May 11
{بسم الرب شهدا }
سلام علیکم
به کانال خوش اومدین (:
مارو به دوستاتون هم معرفی کنین🌱
۰۱/۱/۴
.یکروز، خاطره ای از کردستان برام تعریف کرد.
گفت تو سنندج، سرپست نگهبانی ایستاده بودم. هوای اطراف را درست و حسابی داشتم. یکدفعه دیدم از روبه رو سر و کله ی یک دختر کُرد پیدا شد. داشت راست می آمد طرف من...🚶🏼♀️
روسری سرش نبود وضع افتضاحی داشت🚫
محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود. نرفت. برعکس آمد نزدیکتر😶
به اش نگاه نمی کردم، شش دنگ حواسم ولی جمع بود که دست از پا خطا نکند. با تمام وجود دوست داشتم هرچه زودتر گورش را گم کند. چندلحظه گذشت،
هنوز ایستاده بود🚶🏼♀️🤦🏻♂️
یک آن نگاهش کردم. صورتش غرق آرایش بود. انگار انتظار همین لحظه را می کشید،
به ام چشمک زدو بعد هم لبخنـــد! ...
صورتم را برگرداندم این طرف.
غریدم: برو دنبال کارت.
نرفت! کارش را بلد بود. یکبار دیگر حرفم را تکرار کردم. بازهم نرفت! این بار سریع گلن گدن را کشیدم. به اش چشم غره رفتم. دادزدم: برو گمشو ، وگرنه سوراخ سوراخت می کنم!
رنگ از صورتش پرید. یکهو برگشت و پاگذاشت به فرار🚶🏼♀️😂
_ گروههای ضدانقلاب در کردستان، از راههای مختلفی می خواستند در صف آهنین رزمندگان اسلام نفوذ کنند از جمله ی راهها، یکی همین بود که دختران زیبا را برای رسیدن به مقاصد پلیدشان ، اینگونه در یوغ می کشیدند.
کتاب خاک های نرم کوشک
ص ۵۷
... همچین دشمنان پلیدی داریم🙂💔
•|@mamol110|•