#من_منتظرم!
[ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِینَ فَبَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنِی ] خداجون
اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ إِیمَانا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی ؛
خدایا ازت میخوام ایمانی بهم بدی
که دلم هم باهاش همراه باشه...
وَ یَقِینا صَادِقا حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصِیبَنِی اِلّا مَا کَتَبْتَ لِی
و باور صادقانهاى که بدونم هیچ وقت چیزى بهم نمىرسه مگه چیزی که تو برام ثبت کردى
وَ رَضِّنِی مِنَ الْعَیْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِی یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
و منو از زندگى به چیزی که نصیبم میکنی راضی و خوشحال
کن اى مهربانترین مهربانان...
#ابوحمزه
یکی از طلبه های حوزه مقدسه نجف اشرف ،
از نظر معیشت در تنگنای شدید میفته...
میره کنار ضریح
به امیرالمؤمنین میگه آقا ،
شما این لوستر های قیمتی و قندیل های بیبدیل رو برای چی میخواین؟!
درحالی که من انقدر در فشارم...
شب امیرالمؤمنین رو در خواب میبینه ؛
آقا بهش میگن اگه میخوای تو نجف ،
کنار من باشی ،
همین نون و ماست و فرش طلبگیه..
اگه زندگی مادی قابل توجه میخوای،
برو هندوستان شهر حیدر آباد خونه فلانی..
تا در رو باز کردن بگو :
[ به آسمان رود و کار آفتاب کند ]
بیدار میشه میره حرم ...
میگه آقا ، وضع زندگی من بَده ،
شما میگی برو هندوستان🚶♂...؟!
دوباره به خواب میره .
آقا میان به خوابش و میفرمان همون که گفتم . یا نجفنشینی و سختیاش ،
یا وضع خوب در هندوستان.
خلاصه این آقای طلبه ،
میره همه لوازمش میفروشه از چند نفرم پول میگیره و راهی حیدرآباد هند میشه..
مردم هم تعجب ،
این آدم با این وضع با راجه چیکار داره..
به هر صورت،
خودش رو میرسونه به عمارت بزرگی که ردهنمایی شده بود و در میزنه .
تا در باز میشه میگه
[ به آسمان رود و کار آفتاب کند ]
راجه ،
پیش خدمت هاشو صدا میزنه که این مرد رو ببرید حمام لباس های فاخر بهش بدید.
فردا عصر هم مهمانی داریم .
فردا میشه...
محترمین شهر از طبقات مختلف مثل اعیان و تجار و علما وارد میشن و هر کدوم میرن جایمخصوصی که براشون آماده شده...
طلبه از شخصی که کنار دستش بود میپرسه چه خبره؟
میگه مجلس جشن عقد دختر صاحب خونه ست.
مراسم شروع میشه و راجه واردمجلس میشع و بااحترام میره سر جای مخصوصش بالای مجلس...
و شروع به صحبت میکنه :
" آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه می دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد می بندم، و شما ای عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید. "
حالا اون طلبه ذوق زده و متحیر...
آقا جریان چیه؟!
راجه تعریف میکنه که من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیر المؤمنین شعر بگم.
یک مصراع گفتم و نتونستم مصراع دوم بگم. به شعرای فارسی ایران و هند مراجعه کردم اما پیشنهاد هاسون مطلوب نبود.
پیش خودم گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیر المؤمنین قرار نگرفته...
با خودم نذر کردم اگر کسی پیدا شد و مصراع دوم این شعر رو به صورتی مطلوب بگه نصف دارایی م بهش ببخشم و دختر زیباترم رو هم به عقدش دربیارم...
شما اومدید و مصراع دوم رو گفتید.
دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگه.