eitaa logo
#من_منتظرم!
999 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
@man_montazeram 🔅🌸🔅🌸🔅 سالروز تاسیس مسجد جمکران در 1360 سال پیش مبارککککککککک ❤️ 🔅🌸🔅🌸🔅 @man_montazeram
🔴 ‼️ شلیک اشتباهی ناو جماران به ناوچه خودی در دریای عمان ‼️متاسفانه بیش از 40 نفر جان باختند وحید حاجی پور خبرنگار روزنامه جوان: 🔹بیمارستان بندرچابهار محل اعزام زخمی های حادثه بوده و برابر اعلام منابع تعداد کشته شده های حادثه به بیش از 40 نفر رسیده که پیکر 22 نفر از پرسنل تا کنون پیدا شده ‼️همچنین خبرها حاکیست موشک از ناوچه جماران شلیک شده است.
#من_منتظرم!
🔴 #فوری ‼️ شلیک اشتباهی ناو جماران به ناوچه خودی در دریای عمان ‼️متاسفانه بیش از 40 نفر جان باختن
‏انا لله و انا الیه راجعون تسلیت به خانواده های شهدای ارتش مردم دوستی براندازها با شادی هاشون تو اتفاقات تلخ بروز داده میشه!!!
@narimanpanahii - حاج نریمان پناهی.mp3
5.43M
🎤 همه‌جا‌ڪربلا🍀 همه‌جا‌نینوا🍃💛 من‌اباالفضلی‌ام‌به‌امید‌خدا♥️🍃 🍃 🌿 🦋♥️.•➺ @man_montazeram
❌در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت 🎈 دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه ❤️در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود🔅
📍از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد🍃 مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.💌
✅ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است⭕️ در عين حال اعتراف مي كند كه 💟: رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است💟
⚜و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست .⚜ پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...〽️
🔴پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت 🔵و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود〰 و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت♦️
🔷تا زمانی که معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت 🔹 جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود. 🔶در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .♦️ 📍 همینطور گذشت تا معاویه به درک واصل شد 🌿
🌷يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان. ⭐️ زمانی که معاویه در بستر بود به یزید وصیت کرد همه زمینه های به تخت نشستن تو فراهم است جز بیعت سه تن⭕️ و ماجرای عاشورا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍حاج آقا قرائتی تعریف میکردند که: فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم او هم جواب داد و گفت: ای بابا حاج آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی‌خدا خیلی خیلی بخشنده و کریمه!!!استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد: بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری بگی بده میده؟ نه نمیده! چون حساب و کتاب داره..!!! ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈ @man_montazeram ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
معیار محبت خود را به خداوند در سجده تان مشخص میشود! وقتی رفتی خودت بسنج ببین چقدر محبت داری.. ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
💚 ما‌برآنیم‌ڪه‌این‌ذکرجهانی‌بشود...✌️🏻 ••⚜•• ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
ما دچار فراموشي شده اييم ؛ يادمان رفته است كه يتيم مانده ايم... ؟! ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
هر وقت گرفت از ... رو بازکن و سوره {مطففین} آیات ۲۹ تا ۳۴ رو نگاه کن "آنان که آنروز به تو میخندند فردا و تو ..." پس در سختی ها رو تحمل کن🌿 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
از خدا پرسیدند عزیزترین بندگان نزد تو چه کسانی هستند؟ خداوند گفت آنها که میتوانند تلافی کنند اما به خاطر من میبخشند . . . ‌‌ 🌹 🌸 ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @man_montazeram ┗━✨⚜ ⚜✨━┛ 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیا همه هیچ و اهل دنیا هم هیچ ای هیچ برای هیچ برهیچ مپیچ @man_montazeram
🌸🍃 🌸🍃 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
سر در دانشگاه حقوق هارواد آیه ی 135 سوره ی نسا رو زدن☘ یاد اون جمله استاد رائفی پور میوفتم که می گفتن رفتیم اروپا اسلام دیدیم ، مسلمون ندیدیم. اومدیم ایران مسلمون دیدیم ، اسلام ندیدیم┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
هدایت شده از #من_منتظرم!
سلام سلام سلام 😍 میشه لطفا در نظر سنجی زیر شرکت کنید حتما... ❤️🌸❤️🌸❤️ EitaaBot.ir/poll/vzfta?eitaafly ❤️🌸❤️🌸❤️
تصاویر شهدای ناو... شهادت مبارکتون❤️ ان شاءالله نصیب ما هم بشه... ╔═.🍃.════♥️══╗ @man_montazeram ╚═♥️═════.🍃.═╝
+میشه برای سلامتی یه بنده خدا نفری یه حمد شفا بخونید؟... عمل قلب دارن...
امشب احیا داشته باشیم در کانال؟ ❤️ بله 💛 خیر لطفا رنگ قلب مورد نظرتون رو برام بفرستید @Momtahane110
✍️ 💠 هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. 💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 💠 صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 💠 او با همان لهجه عربی به نرمی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 💠 صدای امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 💠 و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم بوده و الان نماد مخالفت با شده!» و او با دروغ مرا به این کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 💠 و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از تنهایی جان می‌دادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟» 💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 💠 از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ؟»... ✍️نویسنده: ╔═.🍃.════♥️══╗ @man_montazeram ╚═♥️═════.🍃.═╝