برای عمل مو کشیدن کودک،چه باید کرد؟
۱-به اونشان دهید که چیزى نصیبش نمىشود. مثلا وقتی موى دوستش را کشیده تا اسباب بازى او را بگیرد، شما بلافاصله دستش را محکم بگیرید، قربانی را نجات دهید، اسباب بازى را به دوستش برگردانید و همزمان بگویید”ما، مونمیکشیم! “... همین یک جمله کافیست! لازمست سریع و بلافاصله عمل کنید.
۲-هرگزرفتاراو را برروی خودش تلافی نکنید زیرا کودک فقط جهت تغییر شرایط مو می کشد پس نیازی نیست به او بفهمانید که مثلا مو کشیدن چقدر درد دارد!
۳-به مرور به او بیاموزید که برای حل مشکلاتش بجای مو کشیدن از صحبت کردن استفاده کند.
@mama_bardari👼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم کباب شد واسه اون اشکات💔
@mama_bardari👼
قصه دانه خوش شانس
سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد.
ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد
و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد.
دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط زير خاك در امان هستم.
گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد.
صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد.
روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود.
يك روز غروب، پرنده اي گرسنه خواست آن را بخورد . اما ريشه هاي دانه آن را محكم در خاك نگه داشتند.
سالها گذشت و دانه آب باران زيادي خورد و مدتهاي زيادي در زير نور خورشيد نشست تا اينكه در ابتدا تبديل به يك درخت كوچك شد و بعد به درخت بزرگي تبديل شد.
حالا وقتي شما به كوه و دشت مي رويد. درخت قوي و بزرگي را مي بينيد كه خودش دانه هاي بسياري دارد.
@mama_bardari👼
وقتی کودک غذا میخورد او را تشویق نکنید!
وقتی کودک شما خوب غذا میخورد، نباید او را تشویق کنید، نباید پاداش و جایزه بدهید.
غذا خوردن کار خارق العاده یا کاری که مستوجب تشویق و پاداش باشد نیست!
کودک باید بداند که ما غذا میخوریم برای اینکه نیاز به غذا داریم و نه برای خوشایند پدر و مادر یا در ازای جایزه و تشویق!
@mama_bardari👼
💕💕
#قصه
صدای ماشین ها
یک روز آقای راننده داشت می رفت سر کارش. همین طوری که داشت می رفت و می رفت و می رفت، یک دفعه حواسش پرت شد و خورد به یک ماشین دیگه. گفت ای بابا! حالا چه کار کنم؟ از ماشینش پیاده شد. دید راننده اون یکی ماشین یه خانومه که انگشتش زخم شده.
یک کمی که صبر کردند، دیدند یه صدایی میاد: بَه بو بَه بو بَه بو ... صدای ماشین پلیس بود. آقای پلیس اومد جلو و گفت: آخ آخ آخ! حتما حواستان پرت شده که با هم تصادف کردید.
بعد یه صدای دیگه اومد: بو بو بو بو بو بو ... صدای ماشین آتش نشانی بود. آقای آتش نشان اومد و گفت: آخ آخ آخ! تصادف کردید؟ حتما حواستان پرت شده. بعدش گفت: هیچ جایی آتیش نگرفته که من خاموشش کنم؟ گفتن: نه! خیالت راحت باشه. برو. آقای آتش نشان هم سوار ماشین قرمزش شد و رفت و دوباره گفت: بو بو بو بو بو بو ...
بعدش یک صدای دیگه اومد: بی بو بی بو بی بو بی بو ... ماشین آمبولانس بود. آقای دکتر از توی ماشین آمبولانس اومد پایین و گفت: آخ آخ آخ! تصادف کردید؟ حتما حواستان پرت شده. بعد چسب زخمش را آورد و چسبوند روی دست خانومه که زخم شده بود. آخه انگشت خانومه خون اومده بود. بعد هم دوباره رفت: بی بو بی بو بی بو بی بو ...
آقای پلیس به راننده ها گفت: حواستان را جمع کنید که دیگه تصادف نکنید. بعد هم سوار ماشینش شد و رفت. ماشین پلیس گفت: بَه بو بَه بو بَه بو ...
@mama_bardari👼
#قصه
داستان قهرمان
✅هدف از قصه امشب تلاش کردن هست.
شروع داستان قهرمان:
روزی روزگاری تو یه بیابون بزرگ شتری زندگی میکرد که با شترهای دیگه یه کمی فرق داشت ، فرقش این بود که لنگ لنگان راه میرفت.
یه روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده و شتر لنگ پرسید: چه خبر شده؟ یکی از شترها گفت: قراره مسابقه دو برگزار بشه. شتر لنگ اصلاً فکر نکرد که نمیتونه تو مسابقه شرکت کنه برای همین رفت تا اسمش رو برای مسابقه بنویسه ، دوستاش وقتی دیدن اونم میخواد تو مسابقه شرکت کنه خیلی تعجب کردن. شتر لنگ که تعجب اونا رو دید گفت: چه اشکالی داره؟ چرا این طوری به من نگاه میکنین ، مطمئن باشین من خیلی چابک و قوی ام و مسابقه رو میبرم ولی دوستای شتر میترسیدن تو مسابقه بهش آسیبی برسه.
بالاخره روز مسابقه رسید و همه شرکت کننده ها سر جای خودشون قرار گرفتن اما همین که چشمشون به شتر لنگ افتاد اون رو مسخره کردن ولی شتر لنگ با خونسردی و با لبخند در جواب اونا گفت: پایان مسابقه معلوم ميشه که کی از همه بهتره ، عجله نکنین. سه ، دو ، یک رو که گفتن و همه شترها سریع شروع به دویدن کردن و شتر لنگ آخر همه لنگ لنگان و آروم آروم شروع به دویدن کرد. شترها باید از یه تپه بالا میرفتن و برمیگشتن ، مسیر مسابقه خیلی طولانی بود و همه شترها خسته شده بودن. شترهای جوون تر با سرعت زیاد از تپه بالا رفتن اما اونا هم خسته شدن و بعضی از شترها هم از شدت خستگی روی زمین افتادن اما شتر لنگ آروم آروم به راه خودش ادامه داد. شتر لنگ به هر زحمتی بود خودش رو به بالای تپه رسوند و وقتی از شیب تپه سرازیر شد تازه شترهای خسته ای که مشغول استراحت کردن بودن متوجه اون شدن و تلاش کردن تا بهش برسن ولی نتونستن خودشونو بهش برسونن برای همین با اینکه هیچکس فکرش رو نمیکرد. شتر لنگ زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد و به همه نشون داد كه با داشتن ضعف های کوچیک هم ميشه قهرمان شد.
@mama_bardari👼
نقاشی حروف
✅بچه ها نقاشی بقیه حروف، عددها و نقاشی های کنار دفتر ساده رو این کانال میذاره، حتماً عضو بشین
@mama_bardari👼