گاهی به كودکتان اجازه بديد هنگام خريد پول را به صندوقدار بدهد.
با اینکار كودک حس غرور و خوشحالی و با ارزش بودن ميكند و هم به مرور با مفهوم پول و خرید آشنا میشود.
@mama_bardari👼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک کاردستی جالب 😍😍
🥰 با کاغذ این کاردستی رو درست کنید
@mama_bardari👼
#شعر_کودکانه
روبروی بچه ها قصه گو نشسته بود
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
روبروی بچه ها
قصه گو نشسته بود
قصه گو قصه می گفت
از کتاب قصه ها
قصه های پرنشاط
قصه های آشنا
قصه ی باغ بزرگ
قصه ی گل قشنگ
قصه ی شیر و پلنگ
قصه ی موش زرنگ
قصه ی باغ بزرگ
قصه ی گل قشنگ
قصه ی شیر و پلنگ
قصه ی موش زرنگ
آقای حکایتی اسم قصه گوی ماست
زیر گنبد کبود شهر خوب قصه هاست
زیر گنبد کبود شهر خوب قصه هاست
ستاره بود بالا
شکوفه بود پایین
قصه ی ما تموم شد
قصه ی ما بود همین
پایین اومدیم آب بود
رفتیم بالا آسمون
تا قصه های دیگه
خدا نگهدارتون
پایین اومدیم آب بود
رفتیم بالا آسمون
تا قصه های دیگه
خدا نگهدارتون
خدا نگهدارتون
خدا نگهدارتون
@mama_bardari👼
دروغ رو با "آمپول درد نداره" تو شخصیت بچه نهادینه نکنید!
بگید درد داره
ولی واسه جلوگیری از یه درد بدتر
باید این درد بد رو تحمل کرد!
@mama_bardari👼
💕💕
#قصه_متن
قصهی مهتاب و ستاره
مهتاب کوچولو دخترکوچولوی نازیه که در یک خانه ی کوچک با مامان وباباش زندگی میکند. او آسمان را خیلی دوست دارد.شبها قبل ازخواب به ستاره های آسمان نگاه می کند و با آنها حرف می زند. اودختر خیلی مرتب و منظمی است و کارهایش را خوب انجام می دهد.مامان و باباش خیلی دوستش دارند و از او راضی هستند .
قصه مهتاب و ستاره.نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی
قصه مهتاب و ستاره.نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی
شبها که مهتاب کوچولو به رختخوابش می رود تا بخوابد، همین که چشمهایش را می بندد، فرشته ی مهربان از پنجره وارد اتاقش می شود وکارهای خوب مهتاب را می شمارد و به تعداد کارهای خوبی که مهتاب در آن روز انجام داده ،برایش از آسمان ستاره می چیند و می گذارد روی سقف اتاق.سقف اتاق مهتاب به خاطر کارهای خوبش، پر از ستاره های کوچولوشده است. اگر روزی اشتباه کند وحواسش هم نباشد، فوری معذرت خواهی میکند.
یک روز که مهتاب رفته بود کودکستان،دوستش ستاره،خیلی دیر آمد.مهتاب ازاو پرسید:«ستاره چرا دیر اومدی؟ »ستاره گفت:« آخه مامانم مریض بود نتونست منو به موقع بیاره .» مهتاب متوجه شد که لباس ستاره اتو ندارد و موهایش هم به هم ریخته است.مهتاب نگاهی به سرتاپای ستاره انداخت و به او گفت:«ستاره خیلی خنده دار شدی لباسات ، موهات… وای چقدر امروز خنده دار شدی!» بعد هم به ستاره خندید.
ستاره خیلی ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد و چیزی نگفت.آن روزوقتی مهتاب به خانه رفت ،ناهارش را خورد و در کارها به مامان کمک کرد، تمام کارهایش را هم خوب انجام داد تا شب .آن شب موقع خواب چشمهایش را که بست، منتظر فرشته ماند اما هرچه صبر کرد فرشته نیامد.دوباره چشمهایش را بست اما فرشته مهربان نیامد که نیامد. مهتاب با خودش فکر کرد؛ گفت خوب من امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم دست وصورتم رو شستم ،به مامان و بابا سلام کردم. صبحانه رو کامل خوردم،مامان لباس تنم کرد.وسایلمو برداشتم رفتم کودکستان،برگشتم خونه تلویزیون دیدم، تمرینهامو انجام دادم خوراکی خوردم با دوستم بازی کردم بعد از شام هم که مسواک زدم… او هرچه فکرکرد، نفهمید چه کار کرده که فرشته مهربان به سراغش نیامده.
مهتاب آنقدر با خودش فکر کرد که خوابش برد.صبح که از خواب بیدار شد دید هیج ستاره ای روی سقف اتاقش نیست. خیلی ناراحت شد.می خواست گریه کند که مامانش آمد و گفت: مهتاب جان سلام چرا نمیای دست وصورتت رو بشوری؟ مهتاب چیزی نگفت.سلام کرد و رفت کارهایش را انجام داد و با مامان رفتند کودکستان .ستاره هم آمده بود .
مهتاب تا ستاره را دید گفت: ستاره مامانت خوب شده دیگه؟ ستاره گفت:«آره ببین امروز مرتب شدم لباسم موهام …. دیروز آخه مامانم مریض بود،نتونست منو آماده کنه،منم یه خرده نامرتب اومدم.» مهتاب یک دفعه چیزی یادش آمد؛ به ستاره گفت: تو دیروز ناراحت شدی؟ستاره گفت:« آره ناراحت شدم .»مهتاب همان جا از ستاره معذرت خواهی کرد و صورت اورا بوسید و فهمید که به خاطر چی فرشته مهربان نیامده بود.چون از این که مهتاب،دوستش را مسخره کرده بود؛ناراحت شده بود.
ساعتها گذشت و شب از راه رسید. مهتاب بی صبرانه منتظر وقت خواب بود. وقتی خوابید و چشمهایش را بست،فرشته مهربان آمد. مهتاب به او سلام کرد. فرشته مهربان گفت:« سلام دختر مهربونم سلام گلم تو چقدر خوبی .عزیزم مهتاب چشمهاتو ببند.» مهتاب هم چشمهایش را بست یک دفعه سقف اتاقش پر از ستاره های درخشان شد. فرشته گفت:« این ستاره ها برای دختر خوبم که خیلی گله. خودش که خوبه تازه به دوستاش هم خوبی میکنه و کسی رو ناراحت نمی کنه. مهتاب چشمهایش را بست و لالا کرد و تا صبح خوابهای خوب دید.قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.
بالا رفتیم آسمون
پایین اومدیم زمین بود
قصه ی ما همین بود
@mama_bardari👼
مامانتو بيشتر دوست داری يا باباتو؟سوالی كه پدر بزرگ مادربزرگ،دايی و خاله و عمو و عمه ممكن است بپرسند. گاهی اين سوال را پدر يا مادر به شوخی از كودك ميپرسد و انتظار دارد فرزند او را انتخاب كند پدر يك نيمه از بدن روانی كودك است و مادر نيمه ديگر بدن روانی كودك. بدن روانی كودكمان را با اين سوالات دو پاره می کنيم. ترس از اجبار به انتخاب بين پدر و مادر، كودك را مضطرب و وحشتزده خواهد كرد. اولين نياز روانی كودك امنيت و ارامش است. هرگز حتی به شوخی اين سوال را نكنيد و اجازه ندهيد كسی فرزندتان را در چنين موقعيتی قرار دهد.
@mama_bardari👼
▫️کج خلقی در #کودکان
چه زمان کج خلقی کودک شروع می شود؟
کج خلقی می تواند از 12 ماهگی شروع شود و بعد از 3 یا 4 سالگی ادامه یابد. اگرچه اغلب در سال دوم یا سوم کودک رخ میدهد.
چرا کج خلقی اتفاق میافتد؟
• ناامیدی کودک از توانایی های محدود خود در بیان احساسات و برقراری ارتباط با کلمات
• لزوم اعلام استقلال
• احساس عدم کنترل
• داشتن محدودیت های خیلی کم یا خیلی زیاد
• گرسنگی، خستگی، تحریک بیش از حد و کسالت
چطور با عصبانیت کودک مقابله کنیم؟
بنابراین اگر دلیل قابل تشخیصی برای عصبانیت کودک نوپا وجود نداشته باشد اما به نظر می رسد که در حال دمیدن است. احتمالاً با یکی از این استراتژی های رام کردن عصبانیت، موفقیت بیشتری خواهید داشت.
@mama_bardari👼
💕💕
#قصه_متن
قصهی مهتاب و ستاره
مهتاب کوچولو دخترکوچولوی نازیه که در یک خانه ی کوچک با مامان وباباش زندگی میکند. او آسمان را خیلی دوست دارد.شبها قبل ازخواب به ستاره های آسمان نگاه می کند و با آنها حرف می زند. اودختر خیلی مرتب و منظمی است و کارهایش را خوب انجام می دهد.مامان و باباش خیلی دوستش دارند و از او راضی هستند .
قصه مهتاب و ستاره.نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی
قصه مهتاب و ستاره.نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی
شبها که مهتاب کوچولو به رختخوابش می رود تا بخوابد، همین که چشمهایش را می بندد، فرشته ی مهربان از پنجره وارد اتاقش می شود وکارهای خوب مهتاب را می شمارد و به تعداد کارهای خوبی که مهتاب در آن روز انجام داده ،برایش از آسمان ستاره می چیند و می گذارد روی سقف اتاق.سقف اتاق مهتاب به خاطر کارهای خوبش، پر از ستاره های کوچولوشده است. اگر روزی اشتباه کند وحواسش هم نباشد، فوری معذرت خواهی میکند.
یک روز که مهتاب رفته بود کودکستان،دوستش ستاره،خیلی دیر آمد.مهتاب ازاو پرسید:«ستاره چرا دیر اومدی؟ »ستاره گفت:« آخه مامانم مریض بود نتونست منو به موقع بیاره .» مهتاب متوجه شد که لباس ستاره اتو ندارد و موهایش هم به هم ریخته است.مهتاب نگاهی به سرتاپای ستاره انداخت و به او گفت:«ستاره خیلی خنده دار شدی لباسات ، موهات… وای چقدر امروز خنده دار شدی!» بعد هم به ستاره خندید.
ستاره خیلی ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد و چیزی نگفت.آن روزوقتی مهتاب به خانه رفت ،ناهارش را خورد و در کارها به مامان کمک کرد، تمام کارهایش را هم خوب انجام داد تا شب .آن شب موقع خواب چشمهایش را که بست، منتظر فرشته ماند اما هرچه صبر کرد فرشته نیامد.دوباره چشمهایش را بست اما فرشته مهربان نیامد که نیامد. مهتاب با خودش فکر کرد؛ گفت خوب من امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم دست وصورتم رو شستم ،به مامان و بابا سلام کردم. صبحانه رو کامل خوردم،مامان لباس تنم کرد.وسایلمو برداشتم رفتم کودکستان،برگشتم خونه تلویزیون دیدم، تمرینهامو انجام دادم خوراکی خوردم با دوستم بازی کردم بعد از شام هم که مسواک زدم… او هرچه فکرکرد، نفهمید چه کار کرده که فرشته مهربان به سراغش نیامده.
مهتاب آنقدر با خودش فکر کرد که خوابش برد.صبح که از خواب بیدار شد دید هیج ستاره ای روی سقف اتاقش نیست. خیلی ناراحت شد.می خواست گریه کند که مامانش آمد و گفت: مهتاب جان سلام چرا نمیای دست وصورتت رو بشوری؟ مهتاب چیزی نگفت.سلام کرد و رفت کارهایش را انجام داد و با مامان رفتند کودکستان .ستاره هم آمده بود .
مهتاب تا ستاره را دید گفت: ستاره مامانت خوب شده دیگه؟ ستاره گفت:«آره ببین امروز مرتب شدم لباسم موهام …. دیروز آخه مامانم مریض بود،نتونست منو آماده کنه،منم یه خرده نامرتب اومدم.» مهتاب یک دفعه چیزی یادش آمد؛ به ستاره گفت: تو دیروز ناراحت شدی؟ستاره گفت:« آره ناراحت شدم .»مهتاب همان جا از ستاره معذرت خواهی کرد و صورت اورا بوسید و فهمید که به خاطر چی فرشته مهربان نیامده بود.چون از این که مهتاب،دوستش را مسخره کرده بود؛ناراحت شده بود.
ساعتها گذشت و شب از راه رسید. مهتاب بی صبرانه منتظر وقت خواب بود. وقتی خوابید و چشمهایش را بست،فرشته مهربان آمد. مهتاب به او سلام کرد. فرشته مهربان گفت:« سلام دختر مهربونم سلام گلم تو چقدر خوبی .عزیزم مهتاب چشمهاتو ببند.» مهتاب هم چشمهایش را بست یک دفعه سقف اتاقش پر از ستاره های درخشان شد. فرشته گفت:« این ستاره ها برای دختر خوبم که خیلی گله. خودش که خوبه تازه به دوستاش هم خوبی میکنه و کسی رو ناراحت نمی کنه. مهتاب چشمهایش را بست و لالا کرد و تا صبح خوابهای خوب دید.قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.
بالا رفتیم آسمون
پایین اومدیم زمین بود
قصه ی ما همین بود
نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی
@mama_bardari👼
کاهش_تب_کودکان
روان کردن شکم کودک هنگام تب اهمیت دارد
شکرقرمز (نیشکر) برای زدودن تب و روانسازی شکم نوزاد مفیدست و توان کودک را در مقابل سرماخوردگی افزایش میدهد
@mama_bardari👼
شاید تعجب کنید اگه بگم بهترین هدیه والدین به فرزندشان خاطره هست، خاطره های خوب و شاد. خودتون چند لحظه فکر کنید، به پدر و مادرتون، به دوران کودکیتون. خیلی کم پیش میاد که ما وقتی میخواهیم از خاطرات و خوبیهای والدینمون یاد کنیم به فعالیتهای روزمره شون اشاره کنیم. مثلا بگیم عاشق مامانم هستم چون هر روز سه وعده برای من غذا حاضر میکرد. یا مثلا هزاران بار لباسهای منو شسته و... پس به خاطر کارهای روزمره ای که برای فرزندتون انجام میدید از او توقع نداشته باشید که عاشقتون باشه. مغز ناخودآگاه وقتی میخواد از کسی یاد کنه خاطرات خاص رو به خاطر مياره. مثلا اگر یکروز با مادرتون آب بازی کرده باشید، یا با کمک همدیگه کیک پختين، یا به همراه پدرتون ماشین شستین و حسابی همدیگه رو خیس کردین. اینها خاطراتی هست که همیشه در ذهن کودکان ثبت میشه و پدر و مادری در آینده در ذهن فرزندشون محبوب و دوست داشتنی تر هستند که خاطرات شیرین بیشتری برای فرزندشون به یادگار گذاشته باشند. پس از همین امروز تصمیم بگیرید و ذهن فرزندتان را با خاطرات شیرین و شاد پر کنید
@mama_bardari👼