سه چهار روزدیگه همین موقع ها دیگه نفس کشیدن کما فی السابق ثواب نیست :( دیگه ثواب یه ایه خوندن مثل یه ختم قران نیست :( دیگه حتی خواب هم عبادت نیست :(

راستی ، تو این ماه رمضون چند تا براتون نماز شب نوشتن ؟ • • این شب اخری تا فرصت هست پاشید دیگه ؛) نشه بعدا حسرت بخورید !

امیدوارم شیطون اجازه بده اینجا رو از اول بخونی ( زمان مطالعه ۲ دقیقه ) فردا برای ادامه بحثش حرف داریم ان شاءالله. عزیزانی که پی وی بنده پیام دادن شرمنده تک تک تونم. ان شاءالله اواخر هفته آینده حتما جواب میدم. حلال کنید 🙏🏻🌿

قدیم ها که برده داری رایج بود اینجوری بوده که یا غلام رو میفروختن با اگر میخواستم آزادش کنن باید پول و... هم بهش میدادن تا برای زندگی در نمونه اگه‌ غلامی رو بیرون میکردن مقام پستی داشت در جامعه ولگرد میشد. هیچ کس قبولش نمی‌کرد... یه غلامی بود خیلی سر به هوا انقدر اربابش رو به زحمت مینداخت که ارباب بیرونش کرد

یکی اومد در خونه رو زد + کیه؟ چه خبرته مگه سر آوردی؟🤬 - فلانی غلام شماست؟ + بود . انداختمش بیرون - ولی تو بازار دارن میزننش + بزنن! من دیگه کاریش ندارم. - ولی آقا اون غلام شما بوده + برو. خودم بهتر میدونم . دیگه به درد من نمیخوره . هزینه هاش بیشتراز فایده‌شه چند دقیقه ای گذشت بلند شد و به بازار رفت ؛ گفت برید کنار نزنیدش مگه نمیدونید اون غلام منه؟! دست غلام رو گرفت بیاره خونه

نزدیک منزل که شدن ، غلام ایستاد + چرا ایستادی؟ - آقای من! من مدام برای شما دردسر درست میکنم...💔😔 هزینه هام بیشتر از فایده‌مه چرا اومدید دنبالم؟ + تو شهر تو رو به اسم من میشناسن! هرکاری کنی میگن غلام فلانیه... نمیخواستم کسی که به اسم من میشناسنش بین مردم کوچیک بشه...😭😭😭

باهوش ها گرفتن چی میگم💔 آقاااااا😔 ما خودمون میدونیم هزینه هامون بیشتر از فایده مونه اصلا مگه فایده ای داشتیم برای شما؟ مگه جز هزینه چیزی بودیم ما جنس بنجل بازار دنیاییم💔 ولی مال بد بیخ ریش صاحبشه مگه نه؟! مگه ما رو به اسم شما‌ نمیشناسن؟ نکنه ما رو هم مثل اون غلام از خونه......😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

قربونت برم خدا به حق این روز عزیز به‌ حق بیست و هشتمین روز از ماه مبارکت توفیق نوکری این خاندان رو بهمون عطا‌ بفرما. اصلا یچیزی میشه عیدی عید فطر ، بهمون کربلا بدی؟ 🥺 به خودت قسم بدجوری دلتنگشیم... کار بیخ پیدا کرده به نگاه خاصه ش نیازمندیم نه برای برآورده شدن حاجاتمون ، نه! دلمون لک زده بشینیم فقط نگاش کنیم😭😭😭

یه داستان تعریف کنم براتون؟ نقل به مضمون

آقا امام رضا نشسته بودن یکی از شیعیان هم از مشکلاتش می‌گفته قرض دارم بدهکارم مریض‌ دارم خونه میخوام چی و چی و چی و اجتمعت البلا...... امام رضا علیه السلام یک سبد انگور جلوشون بوده🍇 یک جبه انگور‌جدا میکنن و بهش میدن برمیگرده میگه من دارم میگم مشکل دارم به جای اینکه مشکل منو حل کنی داری بهم انگور میدی؟ معرفت رو ببین مقایسه کن

همون موقع یکی از شیعیان کسب اجازه میکنه و وارد میشه بعد از سلام و ... ، میگه آقا در سفر بودم راهم رو انداختم از مدینه بیام شما رو ببینیم خیلی دلتتگتون بودم جانم به فداتون اومدم فقططط نگاهتون کنم و عرض ارادتی امام یک حبه انگور جدا‌ کردن بهش دادن عرض کرد دل تنگ روی مبارکتون بودم مولا شرمنده نکنید آقا یک خوشه انگور برداشتن بهش دادن

عرض کرد ما همیشه شرمنده شماییم خجالتم ندید آقا ببخشید امام کل سبد ِ انگور رو بهش دادن گریه کرد. گفت به خدا قسم فقط اومدم خودتون رو ببینم. نکنه‌ نیتم خاص نبوده که اینطور شرمنده م میکنید؟ امام به غلام اشاره کرد سند تاکستان ِ این انگور رو بیار . و به اون مرد فرمود نه. ما میدونیم نیت تو خالص بوده و از محبتت به خودمون خبر داریم. میدونیم فقط اومدی خودمون رو ببینی گریه مرد بیشتر شد😭😭😭 آقا سند تاکستان رو به نامش کردند :) و به مرد اول نگاهی کردن تعبیر من اینه با خودشون گفتن بی معرفت تو هروقت میای برای حاجاتت میای