❤️
میشہ جوون بود؛
میشہ خوش تیپ بود؛
میشہ بہ موهات ژل بزنے؛
میشہ تیشرت بپوشے...
میشہ همہ اینا رو داشته باشے
و شهید هم بشے ...
اگہ همہ ے این ڪارها براے خدا باشہ
#شهید_احمد_مشلب❤️🌹
@maliche11gol
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ـ 💥چرا مشکلات من حل نمیشه ؟
ـ چرا شرایط زندگی من، بهتر نمیشه؟
ـ چرا زندگی، یه رویِ خوش به من نشون نمیده؟
#استاد_شجاعی 🎤👌
@maliche11gol
خدایا , راز ها در پرده تا کی
ز غیبت , قلب ها آزرده تا کی
کجایی ای گل زهرا کجایی
تو ای مهر آفرین , لطف خدایی
یارب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة
سه شنبه های جمکرانی 🌼
#صبحتون امام زمانی🌹✨🌱
@maliche11gol
°°|#تلنگࢪانہ🥀|°°
نهنگ🐋 یونس را نخورد...❌
کارد🔪 اسماعیل را نکشت...🚫
آتش🔥 ابراهیم را نسوزاند...⛔
دریا🌊 موسی را غرق نکرد...📛
آری اگر او بخواهد
همه چیز ممکن است...
.. نا امید نباش ...🙂
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
@maliche11gol
دفعه دومی که عراق میرفت مصادف بود با اربعین. دو ماه بعد برگشت. صورتش لاغر شده بود. خیلی ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتی؟» گفت: «دوستانم همه شهید میشوند و من نمیشوم.» گفتم: «خدا گلچین است.» گفت: «یعنی من گل نشدم!» با خنده گفتم: «نه، گل نشدی! اگر شده بودی خدا میچیدت و شهید میشدی.» خندهای کرد و گذشت.
#شهید_سعید_انصاری🌷
#سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯
#روایت_عشــق🌹
در کربلاے۴ ، ترکشـی به شانه اش نشـست.
او را به بیمارستانی در قم منتقل کردند، چند روز بعد هم به شیراز منتقل شد. زخمـش عمیق بود و باید استراحت می کرد.
اما تا شنیـد عملـیاتے جدیـد در پیش است آمـاده شـد ڪه به جبهــه برگردد.هیچ وقت بدون اجازه من و پدرش نمی رفت.
گفت: مادر، خواب حضرت معـصومه (س)را دیدم، به من مژده داد این بار به آرزویـت می رسی و پیش ما میآیـی!
وقتی التـماس های او را دیدم.
گفـتم :عزیـزم باشه، برو!
توی کوچه چرخید و باز نگاهم کرد، باز خواب حضرت معصومه (س)را یادآوری کرد و برای آخرین بار هم خداحافظی کرد!
کربلاے ۵، حسینے شد ...
#شهیـد فرهاد (مجتبی )اجرایی
#شهداےفارس
#شهداےکربلای۵
#سالروزشهـادت
🍃🌹🍃🌹
تو اتوبوس پیرمرد به دختره ! گفت :
دخترم این چه حجابیه که داری ؟😕
همه ی موهات بیرونه ؟😳
دختره با پررویی گفت : 😶
تو نگاه نکن !😮
بعد از چند دقیقه ⌚️
پیر مرد کفشش را درآورد👞
بوی جوراب در فضا پخش شد !! 😣
دختره در حالی که دماغشو گرفته بود به پیر مرد گفت : اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی ؟😩
پیرمرد باخونسردی گفت :😒
تو بو نکن !😊😂
👌👌👌👌👌
@maliche11gol
توشـه برداریـد
قرارنیستاینجابمونیـم
مقصدجایِدیگـهسـت 🕊🖤
💙❤️
@maliche11gol
#خاطرات_شهدا📖
وقتی #شهید_امین_کریمی با تیر دشمن روی زمین افتاد، جواد الله کرم هم تیر خورد ولی چیزی نگفت، بالاخره فرمانده باید خودش را جلوی نیروهایش سرحال نشان دهد.
⏱گذشت و بعد یک ساعت روستا کامل دست ما بود. به اتفاق آقا جواد انتهای روستا نشستیم و تازه وقت کردیم که از شهادت امین کریمی بغض کنیم. #شهید_جواد_الله_کرم گفت :
😢امین خیلی بچه خوبی بود، از اوایل پاسدار شدنش من می دونستم که شهید میشه.
❗️با تعجب پرسیدم: مگه شما از اون موقع می شناختینش؟
گفت: بله. من مربیشون بودم. از همون موقع می رفت دنبال جدیدترین اطلاعات و سختترین کارها و درست کردن پیشرفتهترین وسایل تخریب و خلاصه خیلی آدم مخلصی بود.
🕊
#یاران_آسمونی
🔺«ادریس» از کردهای مبارز عراقی، پخته و جنگ دیده بود. هاشم پیشنهادش در مورد اجرای عملیات در منطقه حاج عمران را با او در میان گذاشت. ادریس نگاهی از سر تعجب به هاشم که به زور بیست سالش می شد انداخت و گفت: چطور؟ مگه این منطقه رو می شناسی؟
🔺هاشم جواب داد: من ساعت ها رو به روی ارتفاعات غرب نشستم و با توجه به مجموعه شرایط محورهای غرب و جنوب به این نتیجه رسیدم.
🔺ادریس که تجربه جنگیش و علم نظامی اش حرف های هاشم را تایید نمی کرد با خنده گفت: اگر بتوانید با عملیات های منظم، حاج عمران را پس بگیرید من کلید بغداد را تقدیمت می کنم.
🔺وقتی عملیات با موفقیت تمام شد، هاشم را روی برانکارد از ارتفاعات پایین آوردند. هاشم تا فرمانده را دید گفت: یه امانتی پیش یه نفر دارم، می خواستم برام بیاریش، یه چیز کوچولو، یه کلید.
🔺فرمانده فکر کرد هاشم از درد هذیان می گوید با تعجب پرسید: کلید چی؟ امانتیت کجاست؟ از کی بگیرم؟
🔺هاشم آب را از دهان خشکش به سختی پایین داد و گفت: از ادریس.. مگه قرار نشد اگر در عملیات موفق شدیم کلید بغداد را به ما بده؟! همه خندیدند.
📎فرماندهٔ تیپ مستقل ۳۵ امام حسن (؏)
#سردارشهید_هاشم_اعتمادی🌷
#اﻳﺎﻡ_شهادت
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
☘🌺🌺🌺☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ