حدیث هشتم
پاداش شعر گفتن برای حسین علیه السلام
قال الصادق علیه السلام:
ما من احد قال فی الحسین شعرا فبکی و ابکی به الا اوجب الله له الجنه و غفر له.
امام صادق علیه السلام به جعفر بن عفان فرمود: هیچ کس نیست که درباره حسین علیه السلام شعری بسراید و بگرید و با آن بگریاند مگر آن که خداوند، بهشت را بر او واجب می کند و او را می آمرزد.رجال شیخ طوسی، ص .۲۸۹
حدیث نهم
سرودن برای اهل بیت علیه السلام
قال الصادق علیه السلام:
من قال فینا بیت شعر بنی الله له بیتا فی الجنه.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس در راه ما و برای ما یک بیت شعر بسراید، خداوند برای او خانه ای در بهشت، بنا می کند.وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص .۴۶۷
https://eitaa.com/manbarmajma
4_6012859892623213919.mp3
2.64M
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
#مقتل_طفلان_حضرت_زینب سلام الله علیها
#مقتل_صوتی "١"
🎤حجه الاسلام محسن حنیفی
🖇 انتشار ، لطفا با ذکر صلوات
https://eitaa.com/manbarmajma
#کانال_سخنرانی_مجمع_الذاکرین
#جوانان_زینب_کبری_علیهم_السلام
◼️ وقتی که محمّد، پسر بزرگ زینب کبری سلام الله علیها، به پای داییاش میافتد تا اذن میدان بگیرد...
نقل کردهاند:
زینب کبری سلام الله علیها لباس رزم بر تن دو فرزندش پوشاند و شمشیر بر کمرشان بست و از خیمه بیرون آمد و در حضور سیدالشهدا علیه السلام ایستاد و عرضه داشت:
برادر جان! این دو پسر را آوردهام تا فداییات شوند، خواهشم این است که هدیه ناقابل خواهر را قبول کنی و دست رد بر سینهام نگذاری.
امام علیه السلام وقتی که حال زار زینب کبری علیهاالسلام و دو جوان کفن پوشیده اش را دید، اشک ریخت و آهی کشید اما جوابی نداد.
محمد که برادر بزرگ عون بود عرضه داشت:
مولای من! اگر برادرم عون را اذن میدان ندهی و او را از برای تسلی دل مادرم بگذاری، لکن تمنا دارم که مرا اذن دهی تا رو به آخرت آورم و در خدمت جدّ پاکیزه سرشتم، جعفر طیّار در بهشت طیران کنم.(عبدالله، شوهر زينب کبری علیهاالسلام، فرزند حضرت جعفر طیار علیه السلام بود)
محمد این جملات را گفت و خود را به روی قدم های امام علیه السلام انداخت و سر برنداشت تا آنکه سیدالشهدا علیهالسلام اذن میدان را به او داد...
📚ریاض القدس ج٢ نسخه خطی
#جوانان_زینب_کبری_علیهم_السلام
◼️ همه آمدند استقبال الّا زینب کبری سلاماللّهعلیها...
وقتی که سیدالشهدا علیه السلام ، نعش مطهر عون و محمد علیهماالسلام،را از میان میدان به خیمهگاه آورد، مخدرات همگی به استقبال آن دو شهید بیرون دویدند مگر زینب کبری علیهاالسلام؛ که از خیمه ها بیرون نمیآمد ( تا مبادا برادر از روی او خجل باشد) و فقط در همان جا نشسته و اینگونه دعا مینمود:
ای خداوند محمود! این طایفه عاد و ثمود را در دنیا و آخرت به بدترین بلا مبتلا گردان و انتقام آل محمد صلیالله علیهم اجمعین را از ایشان بگیر.
📚 بحرالمصائب ج٣ص١٧٢
#حر_ریاحی
🔘 حکایت دستمالی که سیدالشهداء علیهالسلام بر سر حرّ بست و بعد از هزار سال، خون تازه از زیر آن جاری شد...
مرحوم سیّد نعمة الله جزائری در کتاب «الأنوار النُعمانیّه» مینویسد:
افراد معتمد و موثّق برای من نقل کردند که شاه إسماعیل در سفری برای زیارت قبر حضرت سیّدالشهداء علیهالسّلام به کربلا رفت و چون از بعضی از مردم شنیده بود که به حرّ بن یزید ریاحی طعن میزنند، به سمت قبر حرّ آمد و دستور داد قبر حرّ را نبش کنند.
🔻چون قبر حرّ را نبش کردند، دیدند که به همان هیئت و کیفیّتی که کشته شده است خوابیده است، و بر سر او دستمالی دیدند که با آن سر حرّ بسته شده بود.
شاه اسماعیل در کتب تاریخی خوانده بود که در واقعه کربلا که سر حرّ مورد اصابت قرار گرفت و حضرت سیدالشهدا علیهالسلام دستمال خود را بر سر حرّ بستند و حرّ با همان دستمال دفن شده است، برای باز کردن و برداشتن دستمال تصمیم گرفت.
فلمّا حَلّوا تِلكَ العِصابة جَرَى الدَم مِن رأسِه حتّى اِمتَلأ مِنهُ القبر
🔹 چون آن دستمال را باز کردند خون از سر حرّ جاری شد بطوریکه از آن خون قبر پُر شد.
و چون دستمال را بستند خون باز ایستاد و چون دوباره باز کردند خون جاری شد. و هر چه کردند که بتوانند آن خون را به غیر از همان دستمال بند بیاورند و از جریانش جلوگیری کنند میسّر نشد. و از اینجا دانستند که این قضیّه موهبت الهی است که نصیب حرّ شده است.
شاه اسماعیل دستور داد قبّهای بر مزار او بنا کردند و خادمی را بر آن گماشت تا آن بقعه را خدمت کند.
📚الانوار النعمانیه ج۳ ص۱۸۶
#حر_ریاحی
🔘 یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ علیه السّلام اکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَیْنِ علیهالسلام...
⚡️ کرامتی از حضرت حرّ ریاحی «حَشَرنا اللهُ مَعهُ فی دار النعیم»
عالم ربانی مرحوم مولوی قندهاری گوید:
زمانی که در کربلا بودم، به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا شدم. رفقا مرا برای تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب حر شهیدبردند.
در حرم حرّ بودم و قدرت ایستادن نداشتم، نشسته زیارت مختصری خواندم.
🔻 در این اثناء دیدم زن عرب بیابانی وارد شد و نزدیک ضریح نشست و انگشت خود را در حلقه ضریح گذارد و این دعا را خواند:
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ علیه السّلام اکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَیْنِ علیهالسلام
🔹 ای کسی که غم و اندوه را از چهره مبارک مولایمان حسین علیهالسلام برداشتی، گرفتاریهای بزرگمان را نیز به حق مولایمان حسین علیهالسلام از ما بردار.
پس انگشت خود را برمی داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذکر را میخواند و همینطور میخواند و دور میزد؛ دور پنجم یا ششم او بود که من هم آن جمله را حفظ کردم، چون توانائی ایستادن نداشتم که از بالا شروع کنم خود را کشان کشان به ضریح رسانده و انگشتم را به حلقه پایین ضریح گذاشتم و همان جمله را خواندم.
و بعد در حلقه دیگر و چون در حلقه سوم مشغول خواندن شدم، گرمی مختصری از داخل ضریح به انگشتانم رسید به طوری که به داخل بدن و تمام رگهای بدنم سرایت کرد مانند دوای آمپولی که تزریق میکنند، حس کردم میتوانم برخیزم، پس برخاستم و بقیه حلقهها را ایستاده خواندم و بکلی آن مرض برطرف گردید و دیگر اثری از آن پیدا نشد.
📚داستان های شگفت،عبدالحسین دستغیب،ص۲۰۵
حربن یزیدریاحی(ره) .pdf
438.9K
◾️روضه مکتوب◾️
🔘شب چهارم محرم 🔘
🔻موضوع🔻
▪️حضرت حر سلام الله علیه
#حضرت_حر سلام الله علیه
#شب_چهارم_محرم
#محرم
┈••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈
04-ROZE JENABE HOR.mp3
4.46M
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
🚩 روضه های محرم 🏴
🔺 روضه
#حضرت_حر سلام الله علیه
#شب_چهارم_محرم
#استاد_هاشمی_نژاد
چهارم محرم
┈••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈
هدایت شده از کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
✅ مقتل طفلان حضرت زينب (س)
🔶 عون بن عبدالله بن جعفر
🔶 محمدبن عبدالله بن جعفر
برخی گفتهاند هر دو فرزندان حضرت زینب سلامالله علیها بودهاند؛ اما بنا بر نقل مشهور و صحیحتر، مادر عون، حضرت زينب عليها سلام و مادر محمد، خوصاء بنت حفص از بني بكر بن وائل است.
روزی که امام حسین (ع) از مکّه عازم عراق شد، عبدالله بن جعفر، شوهر حضرت زینب (س) فرزندان خود، محمد و عون را همراه امام حسین (ع) روانه ساخت تا در رکاب حضرت باشند و به ایشان وصیت کرد که هرگز از جانبازی در راه امام کوتاهی نکنند.
روز عاشورا حضرت زینب (س) لباس نو بر تن عون و محمد پوشاند و آنها را آماده شهادت ساخت.
سپس هر دو را نزد ابی عبدالله (ع) آورد و برای ایشان اجازه جهاد خواست. امام نخست اجازه نمیداد. سیدالشهدا علیهالسلام فرمود: شاید همسرت عبدالله راضی نباشد. حضرت زینب (س) عرض کرد: همسرم به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید، پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند.
سرانجام امام با اصرار خواهر اجازه داد.
عون اینگونه رجز میخواند:
ان تنكروني فانا ابن جعفر
شهيد صدق فيالجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفي بهذا شرفا فيالمحشر
و محمد نیز چنین رجز خواند:
اشكو الي الله من العدوان
فعال قوم في الردي عميان
قد بدلوا معالم القرآن
و محكم التنزيل و التبيان
و اظهروا الكفر مع الطغيان
ابتدا محمد پس از نبردی دلاورانه که ده نفر را كشت، توسط عامر بن نهشل تيمي ملعون به شهادت رسید. عون کنار بدن غرق خون محمد آمد و گفت: برادرم! شتاب مکن که به زودی من نیز به تو میپیوندم. عون نیز پس از به درک واصل کردن سه سوار و هجده پياده توسط عبدالله بن قطبه طايي شهید شد.
امام حسین علیهالسلام، پیکر پاک آن دو نوجوان را بغل گرفت و در حالی که پاهایشان به زمین کشیده میشد، آنها را به سوی خیمه آورد. برخی گفتهاند زنان به استقبال جنازههای آنها آمدند. اما حضرت زینب (س) که همیشه پیشتاز بود دیده نمیشد. او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهای به خون تپیده پسرانش نیفتد و بیتابی نکند. شاید هم از این رو که مبادا برادرش، امام حسین علیهالسلام در این حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده یا بیجواب بماند.
👈 منابع:
نفسالمهموم/ حاج شیخ عباس قمی
الوقایع و الحوادث ج 3/ محمدباقر ملبوبی
تذکرهالشهدا/ ملاحبیب کاشانی
#مقتل
#طفلان_حضرت_زینب سلام الله علیها
#محرم_1401
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
مداحی آنلاین - علی اصغر علیه السلام - استاد عالی.mp3
4M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی
🔥چه طوری نفس آدم رام میشه؟
آیت الله میر باقری 02.4.29.mp3
35M
🔳 آیت الله #میرباقری
▫️موضوع: شب سوم #ماه_محرم
⏱29 تیر 1402
📌محرم ، سخنرانی خوب بشنوید .
✅ کانال سخنرانی های کوتاه
آیت الله مير باقري 30-4-1402.mp3
33.66M
🔳 آیت الله #میرباقری
▫️موضوع: شب چهارم #ماه_محرم
⏱30 تیر 1402
📌محرم ، سخنرانی خوب بشنوید .
✅ کانال سخنرانی های کوتاه
#با_حسین_علیه_السلام
#اولین_بار_در_تلگرام
#دهه_اول_محرم
#محرم1445
#فیش_محرم
#فیش_منبر
#ماه_محرم
◾️ [جلسهی پنجم _ شبپنجممحرم]
#دهه_ی_اول_ماه_محرم_1445_ق
تیر ۱۴۰۲شمسی
👈🏼 فیش منبرهای #محرم1445
👈🏼 دههی اول_ ماهمحرم الحرام ۱۴۰۲شمسی
📚 مطالب مطرح شده:
۱. مدح امام زمان عجلاللهتعالیفرجه
شوق دیدار تو اوارهی صحرایم کرد
۲. حسنین علیهماالسلام، در رحمتِ خاصِ پروردگار
_ ولایت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نوری است که..
_ مراد از "کفلین" چیست؟!
۳. چه چیزهایی در روایاتِ ما نور است؟!
۴. بهرههایی از ولایت و محبتِ به امام حسین علیهالسلام
_ خاموش شدن آتش جهنم در شب میلادش
_ اگر بهیاد او باشی و برایش، دعا کنی، چندین برابر جبران میکند
_ آب خوردن و یاد کردن از آن حضرت
_ اشک بر حضرتش و آمرزش گناهان
_ ثوابهای فراوان در زیارت حضرتش
https://eitaa.com/manbarmajma
فضیلت اشک: شیخ کشی (رحمه الله علیه) از زید شحام روایت کرده است که: من با جماعتی از کوفیان در خدمت امام صادق علیه السّلام بودیم، جعفر بن عفان وارد شد. حضرت او را اکرام کردند و نزدیک خود نشاندند و فرمودند یا جعفر!
جعفر عرض کرد: جانم، خدا مرا فدای تو کند. حضرت فرمودند: به من گفته اند تو در مرثیه و عزای حسین (علیه السّلام) شعر می گویی. جعفر عرض کرد: بله، فدای تو شوم. حضرت فرمودند: پس بخوان. جعفر شروع به خواندن مرثیه نمود، حضرت امام صادق علیه السّلام و حاضرین مجلس گریستند. حضرت آنقدر گریست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شریفش جاری شد.
پس از آن حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: به خدا سوگند، که ملائکه مقرب در اینجا حاضر شدند و مرثیه تو را که در مصائب حسین (علیه السّلام) خواندی شنیدند و بیشتر از ما گریستند و حق تعالی در همین ساعت بهشت را با تمام نعمتهای آن برای تو واجب گردانید و گناهان تو را آمرزید.
https://eitaa.com/manbarmajma
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
◾️ شرح جگرسوز اجازه طلبیدن حضرت قاسم از عمویش سیدالشهداء عَلَيْهِما السّلام
⚡️ وصیت امام حسن به سیدالشهدا و حضرت قاسم علیهمالسلام...
وقتی که نوبت جنگ به اولاد امام حسن علیه السلام رسید، قاسم آمد و عرض کرد که عمو جان! اجازه میخواهم تا به جنگ این کفار بروم!
فَقالَ لَهُ الْحسينُ: يا ابْنَ الْأخِ ! أنتَ مِنْ أخي عَلامَةٌ و اُريدُ أنْ تَبقَىٰ لِأتَسَلَّىٰ بِكَ
▪️امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر برادرم! تو یادگار برادرم هستی و می خواهم که تو باقی بمانی تا به واسطه تو تسلی(از داغ برادر) پیدا کنم.
پس حضرت، اجازه جنگ را به قاسم نداد.
قاسم اندوهگین و ناراحت شد از اینکه چرا امام حسین علیه السلام به برادرانش اجازه جنگ را داده اما به او اجازه جنگ را نداده است و همین که با حالتی محزون گوشهای نشسته بود و سرش را روی پاهایش گذاشته بود،یادش آمد که پدرش حِرزی به بازوی راستش بسته بود و به او وصیت کرده بود که هر وقت دچار اندوه و دردی شد، حرز را باز کند و بخواند و معنایش را بفهمد و هر چه که در آن نوشته شده بود به آن عمل کند.
🔻قاسم با خودش گفت سالهای زیادی گذشته برمن، ومثل این اندوه و درد تا به حال به من دچار نشده است.
پس آن را باز کرد و نگاه کرد که در آن نوشته شده بود:
يَا وَلَدي قاسِمَ، اُوصيكَ إنّكَ إذا رَأيْتَ عَمَّكَ الْحسينَ عليه السّلامُ في كَربَلاءِ وَ قَد أَحَاطَتْ به الْأعْداءُ، فَلا تَتْرُكِ الْبِرازَ وَ الْجِهادَ لِأعْداءِ رَسولِ اللّهِ ، و لا تَبْخَلْ عليه بِروحِكَ، و كُلّما نَهاكَ عَنِ الْبِرازِ عَاوِدُهُ لِيَأذَنَ لَكَ في الْبِرازِ لِتَخُصَّ في السَّعادَةِ الْأبَديَّةِ
▪️ پسر جانم قاسم! تو را وصیت می کنم وقتی که دیدی عمویت حسین علیه السلام در سرزمین کربلا تنها شده و دشمنان او را احاطه کرده اند،پس جنگ در رکاب او را از دست مده و با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و اله، به قتال برخیز. و از فدا کردن روح و جانت برای عمویت بخل نورز و هر چه که او تو را از جنگ نهی کرد، باز سراغش برو و اصرار کن تا به تو اجازه دهد که به این وسیله سعادت ابدی را به دست آورده ای.
پس قاسم بلند شد به خدمت عمو جان آمد و آن حرز و نوشته امام حسن علیه السلام را به دست عمو داد.
امام حسین علیه السلام وقتی که آن نوشته را قرائت فرمود، شدیداً گریه کرد و ناله و فریاد زد و در نهایت آه سردی کشید و فرمود:
ای پسر برادرم! این وصیت پدرت برای توست؛ اما پدرت وصیت دیگری به نزد من دارد و ناچارم به آن عمل کنم.
🔹پس امام حسین علیه السلام دست قاسم گرفت و به خیمه برد و عباس و عون را خبر کرد و به مادر قاسم فرمود:
آیا برای قاسم لباس جدیدی داری؟
عرضه داشت نه آقا جان!
امام علیه السلام به خواهرش زینب فرمود:
صندوق را برایم بیاور.
وقتی که زینب کبری علیها السلام صندوق را آورد و جلوی امام حسین علیه السلام گذاشت، حضرت آن را باز کرد و قباء امام حسن علیه السلام را بیرون آورد و او را به تن قاسم کرده و عمامه امام حسن را بر سرش گذاشت و دست دخترش را گرفت که از کودکی نام او برای قاسم گذارده بودند.
و عقد او را برای قاسم خواند و دست دخترش را گرفته و در دست قاسم گذاشت و از خیمه بیرون آمد.
قاسم نگاه به دخترعمویش میکرد و گریه میکرد تا اینکه صدای دشمنان را شنید که میگویند:
آیا دیگر مبارزی برای جنگ نیست؟!
پس دست همسرش را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون بیاید. همسرش گفت: چه در ذهنت می گذرد و چه میخواهی انجام دهی؟
قاسم گفت:
می.خوام به ملاقات این دشمنان بروم چرا که آنها طلب مبارز میکنند و این من هستم که به جنگ آنها میروم. و به همسرش گفت: مرا رها کن که عروسی ما باشد برای آخرت.
همسرش فریاد زد و با قلبی حزین اشکهایش روی گونهاش جاری شد و گفت:
تو میگویی عروسیمان باشد برای آخرت.
پس من در قیامت تو را چگونه بشناسم؟
و در کدام مکان تورا ببینم؟
قاسم با دستش تکه نخی را پاره کرده و به او داد و گفت: دخترعمو! مرا به واسطه این تکه نخ بشناس و به یاد آور.
پس اهل خیمه از اینکار قاسم شدیدا گریه کردند و همه فریاد و واویلا سر دادند.
برگرفته از:
📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲
📚 الدّمعة السّاكبة،ج ۴ ص۳۱۵
📚أسرار الشّهادة، ص۳۰۵
📚مدينة المعاجز، ص ۲۲۴؛
📚معالي السّبطين،ج ۱ ص۴۵۷
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
◼️ سلام امام زمان «عجّل الله فرجه الشریف» در زیارت ناحيه مقدسه شهداء کربلا به حضرت قاسم علیه السلام و اشاره به مقتل آن حضرت...
در فرازی از زیارت ناحیه مقدسه وقتی که امام زمان علیه السلام میخواهند به حضرت قاسم علیه السلام سلام بدهند، با این تعابیر سلام میدهند و اینگونه از مصائب آن نوجوان یاد میکنند:
السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْمَضْرُوبِ عَلَی هَامَتِهِ الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَیْنَ عَمَّهُ فَجَلَّی عَلَیْهِ عَمُّهُ کَالصَّقْرِ وَ هُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْه التُّرَابَ وَالْحُسَیْنُ یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَی عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبَکَ أَوْ أَنْ یُجِیبَکَ وَ أَنْتَ قَتِیلٌ جَدِیلٌ فَلَا یَنْفَعُکَ هَذَا وَ اللَّهِ یَوْمٌ کَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ مَعَکُمَا یَوْمَ جَمْعِکُمَا وَ بَوَّأَنِی مُبَوَّأَکُمَا وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَکَ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ نُفَیْلٍ الْأَزْدِیَّ وَ أَصْلَاهُ جَحِیماً وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً أَلِیماً
▪️سلام بر قاسم بن الحسن بن علی! که بر فرق سرش ضربه زدند و او را به غارت بردند ، آن هنگام که امام حسین عمویش را صدا زد و عمویش مثل باز شکاری به نزدش رسید، در حالی که پایش را به خاک میکشید و امام حسین علیه السّلام میگفت: قومی که تو را کشتند از رحمت خدا دور شوند، قومی که دشمن آنان در روز قیامت جد و پدر تو هستند.
سپس فرمود: به خدا قسم سخت است بر عمویت که او را صدا کنی و نتواند جوابت دهد یا جوابت دهد، ولی تو کشته شده و به زمین افتاده باشی و جواب عمو برایت سودی نداشته باشد. به خدا قسم امروز روزی است که کشندگان او زیاد و یاورانش کم شدند. خدا روز جمع شما دو نفر، مرا نیز با شما قرار دهد و مرا هم به جایگاه شما درآورد و قاتل تو عمر بن سعد بن عروة بن نفیل ازدی را لعنت کند و او را در جهنم افکند و برایش عذابی دردناک مهیا فرماید.
📚 المزار الکبیر ص۴٩٠
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
◼️ وقتی که در میانه میدان، قاسم علیهالسلام، برای عمر سعد ملعون، روضه عطش امام حسین علیهالسلام و طفلان حرم را میخواند...
نقل کردهاند:
بعد از آنی که حضرت قاسم علیه السلام، جمع کثیری از لشکر عمر سعد را به درک واصل کرد، در میانه میدان نگاهش به عمر سعد ملعون افتاد و صدایش را بلند کرد و فرمود :
ای بی حیای بدنژاد! مگر از روز معاد یاد نمیکنی؟
عمر سعد ملعون گفت:
آیا وقت آن نشده که دست از طغیان بردارید و بیعت با یزید را اختیار کنید؟
با این سخن عمر سعد، حضرت قاسم علیهالسلام رگ غیرتش جوشید و فریاد برآورد که ای لعین ابد!
طغیان این است که گوشواره عرش خدا و ریحانه رسول الله و سید جوانان دار بقاء را به خاطر یزید شراب خوار ولدالزنا شهید کنی... آب فرات را که وحوش و طیور از آن سیراب اند، از ذریه ساقی کوثر، دریغ داری!
پس فرمود:
آیا اسب خود را آب دادهای؟
عمر گفت: آری.
▪️حضرت قاسم علیه السلام فرمود:
وای بر تو! اسب خود را آب میدهی اما جگرگوشه رسول خدا صلی الله علیه و آله را که همیشه او را با "جانم فدایت شود" خطاب می کرد، به آتش تشنگی میسوزانی؟!
أ تَدّعِي الإسلامَ و آلُ رسولِ اللّه عطاشاً ظَماءَ، قَد اِسوَدّتِ الدّنيا بأعيُنهم.
▪️آیا ادعا میکنی که مسلمانی و آل رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را تشنه گذاشتی به حدی که دنیا در پیش چشمانشان سیاه شده؟!
راوی گوید:
عمرسعد ملعون سر به زیر انداخت و رو به لشگریان کرد و گفت:
اگر یک یک اهل سماوات و زمین به محاربه او بروند، از عهده این نوجوان برنمیآیند.
پس صلاح در ایناست که جمع کثیری، همزمان بر او هجوم آورند...
📚ریاض المصائب (خطی) ص٢٠٨
📚المنتخب ص۳۷۴
📚بحرالمصائب ج۴ص٢٠۵
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): قنداق حضرت وشفای فطرس ملک
مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب امالى خود به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه آورده است :
هنگامى كه حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام تولّد يافت ، خداوند متعال جبرئيل عليه السّلام را مامور گردانيد تا به همراه يك هزار ملائكه بر زمين فرود آيند و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را بر ولادت نوزادش تبريك و تهنيت گويند.
جبرئيل عليه السّلام هنگام نزول ، عبورش بر جزيره اى افتاد كه فرشته اى به نام فُطرس (1) در آنجا قرار داشت .
و چون فُطرس در انجام وظائف الهى كُندى و سستى كرده بود، بال هايش شكسته و در آن جزيره مدّت هفت سال به عبادت خداوند مشغول گشت تا آن كه امام حسين عليه السّلام تولّد يافت .
وقتى فطرس مَلَك ، متوجّه عبور جبرئيل و همراهانش عليهم السّلام شد، سؤ ال نمود: اى جبرئيل ! كجا مى روى ؟
پاسخ داد: همانا خداوند متعال نعمتى - نوزاد - به محمّد صلّى اللّه عليه و آله عطا كرده است ؛ و مرا جهت ابلاغ سلام و تهنيت بر آن حضرت ماءمور گردانيد.
فُطرس اظهار داشت : اگر امكان دارد، مرا نيز همراه خود ببريد، شايد محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله برايم دعائى كند.
جبرئيل تقاضاى فطرس را پذيرفت و به كمك همراهانش او را نيز با خود آوردند.
امام صادق عليه السّلام افزود: زمانى كه جبرئيل بر پيامبر خدا وارد شد، از طرف خداوند متعال ؛ و نيز از جانب خود به آن حضرت سلام و تبريك و تهنيت گفت ؛ و پس از آن موقعيّت فطرس را به عرض حضرت رسول رساند.
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود: به فطرس بگو كه خود را به اين نوزاد بمالد و سپس به مكان اوليّه خود مراجعت كند. و چون فطرس خود را به قنداقه امام حسين عليه السّلام ماليد، مشكلش برطرف شد، اظهار داشت : اى رسول خدا! امّت تو به زودى اين نوزاد را به قتل خواهد رساند، هركس او را زيارت كند و يا بر او سلام و درود فرستد، در هر كجا و در هر موقعيّتى كه باشد، من براى جبران اين كرامت ، سلام او را به حسين عليه السّلام ابلاغ خواهم كرد.
سپس فُطرس به سمت آسمان عروج كرد.
1-بحارالا نوار: ج 43 نسبت به نام فُطرس با اختلاف نقل كرده است ، در ص 248 دردائيل و در ص 259 صلصائيل و در ص 243 فطرس مى باشد، ضمنا مرحوم شيخ صدوق در كتاب إ كمال الدّين : ص 282، ح 36 داستان را به طور مشروح بيان نموده ، و مدينة المعاجز: ج 7، ص 432، ح 954 همين داستان را به طور مفصّل از چند كتاب ديگر نقل كرده است .
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسین علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
◼️ ببینید ببینید، گُلم رنگ ندارد
اگر آمده میدان، سر جنگ ندارد...
⚡️ شرح مصیبتِ آبطلبیدن سیدالشهداء علیهالسلام برای ششماهه...
... پس امام حسین علیه السلام طفل را به روی دست گرفت و رو به طرف لشگر کرد فرمود:
يا قَومُ! قَدْ قُتِلْتُم أخي و أولادي و أنصاري و ما بَقِيَ غَيرُ هٰذَا الطِّفْلِ، و هو يَتَلَظَّىٰ عَطَشَاً مِنْ غَيرِ ذَنْبٍ أتاهُ إلَيْكُم
▪️ای لشگریان! شما برادرم، فرزندانم و یارانم را کشته اید و غیر از این طفل کسی دیگر باقی نمانده. و او دارد از عطش بدون هیچ جرم و گناهی دست و پا می زند.
فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْمَاءِ. يَا قَومُ! إنْ لَم تَرحَمونِي فَارْحَموا هٰذَا الطِّفْلَ، لَقَد جَفَّ اللَّبَنُ فِي ثَدْيِ اُمِّهِ.
▪️ پس جرعه ای آب به او بنوشانید.
ای لشگریان! اگر بر من رحم نمی کنید بر این طفل رحم کنید چرا که شیر در سینه مادرش دیگر خشک شده است.
فَبَيْنَما هو يُخاطِبُهُم، إذ أتاهُ سَهْمٌ لَهُ ثَلاثَةُ شُعَبٍ مَسمُومٌ مِنْ ظالِمٍ غَشومٍ و هو حَرمَلَةُ بنُ كاهِلِ الْأسَدِيِّ فَذُبِحَ الطِّفْلُ مِنَ الْاُذُنِ إلىٰ الْاُذُنِ و مِنَ الْوَریدِ اِلیٰ الْوَریدِ.
▪️هنوز کلام إمام علیهالسلام تمام نشده بود که حرمله ستمکار، تیر سه شعبه مسمومی را به سمت آن طفل پرتاب کرد که گوش تا گوش آن طفل را برید.
فَجَعَلَ الْحُسينُ عَلَيهِ السَّلامُ يَتَلَقَّىٰ الدَّمَ بِكَفَّيْهِ و يَرمِي بِه إلىٰ السَّماءِ و يَقولُ:
▪️پس امام حسین علیه السلام با کف دستش خون ها را از زیر گلوی طفل گرفت و به آسمان پرتاب کرد و فرمود :
اللَّهمّ إنِّي أُشْهِدُكَ عَلىٰ هٰؤلاءِ الْقَومِ، فَإنَّهُم نَذَرُوا أنْ لا يَترُكوا أحَداً مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ
▪️خدايا شاهد باش که این لشگر، نذر کرده اند که احدی از ذریّه رسولت را باقی نگذارند.
📚مقتل ابو مخنف ص٨۴
📚معالي السّبطين ج١ص۴٢۴
📚وسیلة آلدرین ص٢٨۴
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
◼️ امام حسین علیهالسلام، در پشت خیمهها، برای علی اصغرش قبری حفر نمود...
سیدالشهدا علیه السلام، بدن مطهر علی اصغر علیه السلام پشت خیمه ها را آورد.
ثُمَّ نَزَلَ الْحُسينُ عَن فَرَسِهِ، و حَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، و زَمَّلَهُ بِدَمِهِ، و صَلّىٰ عَلَيْهِ
▪️ سپس امام حسین علیه السلام از اسب پیاده شد و با شمشیرش قبری برای علی اصغرش حفر کرد و بدن او را با خون گویش، خون آلود کرد و بر او نماز خواند.
📚مقتل الحسين علیهالسلام،خوارزمي،ج ۲ ص۳۲
📚العبرات،ج۲ ص۸۶
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
◼️ خونی که قطرهای از آن هم بر روی زمین نریخت...
⚡️اثرات خون به ناحق ریخته شش ماهه آل الله در عوالم وجود...
در نقلی آمده است:
وقتی که حرمله ملعون تیر سه شعبه را برگلوی آن طفل زد، در آن وقت حضرت آن تیر را از گلوی آن طفل صغیر کشیدند وخون مانند ناودان از گلوی آن طفل جاری شد.
سیدالشهدا علیه السلام با دستان مبارکش، خون را می گرفتند وبر آسمان می پاشیدندو میفرمودند:
هَوّنَ ما نَزَلَ بی أنَّهُ بِعَینِ الله
▪️آسان است بر من این بلاهایی که میکشم چرا که خدای متعال ناظر است.
🔻 در روایتی إمام باقر علیهالسلام فرمودند:
فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَی الْأَرْضِ
▪️از خون علی اصغر علیهالسلام قطرهای هم به زمین نریخت.
📚لهوف،ص۱۰۳
🔻در نقلی آمده است:
إمام باقر علیهالسلام در بیان علت این عمل سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام، فرمودند:
اگر قطره اي از خون علي اصغر «سلام اللّه علیه» بر زمين ميريخت عذاب الهي نازل ميشد و دیگر گیاهی در زمین نمیرویید.
🔻در نقلی دیگر نیز آمده است:
انقراض بنی امیه به جهت شهادت حضرت علی اصغر «صلوات اللّه علیه» بود.
📚مقتل حزن الأئمه علیهمالسلام،ص۸۶
📚مُبکی العیون ص٣٠۶
📚بحرالمصایب ج۴ ص۳۴۷
🏴 در #کربلا چه گذشت...
🔺#وقایع_نگار_روزانه_محرم
ششم محرم الحرام | یاری طلبیدن حبیب ابن مظاهر ازبنی اسد
▪️جناب حبیب بن مظاهر اسدی با اذن امام حسین علیه السّلام برای آوردن یاور و کمک، به قبیله بنی اسد رفت. اسدیان پذیرفتند و حرکت کردند، ولی جاسوسان به عمر سعد خبر دادند و او عده ای را فرستاد تا مانع آنها شوند.
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
◼️ حضرت علی اکبر علیهالسلام در وقت شهادت هم میخندید و هم گریه میکرد...
⚡️لطمهزدنِ حضرت زهرا سلاماللهعلیها بر بالای پیکر ارباً اربای علی اکبر علیهالسلام...
نقل کردهاند:
چون امام حسین «سلام اللّه علیه» به محل شهادت فرزندش علی اکبر «سلام اللّه علیه» رسید، دید رمق کمی دارد و جراحات بدنش شمرده نمی شود.
خم شد و او را بو کرد و بوسید و فرمود:
پسرم خدا بکشد قومی را که تو را کشت.
ولی سید الشهدا سلام اللّه علیه چیز عجیبی مشاهده کرد.
خوب دقت نمود؛ دید علی اکبر علیه السلام گاه میگرید و گاه میخندد.
از علت آن سؤال نمود و فرمود:
ای پسر!م تو را بین دو حال؛ می بینم بین حزن و شادی هستی ای نور چشمم؛ خبرم بده علت آن چیست؟
علی اکبر علیه السلام فرمود:
ای پدرم! اما خنده ام به خاطر این است که به یک طرف نگاه می کنم می بینم جدّم رسول خدا صلی اللّه علیه وآله است و به دستش ظرف آبی است که شما وعده داده بودی.
امّا بُکائی فَاِنّی نظرتُ الی هذهِ الجَهَه َأری جَدّتی الزّهراء علیها السلام جالسةً الی جَنبی
▪️اما گریه ام به خاطر این است وقتی به طرف دیگر مینگرم می بینم جدّه ام زهرای مرضیه سلاماللهعلیها در کنارم نشسته است
تَنظرُ اِلی جَراحَاتی ثمّ تَنظر فی وَجهِک فتَلطمُ رَأسَها بیَدِها و هیَ تَبکی
▪️ به جراحاتم نگاه می کند و سپس به صورت شما نگاه می کند و با دستش به سرش لطمه می زند و گریه می کند.
📚موسوعه حضرت زهرا سلام الله علیها ج۶ص٣٠۴
📚مجمع مصائب اهل بیت (نهاوندی) ص١٩٩
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
◼️ خیز از جا، آبرویم را بخر...
عمّه را از بین نامحرم ببر...
حمید بن مسلم گوید:
فَكَأَنِّي أنظُرُ إلىٰ امْرَأَةٍ خَرَجَتْ مُسرِعَةً تُنادِي بِالْوَيلِ و الثَّبورِ، و تَقولُ:
▪️ وقتیکه علی اکبر علیهالسلام به خاک افتاد، گویا یک زنی را میدیدم که با سرعت از خیمهها به سمت معرکه میآمد و ناله و فریاد سر میداد که:
يا حَبيباهُ! يا ثَمَرَةَ فُؤاداهُ! يا نُورَ عَيْناهُ! يا أخياهُ! و ابنِ أخياهُ
لَيتَنِي كُنتُ قَبلَ هٰذا الْيَومِ عُمْيا، لَيتَنِي وَسَّدَتِ الثَّرَىٰ.لَیتَ الْمَوتُ اَعدَمَنی الْحَیاةُ و لَا اَراکَ قَتیلاً
▪️ای کاش قبل از امروز، کور بودم...
ای کاش که خاک را، بالشت سرم میکردم...
ای کاش مرگ، زندگیام را میگرفت و تو را اینجور کشته نمیدیدم...
جَاءَتْ و انْكَبَّتْ عَلَيهِ، فَجَاءَ الْحسينُ عليهالسَّلامُ، فَأَخَذَ بِيَدِها و سَتَرَ وَجْهَهَا بِعَبائِهِ، و ألْقَىٰ عَباءَتَهُ عَلَيها، فَرَدَّها إلىٰ الْفُسطاطِ،
▪️آن زن جلو آمد و خود را به روی نعش علی اکبر علیه السلام انداخت.
سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام، دست زینب کبری را گرفت و عبایش را به روی او انداخت و صورتش را پوشاند و او را به خیمهها بازگرداند.
و أَقْبَلَ عليه السّلامُ بِفِتْيانِهِ، و قالَ: اِحْمِلوا أخاكُم
▪️ و رو جوانان بنی هاشم کرد و فریاد برآورد:
بیایید برادرتان را به خیمه ها ببرید...
📚معالی السبطین ج١ص۴٠٩
📚طوفان البکاء(خطی) ص۵١٠
📚اعیان الشیعه ج١ص۶٠٧
📚مقتل الحسين، بحرالعلوم ص٣٣٧
📚مقتل ابومخنف ص٨٣