فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_بچه ها!نگید #حضرت_زهرا حرم نداره...
یه یا زهرایی یا فاطمه ای بنویسید بزنید به اتاقتون،به خونتون!
بگید #مادر من میخوام ازاین به بعد اینجا #حرمت باشه..
.اونوقت هرکاری میکنین نیت کنید ...ظرفم می شورید به نیت ظرفای حرمش،هیئتش بشورید...
👤استادعزیزۍ
#من_منتظرم!
_بچه ها!نگید #حضرت_زهرا حرم نداره... یه یا زهرایی یا فاطمه ای بنویسید بزنید به اتاقتون،به خونتون! بگ
فاطمیہ از کدامین غصہ باید جان سپرد؛
دردِ حیدر، داغِ مادر یا غریبےِ حسن...؟!
#من_منتظرم!
ان شاءالله امشب یه محفل کوچیک داریم... منتظرتونم.
حوالی پنج دقیق دیگه شروع میکنیم ان شاءالله
#فاطمیه
#دربست_ظهور
سلام و عرض ادب خدمت همه بزرگواران.
دوست داشتم زودتر از اینها یهمحفل داشته باشیم،ولی راستش اصلا دست و دلم بهنوشتن نمیره...
میدونم حالِ دلِ شماهم مثه من رو به راه نیست.
روضه ی مجازی حق مطلب رو ادا نمیکنه...
چند کلامی مرور کنیم با هم روایت اون سال ها رو
#من_منتظرم!
#دربست_ظهور سلام و عرض ادب خدمت همه بزرگواران. دوست داشتم زودتر از اینها یهمحفل داشته باشیم،ولی را
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🖤
خانم جان ؛ روضۀ ما که امشب شبِ آخرشه... میگن شبِ آخر ؛ شبِ مزدِ....
خودتونم گفتید : کارگر تا عرقش خشک نشده مزدشُ بهش بدین...
میگن قدیما سینه که میزدن دسته هایِ عزارداری تو یه مسجد و حسینیه وقتی عزاداریشون تموم میشد یه دم میگرفتنُ خارج میشدن ، هی سینه میزدن و میگفتن :
•• ما مزدِ عزاداری از فاطمه میخواهیم ••
مادرجان،
ما که لایقنبودیم اونجوری که باید عزاداری کنیم براتون،ولی خودتون شاهدید دلمون بدجوری شکسته💔
خریدار دلِ شکسته هستید مادر😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭؟
به قول یه بزرگوار که اسمشون یادم نیست میفرمودن روضه مادر ناموسیه🖤
هرکسی روراهنمیدن💔
باید"مَحرم"بشی...بایدیهسالتلاشکنیبرایمحرمشدن...
مُحَرَمهیئتاشلوغه.ولیشایدبشهگفتیک دهم اونایی که مُحرم سینهمیزنن برای امام حسین،
توفیق سینه زدن تدر محفل مادر رو ندارن...
مادرجان،
نمیدونم امسال تونستیم محرم بشیم یا نه
ولی خوب میدونم شما با نگاه مادرانه ی رحمت به مانگاه میکنین و میخریدمون😭
خانوم جان آخه ما بچه هاتون بجز شما کسی رو نداریم مادر😔
•خانوم فرمود : ازاینکه کسی دست یتیمی به سر اینها بکشه خودم می خوام بکشم،فضه میگه هر چی خانم گفت:گوش کردم...
آب گرم کردم،حسنین و زینبین و آروم می شست...
دست می لرزه،جوان هیجده ساله دستش داره می لرزه!😭😭
بچه ها رو که شست...
غذا تهیه کرد...
غذاشون چی بود؟!💔
چند قرص نان ؛🥖
دو پسرهارو فرستاد مسجد نزد پدر ...
دختر هارو هم فرستاد خانه فامیل کنار خونه خودش...
بعد فرمود فضه آب داریم؟💦
آره بی بی جان؛
فرمود:می خوام خودمو شستشو بدم...
این خونها رو پاک کنم...💔فضه میگه: دیدم آب هی می ریخت ؛ کمک می کرد این پیراهن از بدن جدا بشه...💔😭
پیراهن چسبیده بود به زخم 😭😭
فضه میگه من جرأت نمی کردم،دست بزنم...
هی آب می ریخت از زیر پیراهن ؛ بدن و شستشو می داد...
می فرمود:
امشب اگر علی خواست بشوره،باید
همینطوری که خودم شستم بشوره...
میخوامخونهاروپاککنمعلیشرمندهنشه...
فضه میگه : زهرای مرضیه(س)فرمود:
من نماز مغرب و می خونم...
بعد از نماز رو به قبله دراز می کشم؛؛؛
روپوشی رو صورتم می اندازم...
لحظاتی که گذشت؛ بیا منو صدا کن...
اگه جوابتو ندادم! زود برو مسجد علی رو بگو بیا...💔
فضه میگه : دیدم آروم دراز کشید ؛ رو به قبله بعد از نماز...
لحظاتی گذشت دلم پریشون بود..!
اومدم صداش زدم ؛ یا بنت خیرخلق الله...یا بنت رسول الله...یا فاطمه...یا اُم الحسن و الحسین...
دیدم جواب نمیده ؛ روپوشو از صورتش برداشتم....😭😭😭💔
ای وای........
لحظاتی گذشت؛
حالش به جا اومد...
هی میگفت:
بمن العذا!؟ کیه دیگه به من تسلی بده!؟😭💔
فرمود:
من علیام....
کلمینی یا فاطمه....
با من حرف بزن عزیز دل علی....
تا ابر ولایت شد؛ زهرایی که جان داده بودددوباره رجعت کرد...
صدای علی دوباره زنده اش کرد💔😭
فرمود:
از پدرم شنیدم؛ همه جوره کمک مظلوم کنید...
دستمو بلند کن می خوام اشکاتو پاک کنم علی جان😭💔
فضه؛نگو مادرمونداره از پیشمون میره..😭💔چرا مادرم چشماشو باز نمیکنه!؟😭💔
چرا مادرم جواب ناله های زینب رو نمیده!؟😭
پس کی موهای زینب رو شونه کنه!؟😭😭😭
دیگه کی میخواد نصف شبا که حسین تشنه از خواب میپره ؛ بالا سرش آب بزاره؟!😭💔
کی میخواد سنگ صبور بابا باشه!؟😭💔
بچه ها خطاب به فضه میگن ؛
فضه؛؛؛
مگه حال مادرمون خوب نشده بود!؟💔
مگه امروز خودش موهای مارو شونه نکرد!؟😭
مگه امروز خودش برامون نون طبخ نکرد😭💔بچه ها اومدن پیش مادر....
آقا امام حسن(ع) سر روی صورت مادر میزاره...
آقا امام حسین(ع) سرش رو میزاره کف پای مادر...😭💔
زینب و ام کلثوم ؛ یه گوشه مثل ابر بهار اشک میریزن....
مادر سادات....
به خودم قول داده بودم ؛ این فاطمیه بشم یه آدم دیگه....
بشم همونی که مادر(س) میخواد...💔میخواستم دلم رنگ فاطمه(س)رو بگیره...دست بکشی رو سرم....
همونطوری که دست رو سر حسینت میکشیدی...😭💔اومدم در دلت رو به روم باز کنی
مثل بچه سیدا راهم بدی به دلت...میشه منم مادر صدات کنم؟
میشه بشم بَچَت؟!
میشه منم خودی کنی؟!
میشه به منم راهو نشون بدی؟!💔
رفقا امسال بدجوری حضرت دارن برامون مادری میکنن...
تحویلمون میگیرن.مالایقاین همهمحبت نیستیم مادر جان😭😭😭😭😭😭
شرمنده غم شما و امیرالمومنین رو میشنویم و خون گریه نمیکنیم
برم ادامه روایت...
داستان غسل رو نمیگم، خودتون برید بخونید،نمیخوام وارد روضه بشم،
دستم طاقت نوشتن ندآره💔
وقتي اومدن دنبال ِ سلمان،سلمان ميگه:
•من وقتي اومدم از خونه بيرون،سلمان قريب به 300 سال سن داره،يه پير مرد وقتي از خونه بياد بيرون يواش يواش راه مياد، اما بچه مي دوه، ديد حسن و حسين دارن با عجله مي دون، سلمان صدا زد آقا زاده ها صبر كنيد من پا به پاتون نمي تونم بيام،آهسته بريد منم بيام، حسن برگشت گفت: سلمان بابام داره مي ميره🥀
وقتی اون نامرد دومي تو صورت مقداد زد،مقداد رو خاك ها افتاد، مقداد گفت: به من زدي طوري نيست، ولي تو چه با فاطمه كردي؟...
آخه میدونین،
شبی کهرفتن مادر رو خاک کنن،
دوبار کفن عوضکردن
آخه خون کفن رو رنگیکرده بود😭😭😭😭😭😭😭😭
بمیرم برای دلتون آقا
من شرمنده تونم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اصبغ بن نُباته همسایه امیرالمومنینه
قبلا درباره شخصیت بزرگشون صحبت کردیم...
🖤 ميگه: نيمه شب صدام زد ، گفت:اصبغ پاشو، گفتم: خانم چه وقت ِ از شب ِ؟ گفت:شب از نيمه گذشته،گفتم:چي ميگي؟ گفت:پاشو دارن گريه مي كنند. گفتم: زن بگير بخواب مادر مرده اند، علي زن مرده است،بگير بخواب آروم باش، همسايه ي ما هستند، حالا دو شب دارن گريه مي كنند طوري نيست تموم ميشه. گفت: اصبغ تو مادر نيستي، من مادرم، من طاقت ندارم صداي ِ بچه ي بي مادر بشنوم،پاشو.😔😭
اصبغ ببخشيد،خيلي اذيتت كردم، تا فاطمه كه زنده بود خودش، حالا هم كه رفته بچه ها، مارو ببخش. دستم رو گذاشتم روي شونه هاش ، گفتم:علي چي شده؟ بغض كرده بود علي، گفتم:بلند گريه كن، من همسايه شما هستم اومدم ببينم چي شده؟ علي نشست در آستانه در،گفت:اصبغ يه شب حسن گريه ميكنه، من وزينب و حسين آرومش مي كنيم، يه شب زينب گريه ميكنه، من و حسين و حسن آرومش مي كنيم، يه شب من گريه مي كنم اونها من و آروم مي كنند. گفتم :امشب چي شده طولاني شده؟ زنم نخوابيد، گفت: امشب حسين بهانه گرفته، هر وقت حسين گريه مي كنه همه ي ما بي طاقت ميشيم...
گفتم:آقا بچه است، چرا نمي بريش كنار قبر مادرش، ببرش آروم ميشه،گفت:قول دادم ببرمش🥀
صدا كرد: حسين، حسين جآن.🍂
مي آيي بريم كنار قبر مادرت؟ بلند شد، گفت:شرط داره نبايد بلند بلند گريه كني، آروم.
-چشم. روي چشمم، ببين علي چه طوري روضه مي خونه، علي ميگه دست ِ كوچكش رو گرفتم، آمديم، همچين كه نزديك ِ قبر رسيديم گفت:بابا دستم رو رها كن،
🖤من گفتم الان ميره رو قبر مادر، شيون مي كنه، ناله مي زنه، اما همچين كه دستش رو رها كردم،قربون ِ ادبت برم حسين، دستش رو گذاشت رو سينه اش، السلام عليك ِ يا اُماه ، مادر سلام، زهرا....علي ميگه:به اون خدايي كه جان علي در يد قدرت اوست،تا حسين سلام داد،شنيدم از دل ِ قبر فاطمه صدا اومد: وعليك السلام يا ولدي يا حسين... مادر سلام، مادر سلام
رفقا،
امشب شب آخر بود...
این سفره داره جمع میشه😭😭😭
البته سفره ائمه که همیشه پهنه،
از نظر تاریخ و تقویم عرض میکنم،
نذارید دست خالی بلند بشید از سر سفره😔
امشب شب جمعه ست،
شب مهمیه...
از دستش ندید
نمیدونم چیکار، هر کسی یجور حال دلش امام زمانی میشع،
یکی با مناجات، یکی نماز، یکی مداحی،
یه مداحی پلی کنید، اشک بریزید
با آقا امیرالمومنین صحبت کنین، با امام زمان حرف بزنین، آخرم اگه حوصله تون شد یه رکعت نماز وتر بخونین، خسته بودید قنوت هم لازم نیست
ولی امشب رو از دست ندید...