منم انتظارات عجيب و غريبی از شما نخواهم داشت و در دل می گويم ...فقط مثل کيان باش...همين روز سوم فروردين بله عقد را در حالی می گويم که تا آخرين لحظه چشمانم به در است...چشم به راه کيان...اما نيامد...به عمه گفته بود با چند تا از دوستانش به کيش می روند...عمه ادايش را در آورد...گفته: می خوايم بريم عشق و ...حال....تلفنی تبريک سرسری به من گفت و...والسلام امروز مطمئن شدم که حس کيان به من حتی برادرانه هم نيست...فقط دلسوزی و احساس مسئوليت بود که از وقتی رفته ....همان را هم بی خيال شده...خدايا کمک کن اشکم سرازير نشود...کمک کن خدا ....فکر می کنم من غمگين ترين دختر دنيا در روز عقدم هستم ادامه دارد... نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 39 ماهان دستم را می گيرد و حلقه تک نگين گران قيمت را در دستم می اندازد...اين حلقه انگشتم را در بر گرفته يا گلويم را؟؟؟ چرا از پوشيدنش حس خفگی دارم؟؟؟ صدای کل کشيدن و شادی ميهمانها مثل پتک بر سرم فرود می آيد...حتی اگر کوچکترين اميدی بود که روزی دوباره آغوش کيان به رويم باز شود...امروز با اين تصميم عجولانه ام تمام راهها را به ...رويم بستم ....فکر می کنم من تنها دختری در دنيا هستم که به محض گفته بله عقدش پشيمان می شود از تماس دست ماهان با شانه برهنه ام می لرزم...می فهمد و سريع دستش را روی لباسم می گذارد...خدا را شکر که :عروسی آخر شهريور است...وقتی که مادر و خواهرش به ايران می آيند...آهسته زير گوشم می گويد نرقصيم خانومی؟ ...در دلم فغان می کنم نهههههه :صورتم می خندد و لبهايم می گويند برقصيم دستش دور کمرم حلقه می شود...دستم روی شانه اش قرار می گيرد...در چشمانم خيره می شود و زمزمه می کند چرا اينقدر به هم ريختی؟استرس داری؟- نفسم از اين همه نزديکی به يک مرد غريبه می گيرد....غريبه..!!!؟؟؟ههههه.....ا ز امشب اين مرد محرم ترين فرد زندگی من است...اما برای منی که تا اين سن در آغوش کيان بزرگ شده ام اين تماس بدنی...اين نزديکی و اتفاقاتی که ناشی از اين محرميت رخ خواهند داد...چقدر وحشتناک به نظر می رسند....ماهان تيز است...پزشک است...تمام هورمونهای بدن مرا می شناسد...تمام حاالت مرا می فهمد...در حاليکه حلقه دستانش را تنگ تر می کند می گويد چيزی واسه ترسيدن وجود نداره...تا زمانی که تو نخوای هيچ اتفاقی نمی افته...حتی اگه ده سال طول بکشه...بعدشم ما که الان عقديم..قول می دم تا زمان عروسی حسابی بهم عادت کرده باشی.....نگران هيچی نباش...به هيچی هم فکر نکن..باشه؟ :به چشمان مهربانش لبخند می زنم و او در جواب ميهمانان که مرتب می گويند ...عروس دومادو ببوس...دوماد عروسو ببوس - ....بوسه نرم و ملايمی بر پيشانيم می نشاند..چقدر خوب که ماهان اينقدر فهميده و بزرگوار است آخر شب که ميهمانان می روند به اتاقم می روم تا از شر اين لباس و آرايش مزاحم خلاص شوم .روی تخت می نشينم و به حلقه ام خيره می شوم...اين حلقه يعنی اينکه الان ماهان شوهرم است...شوهر... حس بدی از اين کلمه پيدا می کنم.از دستم خارجش می کنم و روی پاتختی می گذارمش.روشن و خاموش شدن صفحه گوشيم توجهم را جلب می کند يک پيام ...جديد...بازش می کنم....ديدن اسم کيان به حال مرگ می کشاندم ...خوشبخت شی موش کوچولو همين کافی است تا مقاومتم در هم بشکند و اشکهايم سرازير شوند...تو چقدر بی رحمی کيان...چقدر بی رحمی...گوشی را پرت می کنم...با تمام وجود...با نفرت...با خشم ...تاجم را در می آورم و موهايم را باز می کنم...با زيپ لباسم درگيرم که ضربه ای به در می خورد و ماهان وارد می شود...هول می کنم...جلو می آيد...اخمهاش در هم می رود...دستی به لبش می کشد و می گويد ادامه دارد... نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 40 چی شده؟چرا گريه می کنی؟ - دوباره روی تخت می نشينم...چه غلطی کردم خدايا...از اين به بعد برای هر حرکتم بايد جواب پس بدهم...کنارم می نشيند...با فاصله...سکوت کرده...نگاهش می کنم...چشمانش روی گوشی متلاشی شده ثابت مانده...می ترسم...از اينکه :چيزی بفهمد می ترسم...بايد حواسش را پرت کنم....خودم را به سمتش می کشم...آهسته می گويم ماهان زيپ لباسم گير کرده...کمکم می کنی؟ :مشکوک نگاهم می کند و می گويد به خاطر اين که گريه نمی کردی؟ها؟ لعنت به اين اشکها که هيچ جوره بند نمی آيند...سرم را به معنی نفی تکان می دهم و می گويم ...نه...نمی دونم چمه...احساس می کنم خيلی عجولانه تصميم گرفتم...فکر می کنم آمادگيشو ندارم ...خدا را شکر که اگر راستش را نگفتم...دروغ هم نگفتم نگاهش رنگ مهربانی می گيرد...موهايم را پشت گوشم می زند...اشکهايم را پاک می کند و با آرامش در آغوشم می کشد...قلبم می ايستد...به معنای واقعی می ايستد...نفسم قطع می شود...می فهمد...با دستش بين دو شانه ام را ماساژ می دهد...عطرش خوش بوست....اما عطر کيان چيز ديگريست...کيان بدون عطر هم مستم می کند...لعنت به تو کيان...می دانم نبايد به او فکر کنم...می دانم حتی گذشتن يادش از ذهنم هم ممنوع است...اما نمی توانم...نمی شود...نمی توانم.....خداااااا...مرا نمی کشی؟؟؟؟؟ صدايش در گوشم می نشيند مگه نگفتم به هيچی فکر نکن...آمادگی نمی خواد که...اگه هم بخواد اينقدر آروم پيش می ريم که آمادگيشم پيدا کنی...نمی فهمم چرا اينقدر خودتو عذاب می دی؟ از چی اينقدر می ترسی؟ من اونقدرا هم که فکر می کنی وحشی و ...ترسناک نيستم جمله آخرش را با خنده می گويد...به اين همه مهربانی لبخند می زنم و با چشمان اشکی نگاهش می کنم...دستش به سمت زيپم می رود و با يک حرکت بازش می کند.وحشت زده با هر دو دست از جلو لباسم را می گيرم که نيفتد.خنده کوتاهی ...می کند و هر دو چشمانم را می بوسد و از اتاق بيرون می رود...چشمانم را بوسيد...مثل کيان...لعنت به تو کيان خداااا...کی مرا می کشی؟؟؟؟ بين خواب و بيداريم...گرمم است...خيلی...انگار وسط جهنمم...دستی صورتم را لمس می کند...دستی بزرگ و گرم....کيان....چشمانم را به زحمت باز می کنم...ماهان....گوشی طبی در گوشش است...بلوزم را بالا زده....دارد معاينه می کند...جدی و دقيق...ناله ای می کنم....می فهمد که بيدارم...نبضم را ميگيرد و ترمومتر را زير زبانم می گذارد...به دور و برم نگاه می کنم...مامان و بابا نگران و منتظر به من چشم دوخته اند...باز هم کيان :نيست...من مريضم و کيان نيست...صدای ماهان را می شنوم ...بدجوری تاکی کارده*.آريتمی* شديدی داره...تبشم بالاست- ....بلوزم را پايين می کشد و کمکم می کند بنشينم...مشتی دارو در حلقم می ريزد و دوباره می خواباندم آهسته می گويد ...عصبيه...چيز مهمی نيست تا يکی دو ساعت ديگه خوب می شه ...بقيه حرفهايش را نمی فهمم...خوابم می برد يا بيهوش می شوم...نمی دانم ادامه دارد... نویسنده P*E*G*A*H
خدایا، در انتهای شب، قلب‌های مهربان دوستانم را به تو می‌سپارم. باشد که با یاد تو به آرامش رسیده و فارغ از دردها و رنج‌ها، طلوع صبحی زیبا را به نظاره بنشینند. شب بخیر 💞@maleke_beheshty💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 توجه❗ توجه❗🔴 نباید بدون مشاوره واسه پوست وموهامون از هرجایی محصولات آرایشی و بهداشتی بخریم آیا می دانید⁉️ که با مشاوره درست و استفاده از محصولات با کیفیت و دارای نشان سیب سلامت و دارای تاریخ انقضا می توانید به پوست سالم و شاداب برسید ❓ در نتیجه کمترمجبور به استفاده از وسایل آرایشی و یا متحمل شدن هزینه های گزاف برای حفظ جوانی پوست و مو می شوید⁉️ 🌿ما با شما صادق هستیم ⭐ ♦️برای داشتن پوست و موی جوان و شاداب می توانیم به شما کمک کنیم 🔴 بیا تا بهت بگم چجوری👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2997813662C2dd789b1ff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊🌹🕊 روایـت اسـت کـه : هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج ِ مـهـدی (عـج) را زمـزمـه کـند.. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای ِ آن جـوان دعـا مـیـفـرمـایند... چـه خـوش سـعـادتـن کـسـانـی کـه حـداقـل روزی یـک بـار دعـای ِ فـرج را زمـزمه می کـنند ..🌹 @maleke_beheshty 🌹بسم الله الرحمن الرحيم اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ معنی دعای فرج 👇👇 خدایا بلا عظیم گشته ودرون آشکارشد و پرده از کارها برداشته شد وامید قطع شد وزمین تنگ شد از ریزش رحمت اسمان جلوگیری شد وتویی یاور و شکوه بسوی توست واعتماد وتکیه ما چه در سختی وچه اسانی برتوست خدایا درود فرست بر محمد وآل محمد آن زمامدارانی که پیروشان را بر ما واجب کردی وبدین سبب مقام ومنزلتشان را به ما شناساندی به حق ایشان به ما گشایشی ده فوری و نزدیک مانند چشم بر هم زدن یا نزدیکتر ای محمد وای علی ای علی ای محمد تا کفایت کنید که شمایید کفایت کننده ام ومرا یاری کنید که شمایید یاور من ای سرور ما ای صاحب الزمان فریاد فریاد فریاد دریاب مرا دریاب مرا دریاب مرا همین ساعت همین ساعت همین ساعت هم اکنون زود زود زود ای خدا ای مهربانترین مهربانان به حق محمد وآل پاکیزه اش 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ 💕دعای سلامتی امام زمان (عج)💕 🌹 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹 ِ << اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا >> @maleke_beheshty 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌱👈آیت الکرسی می خوانیم به نیت سلامتی آقا امام زمانمان (یاصاحب الزمان عج)🌱 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌴آیت الکرسی🌴 بسم الله الرحمن الرحیم الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمُ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون. @maleke_beheshty 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍀دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود🍀 🌹اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، 👈فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، 🌹 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، 👈فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، 🌹 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم 👈تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . 🌹اللهم عجل لولیک الفرج @maleke_beheshty 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا