eitaa logo
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
409 دنبال‌کننده
817 عکس
585 ویدیو
8 فایل
اینجام تا از مادرانه‌هام و لذت نابش بگم،دل به لطافتِ کودکانه‌ی فرزندانم بدم،همراهشون بزرگ بشم و از نشاط و انگیزه‌ای که از بودنشون میگیرم برات واگویه کنم.شاید تو هم علاقه‌مند شدی مظهر صفت خالقیت خداوند بشی. ارسال مطالب بدون منبع مورد رضایت نیست @meshkat_99
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم صبحتون به شادی عیدتون مبارک ایام به کام چه روزای قشنگی داره ماه ذی الحجه! حدیث (ع) جانمون هم خیلی جالب و قشنگه بهش فکر کن😉 @mamanjoona
قال مامان ۴ فرشته : سر و صدا از خانه‌ای که در آن کودک است نباید قطع شود! بترس از سکوت آن خانه که قطعا فاجعه‌ای در حال رخ دادن است.😂 در سکوتی وهم انگیز زدن تو کار چربی جات! یکی روغن کاری کرده اون‌یکی هم کره مالی😆😂😂 @mamanjoona
واگویه‌های مامان چهار فرشته🇵🇸🇮🇷
امام هادی -علیه السلام- می‌فرمایند: داشتن فرزند موجب آرامش روحی و فکری انسان می گردد و انسان را از دغدغه درونی و افسردگی روحی نجات می‌دهد. واقعا اگه من مشغول تمیز کاری و آبادی این خرابکاریها و شیطنتها و گرم بازی و خدمات دادن به بچه شیعه‌های آقا نشم چه کار کنم!!؟ باید بشینم غم و غصه مشکلات الکی ، اون چی گفت این چه کار کرد فلانی اینجور کرد و... بخورم. میدونی که اگه رنج خوب و شیرین رو انتخاب نکنی باید ناچارا رنج بد و تلخ رو تحمل کنی. چه بهتر از اینکه رنج خوبم یه نتیجه ابدی داشته باشه... بابت وجودشون و توفیق خدمت بهشون @mamanjoona
43.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استفاده بهینه از امکانات یعنی این😄 هم جارو برقی هم سشوار😅 تازه میچرخه اونورم سشوار بکشه😆 هر جا رفتم اومد 😂 @mamanjoona
روز عیدی با شیرین کاریهای ته تغاری خفه‌ات نکنم صلواااات
بچه‌ها درست کردن خیلی بامزه بود شما هم امتحان کنید😉 یه مهمون کوچولو هم داشتیم که شو با خودش برد به عکس نرسید. @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخوام ماجرای ازدواجم رو برات بگم موافقی!؟ متاسفانه از اونجایی که ایتا تعاملی نیست من نمیتونم نظرسنجی کنم. امیدوارم موافق باشی.😉 هر شب فقط یه تیکه کوچولو🤌 باشه!؟
چند ماه از شانزدهمین تابستان عمرم گذشته بود ؛ سرمای استخوان‌سوز دی ماه بود و من گرم امتحانات مدرسه. یه شب یه خانوم تماس گرفت و پرسید: _ مامان خونه است. + بله هستن شما؟ _خدمت می‌رسیم. +تشریف بیارید!🙄🤷‍♀ یکی از اقوام دور بود چند بار بیشتر ندیده بودمش ! اومدنش عجیب بود و تنها چیزی که به ذهنم می‌رسید خواستگاری بود.. صداشون توی اتاق میومد ، حدسم درست بود. روی یه تیکه کاغذ چک نویس یه "نه" بزرگ با یه ضربدر روی علامت سوال نوشتم(یعنی توضیح هم نخواهید) گذاشتم روی میزم و شروع کردم به درس خوندن! آخه فرداش امتحان ادبیات داشتم. مامانم اومد تو اتاق تا باهام صحبت کنه به کاغذ اشاره کردم و گفتم اصلا با من در این مورد صحبت نکنید... به همین سفت و سختی!! (این همون کاغذه! ۱۷ سال نگهش داشتم تا همیشه یادم بمونه وقتی خدا چیزی بخواد احدی نمیتونه جلوش رو بگیره) https://eitaa.com/mamanjoona