eitaa logo
مدارس امین
23هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
7.6هزار فایل
✅ کانال آموزشی و محتوایی مدارس امین ✅ کانال اطلاع رسانی مدارس امین https://eitaa.com/amouzeshamin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
**وفای به عهد عجب آدم سحر خیزی! این مرد کیست که صبح به این زودی گوسفندانش را به اینجا آورده است؟ شناختم! او (محمد امین) است. آفرین بر او! آفرین بر سحر خیزی او! ولی چرا نمی‌گذارد گوسفندان بچرند؟! این سؤ الات از ذهن پیرمرد گذشت. با این همه، حال آن که جلو برود و از او علت را بپرسد، نداشت. با خود گفت: بالاخره معلوم می‌شود. منتظر می‌مانم. مدت زیادی طول نکشید که دید شخص دیگری با گله گوسفندان از راه رسید خوب که دقت کرد دید که او عمار پسر یاسر است گوش‌هایش را تیز کرد تا ببیند چه می گویند. عمار: چرا نمی‌گذاری گوسفندان بچرند؟! محمد امین: مگر قرارمان این نبود که گوسفندانمان با هم شروع به چریدن کنند؟! پیرمرد اندکی پی برد که قضیه چیست، ولی مطلب، آن طور که باید و شاید برایش روشن نشد. هر چه صبر کرد، سخنی نشنید. حوصله‌اش سر رفت و تاب نیاورد. جلو رفت و از عمار پرسید: جریان قرار شما چیست؟ او لبخندزنان گفت: اینجا دشتی است به نام (فخ). علوفه و گیاهش کم است. محمد امین را هم که می‌شناسی؟ صفات خوب و اخلاق پسندیده زیادی دارد! دیروز با هم قرار گذاشتیم گوسفندانمان را برای چرا به اینجا بیاوریم تا با هم شروع به چریدن کنند. چون دیشب دیر خوابیدم، صبح خواب ماندم، ولی او که زودتر از من آمده بود، جلوی چریدن گوسفندانش را گرفت که مبادا ناراحت شوم یا علف‌های کمتری برای گوسفندان من باقی بماند (داستان‌های شنیدنی، ص 16)
تنفسی درغیب.pdf
حجم: 555K
پاورپنت: تنفسی در غیب تدوین: خانم عاطفی ازمبلغات امین خراسان شمالی باتشکرازمعاونت تبلیغ استان های خراسان شمالی http:// eitaa.com/madaresamin
[Forwarded from سروش]: بازی آموزشی -دانای کوچک- توسط معاونت تبلیغ حوزه منتشر شدyon.ir/AMTgm
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
توبه بر لب ، سبحه بر کف ، دل پر از شوق گناه/ معصیت را خنده می آید ز استغفار ما امام رضا(علیه‌السلام): مَن أَصََرَّ عَلی‌المَعاصی و طَلبَ العَفوَ مِن رَبِّهِ وَ لَم یَتُبْ فَقَدِ اسْتَهزَأَ بِنَفسِهِ! کسی که بر ارتکاب گناه پافشاری می‌کند و از آن دست‌بردار نیست و (در عین حال) از خدای خود طلب عفو و بخشش (استغفار) می‌کند در حقیقت خود را مسخره کرده است! (مواعظ عددیّه، ص ۲۰۰) توبه بر لب ، سبحه بر کف ، دل پر از شوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما…
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
حضور خاطر اگر در نماز معتبر است امید ما به نماز نکرده بیشتر است صائب تبریزی
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟ که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان سعدی
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
غلام همت رندان و پاکبازانم که از محبت با دوست دشمن خویشند سعدی
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را سعدی
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت سعدی
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
کاشکی جرم عیان بودم و تقوای نهان پیش تقوای عیان، جرم نهان را چه کنم ؟ علیرضا قزوه
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
**وفای به عهد عجب آدم سحر خیزی! این مرد کیست که صبح به این زودی گوسفندانش را به اینجا آورده است؟ شناختم! او (محمد امین) است. آفرین بر او! آفرین بر سحر خیزی او! ولی چرا نمی‌گذارد گوسفندان بچرند؟! این سؤ الات از ذهن پیرمرد گذشت. با این همه، حال آن که جلو برود و از او علت را بپرسد، نداشت. با خود گفت: بالاخره معلوم می‌شود. منتظر می‌مانم. مدت زیادی طول نکشید که دید شخص دیگری با گله گوسفندان از راه رسید خوب که دقت کرد دید که او عمار پسر یاسر است گوش‌هایش را تیز کرد تا ببیند چه می گویند. عمار: چرا نمی‌گذاری گوسفندان بچرند؟! محمد امین: مگر قرارمان این نبود که گوسفندانمان با هم شروع به چریدن کنند؟! پیرمرد اندکی پی برد که قضیه چیست، ولی مطلب، آن طور که باید و شاید برایش روشن نشد. هر چه صبر کرد، سخنی نشنید. حوصله‌اش سر رفت و تاب نیاورد. جلو رفت و از عمار پرسید: جریان قرار شما چیست؟ او لبخندزنان گفت: اینجا دشتی است به نام (فخ). علوفه و گیاهش کم است. محمد امین را هم که می‌شناسی؟ صفات خوب و اخلاق پسندیده زیادی دارد! دیروز با هم قرار گذاشتیم گوسفندانمان را برای چرا به اینجا بیاوریم تا با هم شروع به چریدن کنند. چون دیشب دیر خوابیدم، صبح خواب ماندم، ولی او که زودتر از من آمده بود، جلوی چریدن گوسفندانش را گرفت که مبادا ناراحت شوم یا علف‌های کمتری برای گوسفندان من باقی بماند (داستان‌های شنیدنی، ص 16)
هدایت شده از محمد حسن زنگویی
عارفان را زِ کمندِ تو گریزی نبود /// آیت‌الله‌‌العظمی محمدحسین غروی اصفهانی رحمه الله علیه در سری نیست که سودایِ سرِ کویِ تو نیست /// دلِ سودا زده را جز هوسِ رویِ تو نیست در سری نیست که سودایِ سرِ کویِ تو نیست دلِ سودا زده را جز هوسِ رویِ تو نیست سینه‌ی غم‌زده‌ای نیست که بی‌روی و ریا هدفِ تیرِ کمانخانه‌ی ابرویِ تو نیست جگری نیست که از سوزِ غمت نیست کباب یا دلی تشنه‌ی لعلِ لبِ دلجویِ تو نیست عارفان را زِ کمندِ تو گریزی نبود دامِ این سلسله جز حلقه‌ی گیسویِ تو نیست نسخه‌ی دفترِ حُسنِ تو کتابی است مُبین ور بُوَد نکته‌ی سر بسته به جز مویِ تو نیست ماهِ تابنده بُوَد بنده‌ی آن نورِ جبین مِهرِ رخشنده به جز غرّه‌ی نیکویِ تو نیست خضر عمری است که سرگشته‌ی کویِ تو بُوَد چشمه‌ی نوش به جز قطره‌ای از جویِ تو نیست «مفتقر» در خَمِ چوگان تو گویی، گویی است چرخ با آن عظمت نیز به جز گویِ تو نیست