eitaa logo
#من_منتظرم!
891 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 حضرت بقیة الله(روحی فداه) : «اگـر شـیـعـیـانـمـان بـه انـدازه‌ی لـیـوانِ آبـی تـشـنـه‌ی مـا بـودنـد ظـهـور مـی‌کـردیـم.» 📚 شیفتگان مهدی ج۱ ص۱۵۵ #کانال_من_منتظرم... 👇🌈 🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
#شعر_دلتنگی 🔹هر شب که انتظارِ فرج می برم به روز... 🔸شرمنده ام که بی تو نفس میکشم هنوز... 😔😔 ✨شب بخیر تمام هستی ام کانال #من_منتظرم... 👇🍃 🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
#من_منتظرم!
#آخرین_عروس #قسمت_نهم #درد_عشق_را_درمانی_نیست‼️ فردا فرا می رسد ملیکا هوس طبیعت کرده است و می خواهد
❗️ * بشر انصاری خادم امام هادی علیه السلام (سامرا) بشر _شما اینجا چکار میکنید؟ چرا در اینجا خوابیده اید؟ _ما نیمه شب به اینجا رسیده ایم. چاره ایی نداشتیم باید در اینجا می ماندیم. -من خیلی دوست داشتم شما را به خانه می بردم ،اما... _خیلی ممنون مسافر تعجب می کند، بشر که خیلی مهمان نواز بود، چرا می خواهد او را اینجا رها کند و برود؟ حتما برای او کار مهمی پیش آمده که اینقدر عجله دارد خوب است از خودش سوال کند. _مثل اینکه شما می خواهید به مسافرت بروید؟ _آری من به بغداد می روم _برای چه؟ _امام هادی علیه السلام به من ماموریتی داده است که باید آن را انجام بدهم. _آن ماموریت چیست؟ _من دیشب خواب بودم که صدای در خانه به گوشم رسید. وقتی در را باز کردم دیدم فرستاده ایی از طرف امام هادی علیه السلام است. او به من گفت که همین الان امام می خواهد تو را ببیند. _امام با تو چه کاری داشت؟ _سریع به سوی خانه امام حرکت کردم. شکر خدا که کسی در آن تاریکی مرا ندید. وقتی نزد امام رفتم سلام کردم و نشستم. امام به من گفت : (شما همیشه مورد اطمینان ما بوده اید. امشب می خواهم به تو ماموریتی بدهم تا همواره مایه افتخار تو باشد.) _بعد از آن چه شد؟ _امام نامه ای را با کیسه ای به من داد و به من گفت در این کیسه 220 سکه طلاست و به من دستور داد تا به بغداد بروم. او نشانه های کنیزی را به من داد و من باید آن کنیز را خریداری کنم. مسافر با شنیدن این خبر به فکر فرو میرود. امام و خریدن کنیز؟ در این کار چه افتخاری وجود دارد؟ چرا امام به بشر گفت که این ماموریت برای تو افتخاری همیشگی خوهد داشت؟ _به چه فکر میکنی؟ مگر نمی دانی امام هادی علیه السلام می خواهد برای پسرش همسر مناسبی انتخاب کند؟ _یعنی امام حسن عسکری تا به حال ازدواج نکرده است ؟! _نه مگر هر دختری لیاقت دارد همسر آن حضرت بشود؟ _یعنی این کنیزی که شما به خریدنش می روید قرار است همسر امام حسن عسکری بشود؟ _آری درست است او امروز کنیز است، اما در واقع ملکه هستی خواهد شد. براستی که این ماموریت مایه افتخار است ... ⬅️ ادامه دارد... @man_montazeram
❗️ فاصله سامرا تا بغداد حدود 120 کیلوتر است و آن ها می توانند این مسافت را با اسب دو روزه طی کنند. شب را میان راه اتراق کرده و صبح زود حرکت میکنند. در مسیر راه بشر رو به مسافر میکند و می گوید : _فکر میکنم این کنیزی که ما به دنبال او هستیم اهل روم باشد _چطور مگه؟ آخر امام هادی نامه ایی به من داد تا به آن کنیز بدهم این نامه به خط رومی نوشته شده _عجیب! آن ها باید قبل غروب افتاب به بغداد برسند وگرنه دروازه های شهر بسته خواهد شد. موقع غروب افتاب می رسند. چه شهر بزرگی! بشر دوستان زیادی در بغداد دارد. به خانه یکی از آنها می روند. صبح زود از خواب بیدار می شوند. مسافر _ بلند شو! مگر یادت رفته که باید ماموریت خود را انجام بدهی؟ _هنوز وقتش نشده. امروز سه شنبه است ما باید تا روز جمعه صبر کنیم. _چرا روز جمعه؟ _امام هادی علیه السلام همه جزئیات را به من گفته است. روز جمعه کشتی کنیزان از رود دجله به بغداد می رسد عجله نکن. اکنون ملیکا در راه بغداد است. خوشا به حال او... همه زنان دنیا باید حسرت او را بخورند. درست است که الان اسیر است اما به زودی همه فرشتگان اسیر نگاه او خواهند شد. باید صبر کنند تا روز جمعه فرا برسد... ⬅️ ادامه دارد... @man_montazeram
😔😔 ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺭﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ. ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺁﺫﯾﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ.ﺧﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﻻﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺨﺘﻠﻂ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺟﺪﺍ. ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺮﻗﺼﻨﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺠﻠﺲ ﮔﺮﻡ ﺷﻮﺩ. ﺁﺧﺮ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ،ﺷﺐ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﺐ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ. ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﺤﺮﻣﻨﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻠﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺎﻻﺭ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻣﺤﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺁﻫﺎﻥ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ.ﺍﯾﻦ ﺗﺎﻻﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﮐﻨﯿﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺣﺘﯽ خان دایی ﻭ.… ﺍﻣﺎ… ﮐﺎﺵ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻤﺎﻥ نیز می آمد،ﺣﻖ ﭘﺪﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮ ما... ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﺒﺎﺷﺪ؟ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﻋﻮﺕ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﺑﻪ ﺗﺎﻻﺭ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺳﺮ ﺩﺭ ﺗﺎﻻﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ! ﺩﻭﺭﺗﺮﻫﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻋﺮﻭﺳﯿﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﻭﻟﯽ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﯿﺎیم.… ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ.ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻣﺎ... ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍی خوشبختی ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩ.… ﭼﻪ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻔﺮﻩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﻢ، ﺑﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﻋﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﮑﻨﯽ! ﻣﺎ ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﭘﺮﺕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ. ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺏ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ. ﺑﺪﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ! ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﻧﺎﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ. ﺑﺪﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ… ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﻝ ﺭﺍﺿﯽ ﺍﺕ میگذرانیم. کانال ! ↙️ 🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#من_منتظرم!
✳️ #من_منتظرم! #تشرفات (قسمت اول): 💥حاج آقای مینو نقل کرده اند که: دریکی از سفرها که تنها به کرب
✳️ ! (قسمت دوم): ‌💥قدری ناراحت شدم چون می خواستم زیارت را تنها و با توجه و حال بیشتری بخوانم، به هر حال گفتم: یک اذن دخول با یک زیارت مختصر برای این عرب می خوانم تا زائر امام‌حسین (علیه‌السلام) را رد نکرده باشم و بعد برمی گردم و یک زیارت دیگر با توجه کاملی می‌خوانم. اذن دخول را خواندم و داخل حرم مطهر شدم و رو به روی ضریح مطهر ایستادم، رو کردم به آن شخص عرب که بپرسم کدام زیارت را برایتان بخوانم، به عربی گفتم: أیٌ زیارة؟ به عربی گفتند: زیارة الوارث. من هم مشغول شدم به زیارت وارث خواندن. تا جمله اول را خواندم و گفتم : السلام علیک یا وارث آدم صفوةالله، شخص عرب بنا کرد به گریه کردن. همینطور هر جمله ای را که می‌خواندم گریه ایشان شدیدتر می‌شد تا رسید به این جمله« السلام علیک یا ثارالله» دیدم این عرب چنان به خود می‌پیچد و گریه می‌کند که من را منقلب کرد و نمی‌توانستم زیارت را ادامه دهم، دائما یک جمله می‌خواندم و باز می‌ایستادم و گریه شدیدی می‌کردم و دوباره فقرات بعدی زیارت را می‌خواندم. با خود گفتم: من می‌خواستم کسی مزاحمم نشود ولی این عرب مرا به حال و توجه آورد. در بین خواندن زیارت نورهایی به رنگ سفید و سبز و غیره می‌دیدم که تمام فضای حرم را فرا می‌گیرد، گفتم: شاید این اشکهای من باشد که جلوی چشمم را می‌گیرد و من این نورها را خیال می‌کنم. هر طوری بود زیارت را تمام کردم و با هم رفتیم بالای سر مطهر، تا نماز زیارت را خواندم و برگشتم که به ایشان بگویم: بعد از نماز دعایی هم دارد که باید خوانده شود، دیدم شخص عرب نیست. ادامه دارد... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d فوروارد یادت نره❗️
#بشارتی_برای_جوانان... 🍃مولا امیرالمومنین(ع) : یاران مهدی(عج) همه جوان اند و پیر در میان آنها به چشم نمی خورد، مگر اندک مانند سرمه در چشم. 📚الغیبه للطوسی،ص۴۷۶ کانال #من_منتظرم... 👇🍃 🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
❗️ریزش های پیش از ظهور 🌹 اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمودند: «مانند زنبور عسل، ميان پرندگان باشيد. هيچ پرنده اى نيست، جز آن كه آن را ناتوان و كوچك مى شمرد و اگر پرندگان، بركت (عسل) نهفته در دل زنبوران عسل را مى دانستند، با او اين چنين نمى كردند. با زبانها و پيكرهايتان با مردم رفت و آمد كنيد و با دل ها و كارهايتان از آنها جدا و كنار باشيد. سوگند به كسى كه جانم به دست اوست، آنچه [از ظهور و فَرَج] دوست داريد، نخواهيد ديد تا آن كه برخى از شما به برخى ديگر، آب دهان بيندازد و يكديگر را دروغگو بخوانيد و از شما (شيعيان من) جز به اندازه سرمه در چشم و نمك در غذا باقى نماند. برايتان مثلى مى زنم: مردى از شما، گندمش را تميز و پاكيزه مى كند و آن را در انبار مى ريزد و مدّتى آن را رها مى كند و هنگامى كه به آن باز مى گردد، متوجّه مى شود كه به آن، كرم زده است. آن را بيرون مى آورد و تميز و پاكيزه مى كند و دوباره آن را به انبار، باز مى گرداند و مدّتى رهايش مى كند و آن گاه كه به آن باز مى گردد، مى بيند كه بخشى از آن، كرم زده شده است. آن را بيرون مى آورد و تميز و پاكيزه مى كند و به انبار، باز مى گرداند و اين كار را انجام مى دهد تا از آن گندم ها، مقدارى مانند ته مانده خرمن، كرم نخورده و مقاوم در برابر آفت، باقى مى ماند. شما نيز اين گونه هستيد. [فتنه ها، برخى از شما را به كام خود، فر مى برند و] از هم متمايز مى شويد تا آن كه تنها، گروهى باقى مى ماند كه فتنه ها هيچ زيانى به آنها نمى رساند». 📚 الغيبة، نعمانى ص۲۰۹ / بحار الأنوار ج۵۲ص۱۱۵ / دانشنامه امام مهدى «عجل الله فرجه» بر پايه قرآن،حديث و تاريخ، ج۷، ص۲۴۰-۲۵۱/ مصطفی امینی خواه کانال ... 👇🍃 🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
❗️ چند روز می گذرد بشر و مسافر در کنار رود دجله می روند. چند کشتی از راه می رسند، کنیزهای رومی را از کشتی پیاده می کنند. آنها در آخرین جنگ روم اسیر شده اند. کنیزان را در کنار رود دجله می نشانند. چند نفر مامور فروش آنها هستند. مسافر_ما چگونه می توانیم در میان این همه کنیز، ملیکا را پیدا کنیم؟ بشر رو به مسافر میکند و میگوید : این قدر عجله نکن! همه چیز درست می شود. بشر به سوی یکی از ماموران می رود. از او سوال می کند : _آیا شما آقای نَحّاس را می شناسی؟ _آری،آنجا را نگاه کن! آن مرد قد بلند که آنجا ایستاده نحاس است. بشر به سویش می رود. او مسئول فروش گروهی کنیزان است. بشر از مسافر میخواهد تا گوشه ای زیر سایه بنشیند. ساعتی می گذرد، کنیزان یکی پس از دیگری فروخته می شوند. فقط چند کنیز دیگر مانده اند. یکی از آنها صورتش را با پارچه ای پوشانده است. یک نفر به سوی او می رود. مثل اینکه یکی از تاجران بغداد است که هوس خریدن کنیز کرده است. مرد تاجر رو به نَحّاس میکند و میگوید: _من آن کنیز را می خواهم بخرم! _برای خریدن آن چقدر پول می دهی؟ _سیصد سکه طلا! _باشه، قبول است سکه هایت را بده تا بشمارم. _بیا این هم سکه طلا! در هر کیسه صد سکه طلاست. صدایی به گوش می رسد: آهای مرد عرب! اگر سلیمان زمان هم باشی به کنیزی تو در نمی آیم. پول خود را بیهوده خرج نکن! دنبال کنیز دیگری برو. نَحاس تعجب میکند، این کنیز رومی به عربی سخن می گوید. او جلو می آید و به کنیز می گوید : _درست شنیدم تو به زبان عربی سخن می گویی؟ _آری _نکند تو عرب هستی؟ _نه، من رومی هستم. ولی زبان عربی را یاد گرفته ام. مرد تاجر جلو می آید و به نحاس می گوید : حالا که این کنیز عربی سخن می گوید حاضرم پول بیشتری برای بدهم. بار دیگر صدای کنیز به گوش می رسد : یکبار به تو گفتم که من به کنیزی تو در نمی آیم. نحاس رو به کنیز میکند و میگوید : یعنی چه؟ آخر من باید تو را بفروشم و پول آن را تحویل دهم. این طور نمی شود. _چرا عجله میکنی من منتظر کسی هستم که او خواهد آمد. ادامه دارد... @man_montazeram
❗️ نحاس_ چه کسی خواهد آمد؟ نکند منتظر هستی جناب خلیفه برای خریدن تو بیاید؟ _به زودی کسی برای خریدن من می آید که از خلیفه هم بالا تر است. نَحاس تعجب می کند، نمی داند چه می گوید در همه عمرش کنیزی اینگونه ندیده است. اکنون بشر از جای خود بلند می شود. او آلان یقین کرده است که گمشده خود را یافته است. او خودش است. او ملیکا را یافته است. ملیکا همان است. تعجب نکن! او برای اینکه شناسایی نشود نام خود را تغییر داده است. اگر مسلمانان می فهمیدند که او دختر قیصر روم است هرگز نمی گذاشتند به محبوب خود برسد. بشر فکر میکند که در آن دیدار های شبانه امام از او خواسته است تا نام او نرجس را برای خود انتخاب کند. وقتی او اسیر شد و مسلمانان از نام او سوال کردند و او در جواب همین نام جدید را گفت. آری تاریخ دیگر هرگز این نام را فراموش نمی کند، به زودی نرجس مایه افتخار هستی خواهد شد! ما از این به بعد او را به نام جدید می خوانیم. نرجس! چه نام زیبایی! ادامه دارد... @man_montazeram
😔خـــــجالت میڪشم اسمم را گذاشتــــــه ام : #مـــــنتظر ☝️امّا زمـانے ڪه دفـــــتر انتظارم را ورق میزنم مے بینم ؛ فضاے مجــــازے را بیشتر از امامم میشناسم ! 😔 حتے گاهے صبح آفتاب نزده آنها را چِـــڪ میڪنم ... امــــا عهــدم را نــــه...❗️ در قنوت نمازهایمان براے " مهدے فاطمه " دعا ڪنیم ...💕 اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفرج کانال #من_منتظرم... 👇🍃 🔰 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d