eitaa logo
شهربازی خانگی|ایده‌های خلاق اوقات فراغت کودک
674 دنبال‌کننده
1هزار عکس
662 ویدیو
11 فایل
محلی پر از ایده‌های متنوع و خلاق💡 برای👇👇👇 🔹بازی🎾 🔸فیلم و کارتون و انیمه🎥 🔹کاردستی✂️🪁 🔸آزمایش علمی🔍 🔹داستان📖📚 🔸گردش و تفریح🚗🚴‍♀️⛺️ 🔹معما و سرگرمی🧩 👈و در یک کلام اوقات فراغت⏰ کودک 📭ارتباط با ادمین: @Mim1414
مشاهده در ایتا
دانلود
به اعضای جدید خوشامد میگم ✋ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 .
حتما به پیام های سنجاق شده سر بزنید.
ادامه ی راهکار های کاهش دروغگویی در کودک: 5️⃣ تشویق 👏به بیان احساسات: به کودکان بگویید که می‌توانند همیشه احساساتشان را با شما به اشتراک بگذارند بدون ترس از سرزنش یا تنبیه. این نزدیکی و صمیمیتی رو به وجود میاره که از دروغ گویی کودک ممانعت می کنه. 6️⃣ استفاده از موقعیت‌های یادگیری🗣: وقتی کودکان دروغ گفتند یا در حالاتی که با هم نزدیک و صمیمی می توانید حرف بزنید و شنونده خواهد بود، از این فرصت ها برای آموزش و تبادل نظر استفاده کنید. 7️⃣ نمایش دادن عواقب دروغ❌: به کودکان توضیح دهید که دروغ گفتن می‌تواند به مشکلاتی بزرگتر منجر شود و می‌تواند اعتماد دیگران به آنها را از دست بدهد. 8️⃣ مدیریت 🗒انتظارات معقول(خیلی مهم): انتظارات خود را از کودکان به صورت معقول تنظیم کنید تا آنها نخواهند به دلیل فشارها دروغ بگویند. حتما با نوشتن انتظارات خود آنها را بررسی کنید.
یادآوری برنامه: نرمش صبحگاهی ر با قدرت تمام پیش ببرید و یادتون باشه خدا این کارمون رو دوست داره و باید ازش ممنون باشیم که فرصت و توان چنین کاری رو داریم. .
سلام و درود خدمت همگی روزتون خوش
حدیث ✨ امروز: امام علی (ع) من شرفت نفسه، نزهها عن دناءه المطالب کسی که نفسی شریف و بزرگوار داردآن را از خواسته های بی ارزش پاکیزی نگاه میدارد. برای عزت نفس کودک و دوری از دروغگویی و هر اشتباه دیگری، به کودکتون یاد بدین نباید دنبال خواسته های بی ارزش بود و باید ازشون گذشت (نه اینکه عملا مجبورشون کنید، فقط توضیح و درخواست) بلکه باید دنبال اهداف بزرگ باشن و در این راه کمکشون کنید.
یادآوری برنامه‌:📅 🔸خونه وقتی مرتب میشه احساس زندگی توش بیست و بهتر جریان میگیره(بی حکمت نیست خدا نظم رو تو وجود خانما گذاشته، چون تو این زمینه توان خدمت به خانواده رو داشته) 🔸البته باباها هم توان خدمت به خانواده رو از نوع دیگه ای دارن، مثل تخلیه انرژی شدید بچه‌ها با بازی و مسابقه تحرکی، که اگر تخلیه نشه خطرناکه واقعا😱👌 .
داستان📖 گم شده ای که پیدا شد 🎉 بعد از مرگ مادر محمد (ص) مکه بود و یک پیرمرد نود ساله 🧓، پیرمرد بود و یک پسر شش ساله پیرمرد پسر های بزرگ و نوه های دیگری هم داشت، اما محمد (ص) برای او عزیز تر از همه بود. ❤️ پیرمرد همه چیز و همه کس محمد (ص) بود. 🏠🌟 پدرش بود و مادرش بود و جدش بود و حتی هم بازی اش بود. گاهی با او همراه میشد و در کوچه های مکه بازی می کردند. 👬 گاهی محمد (ص) را روی زانو هایش می نشاند و برایش از مکه و گذشته ها می گفت. 📜 گاهی هم دست او را می گرفت و با هم به زیارت کعبه🕋 می رفتند. 🚶‍♂️ با هم هفت بار دور کعبه🕋 می چرخیدند. بعد به محل کار عبدالمطلب می رفتند. 🧔 عبدالمطلب بزرگ و ریش سفید قریش بود و مسئول رفاده. 📜👴 رفاده سازمانی بود که از غریبه ها و زیارت کننده هایی که به مکه می آمدند پذیرایی می کرد. 🤝 چند نفر بودند که از مردم مکه پول و جنس می گرفتند و از مهمان ها پذیرایی می کردند. 💰🍽 محمد (ص) هم می رفت و در رفاده کمک می کرد. 🙏 یک روز نزدیک مراسم حج مسافران زیادی به مکه آمدند و شهر خیلی شلوغ بود. 🕋 عبدالمطلب و چند نفر دیگه که در رفاده کار می کردند، خسته مشغول بودند و کار ها را روبه راه می کردند. 😓🏃 ناگهان سر و صدایی بلند شد 📢 عبدالمطلب به محمد (ص) گفت: برو ببین چه شده پسرم. 🏃‍♂️🗣 محمد (ص) دوید و در آن شلوغی یک عرب بیابانی را دید که داد و فریاد می کشد و از مردم سراغ عبدالمطلب را می گرفت. 🏃‍♂️ مردم رفاده را به او نشان دادند. 👀👥 مرد عرب با صدای بلند گفت: سلام 👋بر تو ای عبدالمطلب. 🧔 من مردی غریبم و از راه دوری🌍 آمدم تا کعبه🕋 را زیارت کنم. ولی همین روز اول پولم را گم کرده ام. 🙁💰 شاید کسی آن را دزدیده باشد. 🕵️‍♂️🔍 این پول را آورده بودم که خرج سفرم کنم، اگر پولم را پیدا نکنم، چطور به شهر و خانه ی خود برگردم؟ 🏡 عبدالمطلب با صدای آرامی پرسید بگو ببینم کیسه ی پولت چه شکلی بود. 🤔 چه نشانه هایی داشت؟ 🔍 چقدر پول توی آن بود؟ 💰 مرد گفت: کیسه ی کوچک و زرد رنگی بود . درش را با نخ سیاه بسته بودم. هفتاد سکه ی طلا و مقداری هم پول نقره در آن بود. 💰🌟 عبدالمطلب پرسید : یادت هست کجا پولت را گم کرده ای؟ 🤷‍♂️🤨 چه شد که گم شد؟ 🤔❓ مرد لب های خشکش را نشان داد و گفت🗣: اگر می شود به من آب🚰 بدهید، بعد تعریف می کنم. محمد (ص) که ایستاده بود و حرف های مرد را گوش می کرد دوید طرف چاه زمزم. 🏃‍♂️ از چاه آب کشید و با ظرفی پر از آب برگشت و آن را به مرد عرب داد. 💧 مرد ظرف آب را گرفت و با لبخند به محمد (ص) نگاه کردو گفت: چه پسر زیبایی 🌟 چقدر مهربان و بادب است. ❤️ زنده باشی پسرم. 🤗 و آب را سر کشید. 🚰 بعد ظرف آب را روی زمین گذاشت و گفت: وقتی وارد شهر شدم کیسه ی پول توی جیب لباسم بود. دیشب که خوابیدم😴 کیسه ی پول را دیدم ، همراهم بود. اما صبح 🌅که آمدم طرف بازار درآن شلوغی متوجه شدم کیسه ی پولم نیست. 😧 عبدالمطلب گفت: غصه نخور تا در مکه هستی مهمان مایی . 🤝 بعد هم پولی💰 به تو میدهم که به خانه ات برگردی. 🏠 مرد عرب آرام شده بود و دیگر ناراحت نبود. 😌🙏 اما محمد (ص) ناراحت بود. 😔🥺 به نظرش رسید که کیسه ی پول مرد را جایی دیده است...... 🧐🔍