eitaa logo
🤱🏻مجله زنان، کودک و بارداری🔞
38.1هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
38 فایل
💗کانالی برای سلامتی و بهترین شدن 💗 ادمین تبلیغات @Rahmanian713 ارتباط باما👈 @M_Zeraatkar 🌟تبلیغات مجموعه سِوِن استار🌟 👇 https://eitaa.com/joinchat/2878996876Cd3408e81d4 ⛔️ کپی از مطالب در همه پیام رسان ها حرام است
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 ترفندهایی برای از شیرگرفتن از ۱۵ ماهگی شروع کنید 🤰🤱🤰🤱🤰🤰 مادران کودکان یک تا دو ساله معمولاً در جمعهای خانوادگی سوالی دارند که از همه مادران میپرسند: «شما چطور او را از شیر گرفتید؟»😔😔😔 اگر شما هم این مشکل را دارید و هنوز فرزند دلبندتان را از شیر نگرفته‌اید، توصیه‌های زیر را هم بخوانید: 🤰از شیر گرفتن بچه وقت و صبر میخواهد!⏱⏱ (از پانزده ماهگی آهسته آهسته شروع کنید و دوسالگی پروژه خود را عملی کنید.) 🤰 پیش از آن که کودک را از شیر بگیرید، او را به غذا خوردن و نوشیدن مایعات با لیوان عادت دهید! ☕️☕️ (برای او سرویس غذاخوری جداگانه‌ای، با طرح‌های کودکانه و رنگ‌های شاد و تند و جذاب بخرید.) 🤰به تدریج فاصله زمانی شیر دادن‌ها را بیشتر کنید!⏱⏱ (صبح‌ها وقتی کودک از خواب بیدار شد به او شیر دهید و نوبت بعدی را تا جایی که امکان دارد به تأخیر بیندازید) 🤰 اگر شاغل هستید و کودکتان عادت کرده است که در زمان و مکان خاصی شیر بخورد، باید حواستان به زمان باشد! (در ساعتهای شیردهی سعی کنید خود را مشغول نشان دهید در عوض کمی آب میوه یا یک لیوان شیر را برای نوشیدن در اختیار کودک بگذارید.) 🤰 در برنامه‌های روزانه او تغییرهایی به وجود آورید!🏡 (کودکان در این سنین به راحتی با جایگزینهایی مثل پارک رفتن و رفتن به خانه مادربزرگ کنار میآیند پس سعی کنید روشها و کارهای مناسبی را برای جایگزینی در نظر بگیرید.) 🤰 توصیه میشود از همسرتان کمک بگیرید! 👱 (وقتهایی که کودک شیر میخواهد، شوهرتان او را در آغوش بگیرد و بیرون از خانه ببرد. پدر میتواند شب‌ها فرزندتان را بخواباند و در کنار او باشد زیرا بسیاری از بچه‌ها عادت دارند با مکیدن سینه مادر خود به خواب بروند.) 🤰 اگر امکان دارد، او را با پدر و مادربزرگش یا یکی از اعضای خانواده که با او صمیمیت بیشتری دارد، به مسافرت بفرستید!👵👴 (قبل از انجام این کار مطمئن شوید که او میتواند چند روز بدون شما و در محیطی غریب براحتی زندگی کند.) 🤰در طول روز وقت بیشتری به کودکتان اختصاص دهید!💞💞💞 (با او بازی کنید، او را در آغوش بگیرید، از او بخواهید در کارهای خانه به شما کمک کند. مرتب تکرار کنید که او در حال بزرگ شدن است و باید بعضی از عادت‌هایش را ترک کند.) 🤰در روش‌های سنتی، مادران موادی مانند فلفل را به نوک سینه خود میزدند تا کودک از خوردن شیر امتناع کند! (بعضی از بچه‌ها چنان به شیر مادر وابسته‌اند که حاضرند تندی و تلخی را به جان بخرند اما دست از شیر خوردن برندارند. برای انجام این کار حتماً با متخصص اطفال مشورت کنید. داروهای گیاهی مثل صبر زرد و فلفل خواص و عوارضی دارند که ممکن است برای کودک شما مضر باشد.) 🤱سعی نکنید خود را بیمار و سینه‌تان را زخمی نشان دهید! (با این کار کودک ناراحت می‌شود و ممکن است از وضعیت پیش‌آمده بترسد و وحشت کند. در این حالت نه تنها مشکلی حل نمیشود بلکه موضوع جدیدی به مشکلات خود اضافه کرده‌اید. ضمنا از مالیدن رژ و مواد رنگی شیمیایی به سینه خودداری کنید.) @mama_bardari👼
💕💕 داستان خرگوش بازیگوش ✅هدف از قصه امشب گوش کردن به حرف بزرگتر ها هست... شروع داستان خرگوش بازیگوش: خانم خرگوشی بود که شش خرگوش کوچولو داشت و همه سفید و تپلی بودن. یه روز گرم و آفتابی که مامان خرگوشه داشت پنج تا خرگوش کوچولوش رو میشست ولی خرگوش کوچولوی ششمی یه گوشه نشسته بود و نمیخواست خودشو بشوره. خانم خرگوشه گفت: بیا دم پفکی ، بیا لااقل گوشات رو بشور. دم پفکی به حرف مادرش توجبی نکرد ، خانم خرگوشه هميشه میگفت: تمیز بودن گوشای خرگوش خیلی مهمه ولی دم پفکی تو جواب میگفت: من گوشام رو همین طوری که هست دوست دارم ، خاکستری و کثیف. خانم خرگوشه پنج تا خرگوش کوچولو رو شست و تمیز کرد ، مخصوصاً گوشاشون رو. بعد از اون به طرف دم پفکی رفت تا اونو هم بشوره ولی اون با سرعت دوید و گفت: نه نه ، نمیزارم منو بشوری. خانم خرگوشه گفت: حداقل بزار گوشات رو بشورم ولی دم پفکی قبول نکرد و همونطور با سرعت میدوید ، خانم خرگوشه خسته شد و دیگه دنبالش نرفت. دم پفکی به طرف مزرعه شبدر دوید که کنار تپه بود و مثل هميشه بالای تپه رفت تا از اون بالا همه چیز رو ببینه. دم پفکی با دقت به این طرف و اون طرف نگاه کرد و به باغ کاهوی اون طرف تپه نگاه کرد که کاهوهاش یه کمی بزرگ شده بودن. اون وقت از تپه پایین اومد و یه کمی چرخید و بازی کرد و دوباره رفت بالای تپه. این دفعه برادرا و خواهراش رو دید که بالای تپه هستن و حسابی هم مشغول غذا خوردن. دم پفکی سرشو تکون داد و گفت: همه اونجان پس منم برم ولی یه دفعه صدای فریاد مادرش رو شنید که میگفت: دم پفکی زود با گوشات علامت بده و به اونا بگو که خطر نزدیکه. دم پفکی میدونست که چطور باید علامت بده موقعی که خیلی کوچیک بود مادرش بهش یاد داده بود که چیکار کنه ، اون تند و تند گوش هاش رو تکون داد. گوشاش رو خم و راست میکرد و بالا و پایین میبرد ولی گوشای اون سفید نبود تا معلوم باشه. خاکستری و کثیف بود و برادرا و خواهراش اونو نمیدیدن ، تو این موقع مادر نفس زنان از راه رسید و به سمت بالای تپه دوید و با گوشاش علامت داد. خرگوش کوچولوها گوشای مادرشونو بین سبزه ها دیدن و به طرف نزدیکترین سوراخ دویدن. وقتی شکارچی به اونجا رسید همشون قایم شده بودن. شکارچی به اونجا سرکشی کرد و رفت. خرگوش کوچولوها به خونه برگشتن و مادر نفس راحتی کشید و گفت: وای خیلی ترسیده بودم ، چقدر خوب شد که به موقع گوشام رو دیدین. دم پفکی خیلی خجالت کشید اگه مادرش سریع نمیدوید جان برادرها و خواهراش به خطر می افتاد و حالا اون دیگه فهمیده بود که تمیز بودن چقدر مهمه. با خودش گفت: اگه برادرها و خواهرام رو شکارچی با خودش میبرد ، حالا چیکار میکردم؟ اون هم به خاطر اینکه گوشام کثیف بود و من نتونستم کارمو خوب انجام بدم. اون شب دم پفکی اول خودش و گوشاش رو شست و بعد راحت خوابید و یادش موند که برای همیشه به حرف پدر و مادرش گوش کنه. @mama_bardari👼
برای عمل مو کشیدن کودک،چه باید کرد؟ ۱-به اونشان دهید که چیزى نصیبش نمى‌شود. مثلا وقتی موى دوستش را کشیده تا اسباب بازى او را بگیرد، شما بلافاصله دستش را محکم بگیرید، قربانی را نجات دهید، اسباب بازى را به دوستش برگردانید و همزمان بگویید”ما، مونمیکشیم! “... همین یک جمله کافیست! لازمست سریع و بلافاصله عمل کنید. ۲-هرگزرفتاراو را برروی خودش تلافی نکنید زیرا کودک فقط جهت تغییر شرایط مو می کشد پس نیازی نیست به او بفهمانید که مثلا مو کشیدن چقدر درد دارد! ۳-به مرور به او بیاموزید که برای حل مشکلاتش بجای مو کشیدن از صحبت کردن استفاده کند. @mama_bardari👼
قصه دانه خوش شانس سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد. ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد. دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط زير خاك در امان هستم. گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد. دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد. صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد. روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود. يك روز غروب، پرنده اي گرسنه خواست آن را بخورد . اما ريشه هاي دانه آن را محكم در خاك نگه داشتند. سالها گذشت و دانه آب باران زيادي خورد و مدتهاي زيادي در زير نور خورشيد نشست تا اينكه در ابتدا تبديل به يك درخت كوچك شد و بعد به درخت بزرگي تبديل شد. حالا وقتي شما به كوه و دشت مي رويد. درخت قوي و بزرگي را مي بينيد كه خودش دانه هاي بسياري دارد. @mama_bardari👼
وقتی کودک غذا میخورد او را تشویق نکنید! وقتی کودک شما خوب غذا میخورد، نباید او را تشویق کنید، نباید پاداش و جایزه بدهید. غذا خوردن کار خارق العاده یا کاری که مستوجب تشویق و پاداش باشد نیست! کودک باید بداند که ما غذا میخوریم برای اینکه نیاز به غذا داریم و نه برای خوشایند پدر و مادر یا در ازای جایزه و تشویق! @mama_bardari👼
💕💕 صدای ماشین ها یک روز آقای راننده داشت می رفت سر کارش. همین طوری که داشت می رفت و می رفت و می رفت، یک دفعه حواسش پرت شد و خورد به یک ماشین دیگه. گفت ای بابا! حالا چه کار کنم؟ از ماشینش پیاده شد. دید راننده اون یکی ماشین یه خانومه که انگشتش زخم شده.   یک کمی که صبر کردند، دیدند یه صدایی میاد: بَه بو بَه بو بَه بو ... صدای ماشین پلیس بود. آقای پلیس اومد جلو و گفت: آخ آخ آخ! حتما حواستان پرت شده که با هم تصادف کردید.   بعد یه صدای دیگه اومد: بو بو بو بو بو بو ... صدای ماشین آتش نشانی بود. آقای آتش نشان اومد و گفت: آخ آخ آخ! تصادف کردید؟ حتما حواستان پرت شده. بعدش گفت: هیچ جایی آتیش نگرفته که من خاموشش کنم؟ گفتن: نه! خیالت راحت باشه. برو. آقای آتش نشان هم سوار ماشین قرمزش شد و رفت و دوباره گفت: بو بو بو بو بو بو ...   بعدش یک صدای دیگه اومد: بی بو بی بو بی بو بی بو ... ماشین آمبولانس بود. آقای دکتر از توی ماشین آمبولانس اومد پایین و گفت: آخ آخ آخ! تصادف کردید؟ حتما حواستان پرت شده. بعد چسب زخمش را آورد و چسبوند روی دست خانومه که زخم شده بود. آخه انگشت خانومه خون اومده بود. بعد هم دوباره رفت: بی بو بی بو بی بو بی بو ...   آقای پلیس به راننده ها گفت: حواستان را جمع کنید که دیگه تصادف نکنید. بعد هم سوار ماشینش شد و رفت. ماشین پلیس گفت: بَه بو بَه بو بَه بو ... @mama_bardari👼