eitaa logo
#من_منتظرم!
891 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
• شایدمایادمون‌رفته،اما امام‌علے؏فرمودند‌افراط‌نکنید،تفریط‌به‌بارمیاد(: @man_montazeram
. گناهی‌که‌تورا پشیمان کُند، ازثوابی که مغرورت سازد، بهتراست !
#من_منتظرم!
ظریف مدعی شد برجام را نخوانده امضا کرده و به همین دلیل از برخی عباراتش خبر نداشته! حالا دروغ‌های برج
جناب ظريف حالا فهميديد كه چرا يك تار موى مرد ميدان ما شرف دارد به هزار قهرمان پوشالى از جنس ديپلماسى!؟🙂 @man_montazeram
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘حضور امام رضا علیه السلام رو حس میکنی؟! 👤 استاد پناهیان @man_montazeram
⭕️ حاج قاسم کجایی که داعش سینه شو ستبر کرده و گفته من زدم @man_montazeram
4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زمان (عج) رو زن ها میارن میدونید چرا؟🤔 @emamzaman_12
پارسال، همچین روزی استاد شجریان به خاک سپرده شد... اما ما که یادمون نمیره، معاون ارشاد خراسان رضوی گفت: مراسم تدفین آقای شجریان بدون مردم برگزار نخواهد شد. گفتیم عجب یعنی کرونا فقط توی هیئات و مراسم مذهبی و پیاده روی اربعینه!!! یعنی هر چقدر هم می‌خوایم بگیم که شما مسلمانید و با اسلام مشکل ندارید، خودتون نمی‌ذارید. و همچنان این سوال در ذهن ما بود که چرا ازآخوندها متنفرند وبه روحانی رای میدهند! ازعربهامتنفرند ولی دبی میروند! روزه نمیگیرندولی دلشان برای ربنای شجریان تنگ شده است! کوروش پرستنداما تعصبات مذهبی رامانع پیشرفت میدانند! سه برابرتولیدناخالص ملی لوازم آرایشی استفاده میکنند ولی هزینه کربلاوهیئت رااجحاف در حق ایتام میدانند! @man_montazeram
من هیچ ذلتی را از این بالاتر ندیدم که دلم به کسی مشغول باشد، که دلش از من فارغ است.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@man_montazeram
لطفا عزیزانی که در این زمینه ها مهارت دارن به بنده پیام بدن. نویسندگی، عکاسی، فتوگرافی، ساخت موزیک ویدیو، ادیت استوری، نواسازی،عکسنوشته و... @Momtahane110
دوتا ماشین پارک کرد بغل جاده سه تا زن وایسادن وسط رقصیدن 😐... ما هم نشسته بودیم برای ناهار گفتم چیکار کنم چیکار نکنم یهو یه ندای درون گفت بلند شو نماز بخون😂 دقیقا هم وقت اذان بود... جاتون خالی عجب نمازی هم شد اولاش آهنگ داشت کم کم معنوی شد آخرش کلا قطع شد. 😂 اونا هم جمع کردن رفتن خدایا این ریا رو از من قبول کن😂😂😂 مدیونین فکر کنین برای بوده😂 چون اون موقع به ذهن خودمم نرسید😂 ولی خدا رو شکر جواب داد آخر نماز عکس گرفتم خاطره بشه.
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 با خنده ازش جدا شدم و دست بچه ها رو گرفتم و جای مناسبی نشوندم: بچه ها اینجا بشینید من الان میام با قدمهای کوتاه و لرزان تا بالای سر زن عمو رفتم و سلام کردم حمیده خانم از شنیدن صدام سر بلند کرد و چشمهای کشیده و سیاهش چند ثانیه روی صورتم ثابت موند بعد با حال متحیری سرتکان داد و لب زد: سلام و بعد به زحمت لبخندی زد الهه دخترش هم که پسرش رو روی پا نشونده بود و براش میوه پوست میگرفت نگاهی به مادرش و بعد به من انداخت و کمی هول جواب سلامم رو داد از نگاه خیره و پر از سوالشون در حال آب شدن بودم و با کوتاه ترین جملات سعی میکردم احوال پرسی رو زودتر تمام کنم: _خیلی خوش اومدید ممنون که تشریف آوردید خدمت حاج آقا هم سلام من رو برسونید با اجازتون تا پا کج کردم حمیده خانوم بلند مچ دستم رو گرفت: یکم بشین ضحی خانوم تازه برگشتی به سلامتی؟ اینهم از بزرگواریش بود که به روی خودش نمی اورد اما من در حال ذوب شدن بودم خواستم به بهونه ای برم اما زن عمو از جا بلند شد و به من اشاره کرد بشینم: _حمیده خانوم با اجازتون من دیگه برم یه سری به آشپز بزنم خیلی منور کردید ان شاالله عروسی آقا ایمان جبران کنیم! نشستم در حالی که برق از سرم پریده بود یعنی این حرف زن عمو یک کد بود؟! یعنی این رضوانِ ذلیل نمرده زن عمو رو فرستاده بود برای تخلیه اطلاعاتی حمیده خانوم؟ یعنی اون هنوز؟!... حمیده خانوم با حوصله پرسید: _خب دخترم به سلامتی درست تموم شد که برگشتی؟ لبخندی زدم: نه دوترم دیگه مونده من بخاطر اربعین مرخصی گرفتم گفتم یه سر هم به مامان اینا بزنم _آها بسلامتی زیارتت قبول اونوقت تا کی میمونی؟ _والا دقیق معلوم نیست بستگی به دوستام داره که کی برگردن _آره زن عموت گفت رفیقات هم همراهت اومدن پس اصلا معلوم نیست کی برگردی؟ _دقیق نه ولی خیلی نمیمونم تا قبل اواسط دی باید برگردم که به ترم جدید برسم _ان شاالله شیش ماه دیگه کامل برمیگردی دیگه درسته؟! با شگفتی فراوان از سوالات حمیده خانوم سر تکون دادم: بله ان شاالله صدای کل و دف که خبر از حضور داماد میداد مجال ادامه ی گفت و گو رو گرفت بلند شدم و با عذرخواهی کوتاهی به سمت سفره عقد برگشتم اگر چه هنوز از شوک خبر زن عمو بدنم میلرزید ... آخر شب بالاخره از تمییز کاری منزل و حیاط فارغ شدیم و تونستیم برای استراحت به اتاقمون که همون اتاق رضا باشه برگردیم اما هنوز نرسیده تقه ای به در خورد و پشت بندش کتایون و ژانت با قیافه های بانمک و پرسش گر وارد شدن رضوان با اینکه از خستگی روی پا بند بود به احترامشون نشست: _ببخشید بچه ها خیلی اذیت شدید کتایون فوری گفت: چه اذیتی شما که نذاشتید کمکی بکنیم خب رضوان...چی شد؟! با یاد آوردی این مسئله تمام غضبم رو با نگاه حواله رضوان کردم: تو به زن عمو چی گفتی؟! _هیچی بخدا سری تکان دادم پس خیالاتی شدم و کنایه ای در کار نبوده اما به هر حال اون جمله نشون میداد هنوز باید مجرد باشه! صدای ذوق زده رضوان هم موید حرفم شد: _میدونستم اگر بیان مراسم مامانم ته و توی همه چیزو درمیاره واسه همین کار خاصی نکردم فقط نامحسوس از مامان چند تا سوال کردم که دستگیرم شد آقا هنوز مجرد تشریف دارن! با ذوق تمام به من چشم دوخت: وای ضحی چی میشه اگر... حرفش رو قطع کردم: _بیخود رویا نباف اون اگر تا اخر عمرش هم مجرد بمونه دوباره خواستگاری من نمیاد با کاری که کردم! طلبکار گفت: بیخود مگه دست خودشه خیلی ام دلش بخواد! تو به این کارا کار نداشته باش تو فقط بگو تا کی میتونی بمونی‌ کتایون فوری گفت: _ضحی تا اوایل ژانویه میتونه بمونه یعنی...دی ماه ترم جدید اونموقع شروع میشه! اخمی کردم: چی میگی میبری میدوزی تا دی ماااه من اینجا بمونم؟ _مثلا میخوای برگردی چکار وقتی کلاس نداری؟ تو بمون منم بیشتر پیش مامانم میمونم! حرصی گفتم: _شرکتتون چی میشه سرکار خانوم؟ _شرکت رو از دور هم میشه مدیریت کرد من مدیرم آبدارچی که نیستم صبح به صبح کارت بزنم! به اندازه کافی اینهمه سال نیروی امین دور و برم جمع کردم اگرم اینجا مزاحمم که مشکلی نیس میرم هتل من و رضوان همزمان گفتیم: _بشین بابا! ژانت گرفته گفت: پس من باید تنها برگردم؟ رضوان لبخندی زد: عزیزم وقتی بقیه میمونن تو چرا باید برگردی؟! _خب من باید برم زودتر کار پیدا کنم تا کی خرجم با کتایون باشه باید کم کم پولش رو پس بدم اینبار کتایون گفت: بشین بابا! تو که اینجا خرجی نداری از وقتی اومدی همش تو خونه ای خورد و خوراکتم که با خانواده ضحی ست! _خب همون دیگه تا کی! قاطع گفتم: تا وقتی من اینجام با هم برمیگردیم اونوقت دنبال کار میگردیم خب؟ ژانت لبخندی زد: _به شرطی که یکم بریم بیرون همش تو خونه ایم من هنوز شهرتونو ندیدم گفتم: اونم چشم چند روز دیگه که این باز رفت پیش مامانش اینم با آقاشون من و تو میریم تهران گردی خوبه؟! با لبخند سر تکان داد: عالیه!